eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
#گزارش #بین‌الملل 💢"آماندا" اولین سرآشپز #مسلمان و #محجبه در برنامه آشپزی پرطرفدار تلویزیون آمریکاست. 🔺"آماندا" در آمریکا الگوی خیلی‌ها قرار گرفته ... اون گفته که؛ من باور دارم حضور من در دنیای آشپزی این دیدگاه غلط که زنان #مسلمان نمی‌تونن به علایقشون دست پیدا کنن رو از بین می‌بره.
حرم
💥چه احساسی پیدا میکنید اگر بفهمید سالهاست بهتون دروغ میگفتن و در تیررس نقشه قرار گرفته بودید و روحتونم خبر نداشته...؟! ‌ ‌🌏متن زیر رو بخونید و قضاوت نهایی با خودتون.. ‌ ‌✔️سالی که کرمان ارگ اتفاق افتاد، اکثر کشورها برای مردم بم کمکهای مختلفی میفرستادن.. ‌‌‌ ‌🔥ولی آمریکا تنها کمکی که فرستاد انواع و اقسام و قرص های بود! ‌ ‌حتی توی اون بحبوحه مرگ و زندگی مردم بم، آمریکای پلید تمام هدف و نگرانیش زیاد شدن بچه ایرانی بود! ‌ ‌💥حالا به این قسمت توجه کنید: ‌ ‌♨️یکی از شرطای دین یهود اینه که به زنهای مومن یهودی میگن که حداقل 8 تا بچه به دنیا بیاره!! ‌ ‌✍اگر زنی مرتکب اشتباه بشه و این کارو نکنه،میتونه برای جبران خطاش،18 تا بچه بیاره تا گناهش بخشیده بشه و مومن یهودی لقب بگیره! ‌‌ ‌ ‌❎شاید باورتون نشه ولی جماعت یهودی اول 2 ،3 هزارتا بودن ولی فقط در عرض چند سال ،شدن 6،7 میلیون! و همینجور آمارشون داره میره بالا! ‌ ‌🔷اون وقت به کشورهای و شیعه،مخصوصا ایران...از راه نرم اینجوری القا کردن که: ‌ 📛، آخه توی این مخارج بالا کی احمقه بچه بیاره! ‌ 📛یا حتی با فروش محصولات به کشورهای مسلمان به قیمت ارزان،نسل کشی خاموش شیعه رو دارن انجام میدن و ما نمیفهمیم! ‌ ‌❎یا از اون ور به زن های ایرانی و دکترها اینجوری القا میکنن که زن تا 30 الی 35 سالگی فقط باید بچه دار بشه وگرنه بچه های مشکل دار و به دنیا میاره! ‌ ‌🔥یعنی دقیقا برعکس دستور صریح خدا و اسلام! ‌ ‌چون اسلام به زنان معمولی تا 50 سالگی و به زنان سیده تا 60 سالگی اجازه و فرصت بارداری رو داده، ‌ ‌✨خدایی که خودش زن رو آفریده این اجازه رو داده ولی دشمن میگه نه! ‌چرا؟؟ ‌چون دشمن از زیاد شدن بچه شیعه میترسه... ‌ ‌❌خانوما و آقایونم اسمشو میذارن با کلاس بازی و به یکی دوتا بچه اکتفا میکنن! ‌ ‌🔆حالا دیگه قضاوت با خودتون ولی اینو حسن ختام مطلب بگم که: ‌ ‌♥️خدایی که روزی شما و همسرتون رو میده و توی احادیث فراوانی روزی هر انسانی رو تضمین کرده شما 10 تا هم بچه بیارید روزی تک تکشون رو میده.
