eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
651 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تفاوت ویژه (عج) با سربازان امام حسین(ع) چرا حضرت با وجود داشتن شهادت‌طلبانی چون شهید حججی، ظهور نمی‌کنند؟ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌸 @haram110
4_5999316022492922932.mp3
1.83M
‍🎙 حجت الاسلام دانشمند 🎵‌ امام زمان علیه السلام و خربزه فروش باتقوای اصفهانی 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸
ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج) متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه‏ الشريف) كه با آن امام بزرگوار در ارتباط بوده و در اين باره اين داستان نقل است: جناب حجةالاسلام حاج آقا جمال اصفهانى رحمةاللّه عليه (مدفون در تكيه مادر شاهزاده) به نقل از يكى از تاجران صالح و مورد اعتماد اصفهان چنين نقل فرموده است: در مسير مسافرتم به بيت‏ اللّه الحرام، چون به نزديكى كربلا رسيدم، آن بسته ‏اى را كه همه‏ ی پول و مخارج سفر با باقى اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در كربلا هم هيچ آشنايى نداشتم كه از او پول قرض كنم. تصوّر آن كه با آن همه دارايى تا آنجا رسيده باشم و از حج محروم شوم، بی اندازه مرا غمگين و افسرده كرده بود. حيران و سرگردان مانده بودم كه به ذهنم رسيد شب را به مسجد كوفه بروم. در بين راه كه تنها از غم و غصه سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سوارى با كمال هيبت و اوصافى كه در وجود مبارك حضرت صاحب ‏الأمرعليه السلام بدان توصيف شده است، در برابرم پيدا شد و فرمود: «چرا اين چنين افسرده حالى؟» عرض كردم: «مسافرم و در طول مسير خسته شده ‏ام.» فرموند: «اگر علتى غير از اين دارد، بگو!» شرح حالم را عرض كردم. در اين حال صدا زدند: «هالو!» به ناگاه ديدم كه شخصى با لباس نمدى، در قيافه ‏ى حمال‏ها و كشيكچی هاى بازار اصفهان، ظاهر شد. در نزديكى حجره‏ ى ما در بازار اصفهان يك كشيكچى (محافظ و نگهبان مغازه‏ها) به نام هالو بود. در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم، ديدم همان هالوى اصفهان است. حضرت به او فرمودند: «اثاثيه ‏اى را كه دزد از او برده است، به او برسان! و او را به مكه ببر!» و به ناگاه ناپديد شدند. آن شخص به من گفت: «در فلان ساعت از شب به فلان جا بيا تا اثاثيه‏ ات را به تو برسانم!» وقتى آنجا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته‏ ى پول و اثاثيه‏ ام را به دستم داد و فرمود: «درست نگاه كن و ببين اموال و اثاثيه‏ ات تمام است؟» بسته را باز كردم و ديدم چيزى از آنها كم نشده است. فرمود: «برو اثاثيه‏ ى خود را به كسى بسپار! و فلان زمان در فلان مكان حاضر باش تا تو را به مكه برسانم!» من سر موعد حاضر شدم و او هم حاضر شد. فرمود: «پشت سر من بيا!» به دنبال او راه افتادم. مقدار كمى از مسافت كه طى شد، به ناگاه خود را در مكه ديدم. فرمود: «بعد از اعمال حج، در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاى خود بگو: با شخصى ديگر از راه نزديك‏تر آمده ‏ام، تا متوجّه نشوند.» پس از اعمال حج در موعد مقرر حاضر شدم و جناب هالو مرا به همان طريق به كربلا باز گردانيد. آن جناب در مسير رفت و برگشت به ملايمت با من سخن مى‏گفت، امّا هر وقت مى‏خواستم بپرسم كه آيا شما همان هالوى بازار اصفهان هستيد، هيبت او مانع از پرسيدن مى‏شد. هنگامى كه به كربلاى معلّا رسيديم، رو به من كرد و فرمود: «آيا حق محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟» گفتم: «بلى» فرمود: «تقاضايى دارم كه به وقتش از تو خواهم خواست تا برايم انجام بدهى.» و آن گاه از من جدا شد. .... به اصفهان آمدم و براى رفت و آمد مردم در خانه نشستم. روز اول، ديدم جناب هالو وارد شد. خواستم از جاى خويش برخيزم و به خاطر مقامى كه از او ديده ‏ام، او را اكرام و احترام نمايم كه با اشاره از من خواست در جايم بنشينم و چيزى نگويم. آن گاه به قهوه‏ خانه رفت و پيش خادم‏ها نشست و در آنجا مانند خدمتكاران چاى خورد و قليانى كشيد. بعد از آن، وقتى خواست برود، نزد من آمد و آهسته فرمود: «آن تقاضايى كه از تو داشتم، اين است كه روز پنج‏شنبه، دو ساعت به ظهر مانده، به منزلم بيايى تا كارم را به تو بگويم! آن گاه آدرس منزلش را داد و تأكيد فرمود سر ساعتى كه گفتم، به اين آدرس بيا! نه زودتر و نه ديرتر». در روز موعود، با خود گفتم: «چه خوب است ساعتى زودتر بروم تا فرصتى بيابم در كنار هالو بنشينم و احوال امام زمانم را از او بپرسم. شايد به بركت همنشينى با هالو من هم آدم بشوم!» به آدرسى كه فرموده بود، رفتم؛ اما هرچه گشتم، خانه‏ ی او را پيدا نكردم. ساعتى گذشت تا آن كه رأس ساعتى كه فرموده بود، به ناگاه خانه‏ اش را يافتم. آمدم در بزنم، ديدم در باز شد و سيّد بزرگوارى غرق نور، عمامه‏ ى سبزى به سر و شالى مشكى به كمر، از خانه‏ ی هالو خارج شد. به ناگاه ديدم كه هالو نيز به دنبال آن سيّد نورانى ا زخانه خارج و با تواضع و احترام فوق‏العاده ‏اى به دنبال آن جناب روان شد.
