فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت ویژه #یاران_مهدی(عج) با سربازان امام حسین(ع)
چرا حضرت با وجود داشتن شهادتطلبانی چون شهید حججی، ظهور نمیکنند؟
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🌸 @haram110
4_5999316022492922932.mp3
1.83M
🎙 حجت الاسلام دانشمند
🎵 امام زمان علیه السلام و خربزه فروش باتقوای اصفهانی
🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸
#تشرفات
ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج)
متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) كه با آن امام بزرگوار در ارتباط بوده و در اين باره اين داستان نقل است:
جناب حجةالاسلام حاج آقا جمال اصفهانى رحمةاللّه عليه (مدفون در تكيه مادر شاهزاده) به نقل از يكى از تاجران صالح و مورد اعتماد اصفهان چنين نقل فرموده است:
در مسير مسافرتم به بيت اللّه الحرام، چون به نزديكى كربلا رسيدم، آن بسته اى را كه همه ی پول و مخارج سفر با باقى اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در كربلا هم هيچ آشنايى نداشتم كه از او پول قرض كنم. تصوّر آن كه با آن همه دارايى تا آنجا رسيده باشم و از حج محروم شوم، بی اندازه مرا غمگين و افسرده كرده بود. حيران و سرگردان مانده بودم كه به ذهنم رسيد شب را به مسجد كوفه بروم.
در بين راه كه تنها از غم و غصه سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سوارى با كمال هيبت و اوصافى كه در وجود مبارك حضرت صاحب الأمرعليه السلام بدان توصيف شده است، در برابرم پيدا شد و فرمود:
«چرا اين چنين افسرده حالى؟» عرض كردم: «مسافرم و در طول مسير خسته شده ام.» فرموند: «اگر علتى غير از اين دارد، بگو!» شرح حالم را عرض كردم. در اين حال صدا زدند:
«هالو!» به ناگاه ديدم كه شخصى با لباس نمدى، در قيافه ى حمالها و كشيكچی هاى بازار اصفهان، ظاهر شد. در نزديكى حجره ى ما در بازار اصفهان يك كشيكچى (محافظ و نگهبان مغازهها) به نام هالو بود. در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم، ديدم همان هالوى اصفهان است. حضرت به او فرمودند:
«اثاثيه اى را كه دزد از او برده است، به او برسان! و او را به مكه ببر!» و به ناگاه ناپديد شدند. آن شخص به من گفت: «در فلان ساعت از شب به فلان جا بيا تا اثاثيه ات را به تو برسانم!» وقتى آنجا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته ى پول و اثاثيه ام را به دستم داد و فرمود: «درست نگاه كن و ببين اموال و اثاثيه ات تمام است؟» بسته را باز كردم و ديدم چيزى از آنها كم نشده است. فرمود: «برو اثاثيه ى خود را به كسى بسپار! و فلان زمان در فلان مكان حاضر باش تا تو را به مكه برسانم!»
من سر موعد حاضر شدم و او هم حاضر شد. فرمود: «پشت سر من بيا!» به دنبال او راه افتادم. مقدار كمى از مسافت كه طى شد، به ناگاه خود را در مكه ديدم. فرمود: «بعد از اعمال حج، در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاى خود بگو: با شخصى ديگر از راه نزديكتر آمده ام، تا متوجّه نشوند.»
پس از اعمال حج در موعد مقرر حاضر شدم و جناب هالو مرا به همان طريق به كربلا باز گردانيد. آن جناب در مسير رفت و برگشت به ملايمت با من سخن مىگفت، امّا هر وقت مىخواستم بپرسم كه آيا شما همان هالوى بازار اصفهان هستيد، هيبت او مانع از پرسيدن مىشد.
هنگامى كه به كربلاى معلّا رسيديم، رو به من كرد و فرمود: «آيا حق محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟» گفتم: «بلى» فرمود: «تقاضايى دارم كه به وقتش از تو خواهم خواست تا برايم انجام بدهى.» و آن گاه از من جدا شد.
