حرم
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷 #داستان_هایی_از_امام_زمان(عج) 💠غذاي #بهشتي؛ و #پذيرايي از
🌷بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم🌷
#داستان_هایی_از_امام_زمان(عج)
💠 #ولي_عصرعليه السلام؛ و #نصب_حجر_الاسود! 💠
۱۱۶ولي عصرعليه السلام؛ و نصب حجر الاسود!
محمّد بن قولويه، استاد شيخ مفيد، ميگويد:
قرامطه - كه پيروان احمد بن قرمط بودند - اعتقاد داشتند كه او (احمد بن قرمط) امام زمان است!! آنها به مكّه حمله كرده و حجر الاسود را ربودند، پس از مدّتها آن را در سال ۳۰۷ هجري قمري باز پس فرستادند، و ميخواستند در محل قبلي خود نصب نمايند.
من اين خبر را پيشتر در كتابهاي خويش خوانده بودم، و ميدانستم كه حجر الاسود را فقط امام زمان عليه السلام ميتواند در جاي خود نصب كند. چنان كه در زمان امام زين العابدين عليه السلام نيز از جاي خود كنده شد، و فقط امام عليه السلام توانست آن را در جاي خود نصب كند.
به همين خاطر؛ به شوق ديدار امام زمان عليه السلام به سوي مكه به راه افتادم.
ولي بخت با من ياري نكرد و در بغداد به بيماري سختي مبتلا شدم. ناچار شخصي به نام «ابن هشام» را نايب گرفتم تا علاوه بر اداي حجّ به نيت من، نامه اي را كه خطاب به حضرت عليه السلام نوشته بودم، به دست آن حضرت برساند.
در آن نامه خطاب به ناحيه مقدّسه معروض داشته بودم كه آيا از اين بيماري نجات خواهم يافت؟ و مدّت عمر من چند سال خواهد بود؟
به او گفتم: تمام تلاش من آن است كه اين نامه به دست كسي برسد كه حجر الاسود را در محل خود نصب ميكند. وقتي نامه را به او دادي، پاسخش را نيز دريافت كن!
ابن هشام، پس از اين كه با موفقيت مأموريت خود را انجام داد، بازگشت و جريان نصب حجر الاسود را چنين تعريف كرد:
وقتي به مكه رسيدم، خبر نصب حجر الاسود به گوشم رسيد، فوراً خود را به حرم رساندم. مقداري پول به شُرطهها دادم تا اجازه بدهند كسي را كه حجر الاسود را در جاي خود نصب ميكند، ببينم، و عدّه اي از آنها را نيز استخدام نمودم كه مردم را از اطرافم كنار بزنند تا بتوانم از نزديك شاهد جريان باشم.
وقتي نزديك حجر الاسود رسيدم، ديدم هر كه آن را برمي دارد و در محل خود ميگذارد، سنگ ميلرزد و دوباره ميافتد، همه متحير مانده بودند و نمي دانستند چه بايد بكنند؟
تا اين كه جواني گندم گون كه چهره زيبايي داشت جلو آمد و سنگ را برداشت و در محل خود قرار داد، سنگ بدون هيچ لرزشي بر جاي خود قرار گرفت. گويي هيچ گاه نيفتاده بود.
در اين هنگام، فرياد شوق از مرد و زن برخاست، او در
مقابل چشمان جمعيت بازگشت و از در حرم خارج شد.
من ديوانه وار به دنبال او ميدويدم و مردم را كنار ميزدم، آنها فكر ميكردند كه من ديوانه شدهام و از مقابلم ميگريختند. چشم از او برنمي گرفتم تا اين كه از جمعيت دور شدم. با اين كه او آرام قدم برمي داشت ولي من به سرعت ميدويدم و به او نمي رسيدم، تا اين كه به جايي رسيديم كه هيچ كس غير از من، او را نمي ديد.
او ايستاد و رو به من نمود و فرمود: آنچه با خود داري بده!
وقتي نامه را به ايشان تقديم نمودم بدون اين كه آن را بخوانند، فرمود: به او بگو: از اين بيماري هراسي نداشته باش، پس از اين سي سال ديگر زندگي ميكني.
آن گاه مرا چنان گريه اي گرفت كه توان هيچ گونه حركتي نداشتم، و او در مقابل ديدگانم مرا ترك نمود، و رفت.
ابن قولويه گويد: پس از اين قصّه، سال ۳۶۰ دوباره بيمار شدم، و به سرعت خود را آماده نموده و وصيت نمودم.
اطرافيان به من گفتند: چرا در هراسي؟ اِن شاء اللَّه خداوند شفا عنايت خواهد كرد.
گفتم: اين همان سالي است كه مولايم وعده داده است.
و در همان سال و با همان بيماري دار فاني را ترك گفت و به مواليانش پيوست. رحمت خداوند بر او باد. (۱۴۷)
📚منابع:
۱۴۷) خرايج راوندي، ج ۱، ص
۴۷۵ - ۴۷۸، في معجزات صاحب عليه السلام؛ بحار الانوار، ج ۵۲، ص ۵۸ و ۵۹.