💥چه احساسی پیدا میکنید اگر بفهمید سالهاست بهتون دروغ میگفتن و در تیررس نقشه قرار گرفته بودید و روحتونم خبر نداشته...؟! ‌ ‌🌏متن زیر رو بخونید و قضاوت نهایی با خودتون.. ‌ ‌✔️سالی که کرمان ارگ اتفاق افتاد، اکثر کشورها برای مردم بم کمکهای مختلفی میفرستادن.. ‌‌‌ ‌🔥ولی آمریکا تنها کمکی که فرستاد انواع و اقسام و قرص های بود! ‌ ‌حتی توی اون بحبوحه مرگ و زندگی مردم بم، آمریکای پلید تمام هدف و نگرانیش زیاد شدن بچه ایرانی بود! ‌ ‌💥حالا به این قسمت توجه کنید: ‌ ‌♨️یکی از شرطای دین یهود اینه که به زنهای مومن یهودی میگن که حداقل 8 تا بچه به دنیا بیاره!! ‌ ‌✍اگر زنی مرتکب اشتباه بشه و این کارو نکنه،میتونه برای جبران خطاش،18 تا بچه بیاره تا گناهش بخشیده بشه و مومن یهودی لقب بگیره! ‌‌ ‌ ‌❎شاید باورتون نشه ولی جماعت یهودی اول 2 ،3 هزارتا بودن ولی فقط در عرض چند سال ،شدن 6،7 میلیون! و همینجور آمارشون داره میره بالا! ‌ ‌🔷اون وقت به کشورهای و شیعه،مخصوصا ایران...از راه نرم اینجوری القا کردن که: ‌ 📛، آخه توی این مخارج بالا کی احمقه بچه بیاره! ‌ 📛یا حتی با فروش محصولات به کشورهای مسلمان به قیمت ارزان،نسل کشی خاموش شیعه رو دارن انجام میدن و ما نمیفهمیم! ‌ ‌❎یا از اون ور به زن های ایرانی و دکترها اینجوری القا میکنن که زن تا 30 الی 35 سالگی فقط باید بچه دار بشه وگرنه بچه های مشکل دار و به دنیا میاره! ‌ ‌🔥یعنی دقیقا برعکس دستور صریح خدا و اسلام! ‌ ‌چون اسلام به زنان معمولی تا 50 سالگی و به زنان سیده تا 60 سالگی اجازه و فرصت بارداری رو داده، ‌ ‌✨خدایی که خودش زن رو آفریده این اجازه رو داده ولی دشمن میگه نه! ‌چرا؟؟ ‌چون دشمن از زیاد شدن بچه شیعه میترسه... ‌ ‌❌خانوما و آقایونم اسمشو میذارن با کلاس بازی و به یکی دوتا بچه اکتفا میکنن! ‌ ‌🔆حالا دیگه قضاوت با خودتون ولی اینو حسن ختام مطلب بگم که: ‌ ‌♥️خدایی که روزی شما و همسرتون رو میده و توی احادیث فراوانی روزی هر انسانی رو تضمین کرده شما 10 تا هم بچه بیارید روزی تک تکشون رو میده.
🛑 اوج و عدالت صلوات‌الله‌علیه در حق 🖇 ولادت حضرت امام الرئوف علی بن موسی الرضا مبارک🥳 👤 رحمه الله روایت میکند: ✅کُتبَ من نَیسابورَ إلی المأمونِ: أنَّ رَجلاً منَ المَجوسِ أوصی عندَ مَوتهِ بِمالٍ جلیلٍ یفرّق فی الفقراء و المساکینِ ففَرَّقَه قاضی نیسابورَ علی فقراءِ المسلمینَ. فقال المأمونُ للرضا(ع): یا سیدی ما تقولُ فی ذلک؟ فقالَ الرضا(ع): إنَّ المجوسَ لا یتصدّقون علی فقراءِ المسلمینَ فاکتُب إلیه أن یخرجَ بقدرِ ذلک من صدقاتِ المسلمین فیتصدَّق... 🔰از نیشابور نامه ای به لعنه الله رسید که یک ثروتمند هنگام مرگ وصیت کرده که پس از او اموالش را صرف کنند. (بدون اشاره به دین فقیران) ولی نیشابور اموال ان زرتشتی را میان فقیران تقسیم کرده است. (تکلیف چیست؟) مأمون که از جواب درمانده بود، پاسخ را از علیه‌السلام خواست. امام فرمودند: «زرتشتیان به فقرای مسلمان صدقه نمی دهند. (پس منظور آن زرتشتی ثروتمند از فقرایی که وصیت کرده بوده فقیران زرتشتی بوده اند نه فقیران مسلمان) سپس حضرت فرمودند: در نامه ای بنویس که به مقدار مال میت زرتشتی از مسلمانان بردارند و میان تقسیم کنند. 📚عیون أخبار الرضا، ج2 ص18 💠 این درحالی است که حضرت رضا نه تنها زرتشتیت را یک دین الهی نمیدانستند بلکه بارها در مناظراتشان با علما زرتشتی تصریح کرده بودند که شخص زرتشت یک دروغگو بوده نه پیامبر الهی ولی اینجا عدالت را برای انها به نحو تمام اجرا کردند. 😍ما مفتخریم به داشتن چنین امامی❤️