.... به اصفهان آمدم و براى رفت و آمد مردم در خانه نشستم. روز اول، ديدم جناب هالو وارد شد. خواستم از جاى خويش برخيزم و به خاطر مقامى كه از او ديده ام، او را اكرام و احترام نمايم كه با اشاره از من خواست در جايم بنشينم و چيزى نگويم. آن گاه به قهوه خانه رفت و پيش خادمها نشست و در آنجا مانند خدمتكاران چاى خورد و قليانى كشيد. بعد از آن، وقتى خواست برود، نزد من آمد و آهسته فرمود: «آن تقاضايى كه از تو داشتم، اين است كه روز پنجشنبه، دو ساعت به ظهر مانده، به منزلم بيايى تا كارم را به تو بگويم! آن گاه آدرس منزلش را داد و تأكيد فرمود سر ساعتى كه گفتم، به اين آدرس بيا! نه زودتر و نه ديرتر».
در روز موعود، با خود گفتم: «چه خوب است ساعتى زودتر بروم تا فرصتى بيابم در كنار هالو بنشينم و احوال امام زمانم را از او بپرسم. شايد به بركت همنشينى با هالو من هم آدم بشوم!» به آدرسى كه فرموده بود، رفتم؛ اما هرچه گشتم، خانه ی او را پيدا نكردم. ساعتى گذشت تا آن كه رأس ساعتى كه فرموده بود، به ناگاه خانه اش را يافتم. آمدم در بزنم، ديدم در باز شد و سيّد بزرگوارى غرق نور، عمامه ى سبزى به سر و شالى مشكى به كمر، از خانه ی هالو خارج شد. به ناگاه ديدم كه هالو نيز به دنبال آن سيّد نورانى ا زخانه خارج و با تواضع و احترام فوقالعاده اى به دنبال آن جناب روان شد.
حرم
#تشرفات ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج) متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مىگفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مىخواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمالها و كشيكچىها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مىشويد، من از دنيا رفته ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده ام و در گوشه ى اتاق گذاشته ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!».
.... صبح جمعه، غريبانه جنازه ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاكها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان عليه السلام بود».
آن گاه به سراغ همسفران مكه ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ى آيت اللّه روضاتى رضوان اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آنجا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود».
آيت اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مىكنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مىخواهم وقتى امام زمان عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مىآورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند».
آرى، صاحب كتاب شريف روضات الجنات، معروف به آيت اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه ى شديد مىفرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مىپرسيدند، مىفرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مىخواهم كه در جوار او دفن شوم.».
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مىگفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مىخواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمالها و كشيكچىها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مىشويد، من از دنيا رفته ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده ام و در گوشه ى اتاق گذاشته ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!».
.... صبح جمعه، غريبانه جنازه ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاكها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان عليه السلام بود».
آن گاه به سراغ همسفران مكه ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ى آيت اللّه روضاتى رضوان اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آنجا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود».
آيت اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مىكنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مىخواهم وقتى امام زمان عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مىآورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند».
آرى، صاحب كتاب شريف روضات الجنات، معروف به آيت اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه ى شديد مىفرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مىپرسيدند، مىفرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مىخواهم كه در جوار او دفن شوم.».
یتیم بود
فقیر بود
کارگری کرد
حقوق کم داشت
ساده_زیست بود
در دوره ای بنابر شرایط زندگی تحصیل را رها کرد و...
ولی
معلم شد و درس_زندگی داد
عقاید را محکم کرد و به جنگ حرف ها و عقاید پلید وناپاک رفت
نخست وزیر شد و ساده زیست بود دنبال اشرافیت نرفت و حقوق هارا کنترل کرد
رئیس_جمهور شد و محبوب_دلها❤️ شد و سمت_اشرافیت_نرفت
به دیگران کمک کرد
قانع بود
دنبال آرمان ها بود
و...
