🥀بسم رب الحیدر کرار علیه السلام🥀
#قصهشب
#قسمتچهلوپنجم
✍روزها و شبها میگذرد .. خبری در شهر میپیچد: «بیماری فاطمه شدید شده است ، او دیگر نمیتواند از خانه بیرون بیاید» عدّهای از زنان مدینه به عیادت او میآیند .
آنها در کنار حضرت فاطمه سلام الله علیها مینشینند و حال او را میپرسند .
حضرتفاطمه سلام الله علیها رو به آنان میکند و میگوید: «بدانید که من از شوهرانِ شما ناراضی هستم ، زیرا آنها ما را تنها گذاشتند و به دنبال هوسهای خود رفتند . عذاب بسیار سختی در انتظار آنها میباشد ، وای بر کسانی که دشمن ما را یاری کردند »
زنان مدینه با شنیدن سخنان حضرت فاطمه سلام الله علیها به گریه میافتند.آنها نزد شوهران خود میروند و به آنها میگویند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از دست شما ناراضی است .
شما که از پیامبر صلی الله علیه و آله شنیدهاید که فرمود: «فاطمه ، پاره تن من است ، هر کس او را اذیّت و آزار دهد مرا آزرده است» ، شما باید بروید و حضرت فاطمه سلام الله علیها را راضی و خوشنود سازید .
مردان مدینه چارهای ندارند ، باید به سخنان زنان گوش دهند .
نگاه کن ! بزرگان این شهر به سوی خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها میآیند . آنها میخواهند از حضرت فاطمه سلام الله علیها عذر خواهی کنند .
درِ خانه به صدا در میآید ، حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در را باز میکند . گروهی از مردم مدینه به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها آمدهاند . آنها وقتی با حضرت فاطمه سلام الله علیها روبرو میشوند چنین میگویند: «ای سرور زنان! اگر علی زودتر از بقیّه به سقیفه میآمد ما با او بیعت میکردیم ولی ما چه کنیم ؟ علی به سقیفه نیامد و ما ناچار شدیم با ابوبکر بیعت کنیم» .
آری ، آنها میخواهند گناه همه کارهای خود را به گردن حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیاندازند ، مقصّر خودِ حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام است که به سقیفه نیامد .
امّا همه میدانند که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام در آن لحظه ، مشغول غسل دادن بدن پیامبر صلی الله علیه و آله بود ، آیا درست بود که حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بدن پیامبر صلی الله علیه و آله را رها کند و به سقیفه برود ؟
مگر این مردم در غدیر با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام بیعت نکرده بودند ، پس چه شد که پیمان خود را شکستند ؟
تاریخ به یاد دارد که حضرت فاطمه سلام الله علیها و حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام به درِ خانه مردم رفته، از آنها طلب یاری کردند ولی چرا کسی جواب آنها را نداد ؟
این مردم میخواهند برای بی وفاییِ خود عذر بیاورند ، امّا خودشان هم میدانند این عذر بدتر از گناه است .
حضرت فاطمه سلام الله علیها رو به آنها میکند و میگوید: «از پیش من بروید ، من نمیخواهم شما را ببینم ، آیا بهانه دیگری هم دارید که بگویید ؟ شما مقصّر هستید که در حقّ ما کوتاهی کردید» . همه ، سرهای خود را پایین میاندازند . اکنون، حالِ حضرت فاطمه سلام الله علیها روز به روز بدتر میشود . همه میدانند که همین روزهاست که روح حضرت فاطمه سلام الله علیها از قفس تنگ دنیا پر بکشد و به اوج آسمانها پرواز کند .
همه مردم میدانند که حضرت فاطمه سلام الله علیها از خلیفه ناراضی است و برای همین باید فکری کرد .
به خلیفه خبر میدهند که روزهای پایانیِ زندگی حضرت فاطمه سلام الله علیها فرا رسیده است . از ماجرای هجوم به خانه حضرت فاطمه سلام الله علیها بیش از پنجاه روز گذشته است. خلیفه تصمیم میگیرد تا به عیادت حضرت فاطمه سلام الله علیها برود ، شاید بتوان او را راضی کرد .
درِ خانه زده میشود . فضّه ، خدمتکار حضرت فاطمه سلام الله علیها ، در را باز میکند . ابوبکر و عُمَر لعنة الله علیهما را میبیند:
ــ ما آمدهایم تا از فاطمه عیادت کنیم .
ــ صبر کنید تا من به او خبر بدهم .
فضّه به داخل خانه میرود ، خلیفه بسیار خوشحال است ، او با خود میگوید الآن میروم و با سخنان خود فاطمه را راضی میکنم .
فضّه برمیگردد و میگوید: «فاطمه اجازه نداد شما داخل شوید» . آنها خیال میکنند که شاید امروز حضرت فاطمه سلام الله علیها کار خاصی داشته است . برای همین میروند و فردا باز میگردند ، امّا این بار هم حضرت فاطمه سلام الله علیها به آنها اجازه نمیدهد .
آنها برای بار سوم میآیند و ناامید میشوند :
ــ حالا چه کنیم ؟
ــ باید از علی بخواهیم تا از فاطمه برای ما اجازه بگیرد .
آیا علی این کار را خواهد کرد ؟
نگاه کن ، خلیفه دارد با حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام سخن میگوید
( ادامه دارد ان شاء الله...)
#گزارشتحلیلیهجوم به بیت وحی🥀
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