حرم
💥چه احساسی پیدا میکنید اگر بفهمید سالهاست بهتون دروغ میگفتن و در تیررس نقشه #دشمن قرار گرفته بودید و روحتونم خبر نداشته...؟!
🌏متن زیر رو بخونید و قضاوت نهایی با خودتون..
✔️سالی که کرمان #زلزله ارگ #بم اتفاق افتاد، اکثر کشورها برای مردم #زلزله_زده بم کمکهای مختلفی میفرستادن..
🔥ولی آمریکا تنها کمکی که فرستاد انواع و اقسام #داروها و قرص های #ضد_بارداری بود!
حتی توی اون بحبوحه مرگ و زندگی مردم بم،
آمریکای پلید تمام هدف و نگرانیش زیاد شدن بچه #شیعه ایرانی بود!
💥حالا به این قسمت توجه کنید:
♨️یکی از شرطای دین یهود اینه که به زنهای مومن یهودی میگن که حداقل 8 تا بچه به دنیا بیاره!!
✍اگر زنی مرتکب اشتباه بشه و این کارو نکنه،میتونه برای جبران خطاش،18 تا بچه بیاره تا گناهش بخشیده بشه و مومن یهودی لقب بگیره!
❎شاید باورتون نشه ولی جماعت یهودی اول 2 ،3 هزارتا بودن ولی فقط در عرض چند سال ،شدن 6،7 میلیون!
و همینجور آمارشون داره میره بالا!
🔷اون وقت به کشورهای #مسلمان و شیعه،مخصوصا ایران...از راه #نفوذ نرم اینجوری القا کردن که:
📛#فرزند_کمتر_زندگی_بهتر، آخه توی این مخارج بالا کی احمقه بچه بیاره!
📛یا حتی با فروش محصولات #تراریخته #عقیم_کننده #ژنتیکی به کشورهای مسلمان به قیمت ارزان،نسل کشی خاموش شیعه رو دارن انجام میدن و ما نمیفهمیم!
❎یا از اون ور به زن های ایرانی و دکترها اینجوری القا میکنن که زن تا 30 الی 35 سالگی فقط باید بچه دار بشه وگرنه بچه های مشکل دار و #معیوب به دنیا میاره!
🔥یعنی دقیقا برعکس دستور صریح خدا و اسلام!
چون اسلام به زنان معمولی تا 50 سالگی و به زنان سیده تا 60 سالگی اجازه و فرصت بارداری رو داده،
✨خدایی که خودش زن رو آفریده این اجازه رو داده ولی دشمن میگه نه!
چرا؟؟
چون دشمن از زیاد شدن بچه شیعه میترسه...
❌خانوما و آقایونم اسمشو میذارن با کلاس بازی و به یکی دوتا بچه اکتفا میکنن!
🔆حالا دیگه قضاوت با خودتون ولی اینو حسن ختام مطلب بگم که:
♥️خدایی که روزی شما و همسرتون رو میده و توی احادیث فراوانی روزی هر انسانی رو تضمین کرده شما 10 تا هم بچه بیارید روزی تک تکشون رو میده.
💥چه احساسی پیدا میکنید اگر بفهمید سالهاست بهتون دروغ میگفتن و در تیررس نقشه #دشمن قرار گرفته بودید و روحتونم خبر نداشته...؟!
🌏متن زیر رو بخونید و قضاوت نهایی با خودتون..
✔️سالی که کرمان #زلزله ارگ #بم اتفاق افتاد، اکثر کشورها برای مردم #زلزله_زده بم کمکهای مختلفی میفرستادن..
🔥ولی آمریکا تنها کمکی که فرستاد انواع و اقسام #داروها و قرص های #ضد_بارداری بود!
حتی توی اون بحبوحه مرگ و زندگی مردم بم،
آمریکای پلید تمام هدف و نگرانیش زیاد شدن بچه #شیعه ایرانی بود!
💥حالا به این قسمت توجه کنید:
♨️یکی از شرطای دین یهود اینه که به زنهای مومن یهودی میگن که حداقل 8 تا بچه به دنیا بیاره!!
✍اگر زنی مرتکب اشتباه بشه و این کارو نکنه،میتونه برای جبران خطاش،18 تا بچه بیاره تا گناهش بخشیده بشه و مومن یهودی لقب بگیره!
❎شاید باورتون نشه ولی جماعت یهودی اول 2 ،3 هزارتا بودن ولی فقط در عرض چند سال ،شدن 6،7 میلیون!
و همینجور آمارشون داره میره بالا!
🔷اون وقت به کشورهای #مسلمان و شیعه،مخصوصا ایران...از راه #نفوذ نرم اینجوری القا کردن که:
📛#فرزند_کمتر_زندگی_بهتر، آخه توی این مخارج بالا کی احمقه بچه بیاره!
📛یا حتی با فروش محصولات #تراریخته #عقیم_کننده #ژنتیکی به کشورهای مسلمان به قیمت ارزان،نسل کشی خاموش شیعه رو دارن انجام میدن و ما نمیفهمیم!