انسان! بود...
روحت شاد مرد_خدا!
روزگار مردانی مانند تو را نیاز دارد تا آبرو مندانه بگذرد....
شهید_محمد_علی_رجایی
رئیس جمهوری اسلامی ایران
__🍃💐🍃_____
#بِسْمِ رَبَّ أَلعِشْق
#بنام_او
#بياد_او
#برای_او
.
#زاهد_ی_گفتا_چه_داری_آرزو_گفتم_حرم...
#معنی_صد_نکته_را_در_یک_سخن_پیچیده_ام...
.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
.
#شیرین_ترین_لذت_زندگی_اينه_كه:
.
.
بعد اون همه دعا و انتظار...
خودتو ببینی وسط بین الحرمین...
اونم چییی...با "بعضیااااا"
یه سلام بدی و پای برهنه...
پا به پاش...
شونه به شونه ش...
راه بیفتی تو خیابون بهشت...
بری سمت حرم ماه عشق علیه السلام...
آسمون چشا که ابری شد و بارون گرفت...
بگی آقااا...خییییلییی مردی...
باورم نمیشد همچین روزی رو ببینم...
دمممت گررم...
یه زیارتنامه مشترک....
اذن زیارت ارباب و یاعلییی...
سر بزیر راهی بشی سمت حرم حضرت عشق علیه السلام...
هر قدم حالت منقلب تر بشه و چشات بارونی تر...
زیر لب زمزمه کنی:
.
#از_حرم_تا_قتلگهه_زینب_صدا_میزد_حسین…
#دست_و_پا_میزد_حسین_زینب_صدا_میزد_حسین
.
حالت با این یه بیت اونقده قشنگ بشه که پاهات سست شن و توون حرکت نداشته باشن...
همونجا وسط بین الحرمین زانو بزنی و بشی روضه خون...
"اوشون" هم بشه مستمعت...
بخونی و باهم اشک بریزید...
یهو تو این حال خوشت یادت میفته که...
چقققد حسرت این لحظه رو میخوردی...
یادت میاد شب میلادش چطور با التماس و اشک و آه بهش گفتی:
.
#ليلی_بی_سر_من_دلم_یه_حاجتی_داره…
#کربلا_میخواد_دلم_ولی_آقا_دو_نفره…
.
اون وقته كه يكی باید بیاد جلو اشکاتو بگیره…
تا مثه حرم امام رضا(ع) که قربونش برم…
سیل بین الحرمینو نبره...
اونجاست که سر به سجده میذاری و میگی:
خدایااااا… نوکرتتتتتتتتم....شکررررررت...
#روش_انتقاد_کردن_صحیح
اگر میخواهید از همسرتان یا از افراد دیگر انتقاد کنید ، آن را در بین دو عبارت مثبت قرار دهید.
به این صورت
✅ جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت
مثال:
👈 تو مرد سخت کوشی هستی ، اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی.
👈 تو خیلی مهربونی ، اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری.
👈 تو آشپز بی نظیری هستی ، اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما خورشتت معرکه هست.
👈 تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ، هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم.
قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده ، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.
#شوهرانه
برای کشتن یک زن نیازی نیست فریاد بزنی , ترکش کنی
برای کشتن یک زن کافیست
وقتی برای تو پیرهن زیبا می پوشد
فراموش کنی بگویی :
" چه زیبا شده ای بانو "
و اگر فقط چندبار دیگر به همین راحتی از نگاه تو بیفتد تمام او می شکند
زن ها نیاز شدید به توجه مرد زندگیشون دارن
لطفا زیبایی هاش رو ببینش و بهش توجه کن و تحسینش کن
#آقایون_بدانند
♀ پای حرفای همسرتون بشینید، براشون وقت بزارید، هرچند بی منطق حرف بزنن.
♀ بانوی زندگی شما وقتی دلشکسته بشه بی منطق میشه. نزارین حرفاشون تو گلوشون بمونه.