eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.9هزار عکس
7.8هزار ویدیو
726 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
"رمان #شکسته_هایم_بعدتو #قسمت_چهل_و_شش ارمیا لب گزید و زیر چشمی به آیهاش نگاه کرد. دلش میخواست دست
"رمان _یعنی سختتر از بله گرفتن فخرالسادات از آیه جانه؟ من پسرمو داماد میکنم حالا کی میان؟ روی سوالش با ارمیا بود که جوابش را گرفت: _اینطور که خبر دارم، فردا قراره منتقلش کنن تهران، یه عمل دیگه باید رو چشمش انجام بشه، حال مادرش هم بدتر شده و اونم منتقل میکنن اینجا. تو این مدت نگهداری از خواهر برادرش با ماست تا مریم خانم مرخص بشن. حاج علی: تکلیف مدرسه و اینا چیشد؟ صدرا همانطور که مهدی روی دوشش بود گفت: _فقط برادرش مدرسه میرفت که من کاراشو درست کردم. زهرا خانم سیبی که پوست کنده بود را جلوی حاج علی گرفت: _حالا شاید نخوان تهران زندگی کنن! رها لبخندی به شوهر داری مادرش زد و به آیه اشاره ای داد و لبخند زدند به این عاشقانه های زیر پوستی و با همان لبخند رها گفت: _باهاشون صحبت کردم، بعد از اون اتفاق میخواد از اون محیط و آدماش دور باشه! حاج علی گازی به تکه سیبه در دستش زد: _شاید منظورش جابه‌جایی تو همون مشهده! آیه: نه، میدونه برای درمان خودش و مادرش چند وقتی باید بیاد تهران. آیه در خانه را گشود و ارمیا زینب خوابیده را در آغوش گرفته و وارد شد؛ زینب را روی تخت آیه گذاشت و آرام صورتش را بوسید. درد این کودک سختترین چیز در دنیایش بود. به خاطر این دختر همه ی دنیا را بر هم میزد. آیه کتری را روی گاز گذاشت و به آن خیره شد... چه بر سر زندگی دخترکش آمده بود؟ سیدمهدی! نگاهمان میکنی چه بر سرزندگی اشان‌امده بود؟ گناه من چیست که جز تو کسی را نمیخواهم؟ اصلا تقصیر توست که دنیایم زیر و رو شده است... تقصیر توست که نام دیگری جز تو در شناسنامه ام نوشته شده است؛ مگر نمیدانستی که همه ی دنیایم بودی و هستی؟ مگر نمیدانستی که عاشقانه هایم با تو رویید و از روزی که رفتی همه چیز برایم خشکید و خاموش شد؟ مگر نمیدانستی من تا همیشه با تو لبخند میزنم؟ مگر نمیدانستی من تا ابد با تو دنیا را میبینم؟ سیدمهدی! حق آیه ات این بود؟ این بود آن قول هایت؟ این بود آنهمه دنیایم بودنهایت؟ این بود عهد و پیمان ازدواجمان؟ آیه چرخید و نگاهش را به سیدمهدی در قاب دوخت. چرا مرا در این شرایط گذاشتی؟ چرا این مرد را وارد دنیای من، خودت و دخترکمان کردی؟ من خسته ام از این نقش لبخند بر لب داشتن و سینه در آتش سوختنها