❎یا از اون ور به زن های ایرانی و دکترها اینجوری القا میکنن که زن تا 30 الی 35 سالگی فقط باید بچه دار بشه وگرنه بچه های مشکل دار و #معیوب به دنیا میاره!
🔥یعنی دقیقا برعکس دستور صریح خدا و اسلام!
چون اسلام به زنان معمولی تا 50 سالگی و به زنان سیده تا 60 سالگی اجازه و فرصت بارداری رو داده،
✨خدایی که خودش زن رو آفریده این اجازه رو داده ولی دشمن میگه نه!
چرا؟؟
چون دشمن از زیاد شدن بچه شیعه میترسه...
❌خانوما و آقایونم اسمشو میذارن با کلاس بازی و به یکی دوتا بچه اکتفا میکنن!
🔆حالا دیگه قضاوت با خودتون ولی اینو حسن ختام مطلب بگم که:
♥️خدایی که روزی شما و همسرتون رو میده و توی احادیث فراوانی روزی هر انسانی رو تضمین کرده شما 10 تا هم بچه بیارید روزی تک تکشون رو میده.
🛑 اوج #انصاف و عدالت #امام_رضا صلواتاللهعلیه در حق #زرتشتیان
🖇 ولادت حضرت امام الرئوف علی بن موسی الرضا مبارک🥳
👤 #شیخ_صدوق رحمه الله روایت میکند:
✅کُتبَ من نَیسابورَ إلی المأمونِ: أنَّ رَجلاً منَ المَجوسِ أوصی عندَ مَوتهِ بِمالٍ جلیلٍ یفرّق فی الفقراء و المساکینِ ففَرَّقَه قاضی نیسابورَ علی فقراءِ المسلمینَ. فقال المأمونُ للرضا(ع): یا سیدی ما تقولُ فی ذلک؟ فقالَ الرضا(ع): إنَّ المجوسَ لا یتصدّقون علی فقراءِ المسلمینَ فاکتُب إلیه أن یخرجَ بقدرِ ذلک من صدقاتِ المسلمین فیتصدَّق...
🔰از نیشابور نامه ای به #مأمون لعنه الله رسید که یک #زرتشتی ثروتمند هنگام مرگ وصیت کرده که پس از او اموالش را صرف #فقرا کنند. (بدون اشاره به دین فقیران) ولی #قاضی نیشابور اموال ان زرتشتی را میان فقیران #مسلمان تقسیم کرده است. (تکلیف چیست؟)
مأمون که از جواب درمانده بود، پاسخ را از #امام_رضا علیهالسلام خواست.
امام فرمودند: «زرتشتیان به فقرای مسلمان صدقه نمی دهند. (پس منظور آن زرتشتی ثروتمند از فقرایی که وصیت کرده بوده فقیران زرتشتی بوده اند نه فقیران مسلمان) سپس حضرت فرمودند: در نامه ای بنویس که به مقدار مال میت زرتشتی از #زکات مسلمانان بردارند و میان #فقیران_زرتشتی تقسیم کنند.
📚عیون أخبار الرضا، ج2 ص18
💠 این درحالی است که حضرت رضا نه تنها زرتشتیت را یک دین الهی نمیدانستند بلکه بارها در مناظراتشان با علما زرتشتی تصریح کرده بودند که شخص زرتشت یک دروغگو بوده نه پیامبر الهی ولی اینجا عدالت را برای انها به نحو تمام اجرا کردند.
😍ما مفتخریم به داشتن چنین امامی❤️
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓
☆اَلابِذِکرِاللهتَطمَئِنَّالقُلوب
☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه
☆ #کابوس_رویایی
☆☆قسمت ۲۳۱ و ۲۳۲
....خدایا اون پیرمرد چقدر سبکبال بود. دیدم اما تو رو #خوب ندیدم.شایدم لایق دیدنت نبودم.ولی هرچی هست #امروز اومدم.اومدم پیشت بگم گرچه دیر اومدم #ولی_اومدم. من با تو نبودم اما تو همیشه باهام بودی. کاش سالها زودتر به #زندان میافتادم.کاش همون موقع میگفتم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ... ولی دیر نشده امروز با تموم راههایی که رفتم ولی برگشتم در خونهی خودت. انگار جز تو خریداری برام نیست.هر خونه در زدم ولی هیچ خونهای بوی تو رو نداشت.پس با شوق و دل سرشار از عشق میگم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه...خدایا من #تسلیمت شدم و تسلیم #امرت.من #مسلمان شدم به عشقت و تو پروردگارم بودی.با عشق میگویم: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه... أَشْهَدُ أَنْ محمداً رسول الله و أَشْهَدُ أَنْ عَلیاً ولے الله...من از #شوق کویت مسلمان شدم خدا... بہ #عشق آرامش #قرآنت...بہ عشق کلام زیبای #علیات در نهجالبلاغہ. هقهق نمیگذارد ادامه دهم.با صدای بلند گریہ میکنم.نمیخواهم منت بزارم نه!...اما حالا که بندهات شدم یه چیزی ازت میخوام.من که کسی رو ندارم بهم #کادوی مسلمان شدن بده پس خودت لطف کن.خدایا! خودت خانم موسوی رو #نجات بده. من #خطا کردم، #خامی کردم تو بیا و #بزرگی کن.جواب بدی رو با خوبی بده..."✨
زمان گذشت.چقدرش را نمیدانم اما مردم آمدهاند داخل! صدای قرآن از بلندگوها پخش شد.دلم هوایی میشود.برمیخیزم و در سرویس وضو میگیرم.اذان هم از گلدستهها بلند میشود..حی علی الصلاة... حی علی الفلاح...