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۳۱ و ۲۳۲ ....خدایا اون پیرمرد چقدر سبکبال بود. دیدم اما تو رو ندیدم.شایدم لایق دیدنت نبودم.ولی هرچی هست اومدم.اومدم پیشت بگم گرچه دیر اومدم . من با تو نبودم اما تو همیشه باهام بودی. کاش سالها زودتر به می‌افتادم.کاش همون موقع میگفتم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ... ولی دیر نشده امروز با تموم راه‌هایی که رفتم ولی برگشتم در خونه‌ی خودت. انگار جز تو خریداری برام نیست.هر خونه در زدم ولی هیچ خونه‌ای بوی تو رو نداشت.پس با شوق و دل سرشار از عشق میگم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه...خدایا من شدم و تسلیم .من شدم به عشقت و تو پروردگارم بودی.با عشق میگویم: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه... أَشْهَدُ أَنْ محمداً رسول الله و أَشْهَدُ أَنْ عَلیاً ولے الله...من از کویت مسلمان شدم خدا... بہ آرامش ...بہ عشق کلام زیبای در نهج‌البلاغہ. هق‌هق نمیگذارد ادامه دهم.با صدای بلند گریہ میکنم.نمیخواهم منت بزارم نه!...اما حالا که بنده‌ات شدم یه چیزی ازت میخوام.من که کسی رو ندارم بهم مسلمان شدن بده پس خودت لطف کن.خدایا! خودت خانم موسوی رو بده. من کردم، کردم تو بیا و کن.جواب بدی رو با خوبی بده..."✨ زمان گذشت.چقدرش را نمیدانم اما مردم آمده‌اند داخل! صدای قرآن از بلندگوها پخش شد.دلم هوایی میشود.برمیخیزم و در سرویس وضو میگیرم.اذان هم از گلدسته‌ها بلند میشود..حی علی الصلاة... حی علی الفلاح... انگار خدا خودش دعوتم میکند.میگوید بیا بنده‌ام.قدمهایت را میشمارم تا در آغوشم غرق شوی.برای هرقدمت هم تصدق میروم.چه دلی از دلبران میبری تو خدا! در صف می‌ایستم و نیت میکنم.هر نفسم در اینجا را میدانم و عنایت.نفسی که در بیرق اسلام کشیده شود دیگر نفس نیست رگ است.دعای قنوتم میشود چاره‌ی راه و نجات خانم موسوے، شوهر و بچه‌هایش.من میدانم آنها آدمهای خیلی خوبی هستند.دیگر به پستی سازمان شکی ندارم.پس تنها یک راه باقی میماند و آن هم نجاتشان به هر قیمتی است. ساعتم یک را نشان میدهد.از این میترسم که چه آینده‌ای خواهم داشت؟سازمان کینه‌ای‌تر از این حرفهاست و تا انتقام را با خونم نگیرد ول کن نیست! کاش یکیی پیدا میشد و بهم میگفت چی درست است و چی غلط! وقتی ذهن است نمیتوان فهمید درست و غلط چیست و فقط فکر میکند! با صدایی خودم را جمع میکنم.پیرمردی با کلاه سبز رنگ است: _سلام باباجون. مشکلی پیش اومده؟ _سلام. مشکل نه! چه مشکلی؟ سرش پایین است و خنده‌ی شیرین بر لب. _هیچی. آخه دیدم خیلی تو خودتی بابا. خیلی وقت هم اینجا نشستی.داشتم اون طرف رو جارو میکردم برای همین دیدمت انشاالله به مشکل هم که برخوردی خود آقا صاحب الزمان گره از کارت باز کنه... دنیا و به مشکلاتشه! برای دعاش تشکر میکنم.هیچ نمیگوید و میرود.اما یک مشکل بہ مشکلاتم اضافه شده.ترس این را دارم که آقا عماد مرا به جرم همکاری با سازمان دستگیر کند و تیرباران کنند از مرگ اینطوری هم میترسم! ساعت به ۲ رسیده با خود میگویم اگر آقا عماد از چهار زودتر برگشت چه؟اگر امروز هم استثناً زودتر بیاید چه؟ بلند میشوم.نمیتوانم همینطور بنشینم که کار از کار بگذرد.پیرمرد سید دارد قرآن میخواند.از خانم موسوی شنیدم که میگفت اگر بین دوراهی هستی از قرآن بخواه، استخاره کن! سرش پایین است و میگوید: _چیزی میخوای بابا؟ _میشه برام استخاره بگیرین؟ _من؟ _بلہ شما. من عجلہ دارم.به نظر میاد خیلی وقته اینجا هستین و آدم درستکاری هستین. سکوت میکند.قرآنش را باز میکند و میپرسد: _نیت کردی باباجون؟ سر تکان میدهم.کم‌کم لبخند به لبش می‌آید. _عجب استخاره‌ای! تا به حال همچین استخاره‌ای نگرفته بودم.گفته خوشیه!انگارعسله! یه چیزی ازونم بهتر‌! برو بابا... برو استخاره‌ات عالیه. هرکاری میکنی بکن جز دست دست کردن. با چشمان گرد نگاهش میکنم.بروم؟ استخاره میگوید خوب است؟از پیرمرد تشکر میکنم. دم در مسجد می‌ایستم.من اینجا وارد وادی اسلام شدم. کم‌کم آن حس ترس رنگ میبازد.به این فکر میکنم چطور از این مخمصه نجاتشان دهم.قدم برمیدارم که یکهو فکری مثل شهاب از آسمان ذهنم عبور میکند.به طول و عرض خیابان نگاه میکنم تا کیوسک ببینم.مردی داخل است و حرف میزند.انگار من را منتظر نمیبیند.به شیشه میزنم و اشاره میکنم و بیرون می‌آید.مینا گفته بود شماره‌ی تلفنشان هم داشته باشم به دردم میخورد.شماره را میگیرم.هر بوقی که میخورد مساوی است با تپش قلبم.گاه تردید و گاه مصمم.با شنیدن صدای علی خوشحال میشوم. _سلام علی جان. گوشی میدی به مامانت؟ ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