انگار خدا خودش دعوتم میکند.میگوید بیا بندهام.قدمهایت را میشمارم تا در آغوشم غرق شوی.برای هرقدمت هم تصدق میروم.چه دلی از دلبران میبری تو خدا! در صف میایستم و نیت میکنم.هر نفسم در اینجا را #عنایت میدانم و عنایت.نفسی که در بیرق اسلام کشیده شود دیگر نفس نیست رگ #جان است.دعای قنوتم میشود چارهی راه و نجات خانم موسوے، شوهر و بچههایش.من میدانم آنها آدمهای خیلی خوبی هستند.دیگر به پستی سازمان شکی ندارم.پس تنها یک راه باقی میماند و آن هم نجاتشان به هر قیمتی است.
ساعتم یک را نشان میدهد.از این میترسم که چه آیندهای خواهم داشت؟سازمان کینهایتر از این حرفهاست و تا انتقام را با خونم نگیرد ول کن نیست! کاش یکیی پیدا میشد و بهم میگفت چی درست است و چی غلط! وقتی ذهن #آشوب است نمیتوان فهمید درست و غلط چیست و فقط فکر میکند! با صدایی خودم را جمع میکنم.پیرمردی با کلاه سبز رنگ است:
_سلام باباجون. مشکلی پیش اومده؟
_سلام. مشکل نه! چه مشکلی؟
سرش پایین است و خندهی شیرین بر لب.
_هیچی. آخه دیدم خیلی تو خودتی بابا.
خیلی وقت هم اینجا نشستی.داشتم اون طرف رو جارو میکردم برای همین دیدمت انشاالله به مشکل هم که برخوردی خود آقا صاحب الزمان گره از کارت باز کنه... دنیا و به مشکلاتشه!
برای دعاش تشکر میکنم.هیچ نمیگوید و میرود.اما یک مشکل بہ مشکلاتم اضافه شده.ترس این را دارم که آقا عماد مرا به جرم همکاری با سازمان دستگیر کند و تیرباران کنند از مرگ اینطوری هم میترسم! ساعت به ۲ رسیده با خود میگویم اگر آقا عماد از چهار زودتر برگشت چه؟اگر امروز هم استثناً زودتر بیاید چه؟
بلند میشوم.نمیتوانم همینطور بنشینم که کار از کار بگذرد.پیرمرد سید دارد قرآن میخواند.از خانم موسوی شنیدم که میگفت اگر بین دوراهی هستی از قرآن بخواه، استخاره کن! سرش پایین است و میگوید:
_چیزی میخوای بابا؟
_میشه برام استخاره بگیرین؟
_من؟
_بلہ شما. من عجلہ دارم.به نظر میاد خیلی وقته اینجا هستین و آدم درستکاری هستین.
سکوت میکند.قرآنش را باز میکند و میپرسد:
_نیت کردی باباجون؟
سر تکان میدهم.کمکم لبخند به لبش میآید.
_عجب استخارهای! تا به حال همچین استخارهای نگرفته بودم.گفته خوشیه!انگارعسله! یه چیزی ازونم بهتر! برو بابا... برو استخارهات عالیه. هرکاری میکنی بکن جز دست دست کردن.
با چشمان گرد نگاهش میکنم.بروم؟ استخاره میگوید خوب است؟از پیرمرد تشکر میکنم. دم در مسجد میایستم.من اینجا وارد وادی اسلام شدم. کمکم آن حس ترس رنگ میبازد.به این فکر میکنم چطور از این مخمصه نجاتشان دهم.قدم برمیدارم که یکهو فکری مثل شهاب از آسمان ذهنم عبور میکند.به طول و عرض خیابان نگاه میکنم تا کیوسک ببینم.مردی داخل است و حرف میزند.انگار من را منتظر نمیبیند.به شیشه میزنم و اشاره میکنم و بیرون میآید.مینا گفته بود شمارهی تلفنشان هم داشته باشم به دردم میخورد.شماره را میگیرم.هر بوقی که میخورد مساوی است با تپش قلبم.گاه تردید و گاه مصمم.با شنیدن صدای علی خوشحال میشوم.
_سلام علی جان. گوشی میدی به مامانت؟
☆ادامه دارد.....
☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه)
☆
┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