حرم
#تشرفات ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج) متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مى‏گفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه‏ ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله ‏اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن‏ عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مى‏خواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمال‏ها و كشيكچى‏ها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مى‏شويد، من از دنيا رفته ‏ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده‏ ام و در گوشه‏ ى اتاق گذاشته‏ ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!». .... صبح جمعه، غريبانه جنازه‏ ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه‏ اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاك‏ها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان‏ عليه السلام بود». آن گاه به سراغ همسفران مكه‏ ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ‏ى آيت ‏اللّه روضاتى رضوان ‏اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه‏ ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان‏ عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ‏ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آن‏جا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود». آيت ‏اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه‏ ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مى‏كنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مى‏خواهم وقتى امام زمان‏ عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مى‏آورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند». آرى، صاحب كتاب شريف روضات‏ الجنات، معروف به آيت ‏اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه‏ اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه‏ ى شديد مى‏فرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مى‏پرسيدند، مى‏فرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مى‏خواهم كه در جوار او دفن شوم.».
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مى‏گفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه‏ ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله ‏اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن‏ عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مى‏خواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمال‏ها و كشيكچى‏ها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مى‏شويد، من از دنيا رفته ‏ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده‏ ام و در گوشه‏ ى اتاق گذاشته‏ ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!». .... صبح جمعه، غريبانه جنازه‏ ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه‏ اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاك‏ها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان‏ عليه السلام بود». آن گاه به سراغ همسفران مكه‏ ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ‏ى آيت ‏اللّه روضاتى رضوان ‏اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه‏ ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان‏ عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ‏ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آن‏جا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود». آيت ‏اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه‏ ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مى‏كنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مى‏خواهم وقتى امام زمان‏ عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مى‏آورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند». آرى، صاحب كتاب شريف روضات‏ الجنات، معروف به آيت ‏اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه‏ اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه‏ ى شديد مى‏فرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مى‏پرسيدند، مى‏فرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مى‏خواهم كه در جوار او دفن شوم.».
مطهر میزرا حسین کشیکچی اصفهان قبرستان تخت فولاد☝️
شهید رجایی (اسفند ۱۳۵۹):باید مغزهای خود را از اینکه تنها مستخدم دولت باشیم و پشت میز بنشینیم خالی کنیم و برگردیم به اینکه، انسانیت انسان در رابطه با کار به وجود می آید. انسان می تواند به وسیله کاری که انتخاب می کند خالق خود باشد. ________ @haram110
یتیم بود فقیر بود کارگری کرد حقوق کم داشت ساده_زیست بود در دوره ای بنابر شرایط زندگی تحصیل را رها کرد و... ولی معلم شد و درس_زندگی داد عقاید را محکم کرد و به جنگ حرف ها و عقاید پلید وناپاک رفت نخست وزیر شد و ساده زیست بود دنبال اشرافیت نرفت و حقوق هارا کنترل کرد رئیس_جمهور شد و محبوب_دلها❤️ شد و سمت_اشرافیت_نرفت به دیگران کمک کرد قانع بود دنبال آرمان ها بود و... انسان! بود... روحت شاد مرد_خدا! روزگار مردانی مانند تو را نیاز دارد تا آبرو مندانه بگذرد.... ‌ شهید_محمد_علی_رجایی رئیس جمهوری اسلامی ایران __🍃💐🍃_____
رَبَّ أَلعِشْق . ... ... . ❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤ . : . . بعد اون همه دعا و انتظار... خودتو ببینی وسط بین الحرمین... اونم چییی...با "بعضیااااا" یه سلام بدی و پای برهنه... پا به پاش... شونه به شونه ش... راه بیفتی تو خیابون بهشت... بری سمت حرم ماه عشق علیه السلام... آسمون چشا که ابری شد و بارون گرفت... بگی آقااا...خییییلییی مردی... باورم نمیشد همچین روزی رو ببینم... دمممت گررم... یه زیارتنامه مشترک.... اذن زیارت ارباب و یاعلییی... سر بزیر راهی بشی سمت حرم حضرت عشق علیه السلام... هر قدم حالت منقلب تر بشه و چشات بارونی تر... زیر لب زمزمه کنی: . . حالت با این یه بیت اونقده قشنگ بشه که پاهات سست شن و توون حرکت نداشته باشن... همونجا وسط بین الحرمین زانو بزنی و بشی روضه خون... "اوشون" هم بشه مستمعت... بخونی و باهم اشک بریزید... یهو تو این حال خوشت یادت میفته که... چقققد حسرت این لحظه رو میخوردی... یادت میاد شب میلادش چطور با التماس و اشک و آه بهش گفتی: . … . اون وقته كه يكی باید بیاد جلو اشکاتو بگیره… تا مثه حرم امام رضا(ع) که قربونش برم… سیل بین الحرمینو نبره... اونجاست که سر به سجده میذاری و میگی: خدایااااا… نوکرتتتتتتتتم....شکررررررت...
اگر میخواهید از همسرتان یا از افراد دیگر انتقاد کنید ، آن را در بین دو عبارت مثبت قرار دهید. به این صورت ✅ جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت مثال: 👈 تو مرد سخت کوشی هستی ، اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی. 👈 تو خیلی مهربونی ، اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری. 👈 تو آشپز بی نظیری هستی ، اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما خورشتت معرکه هست. 👈 تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ، هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم. قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده ، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.
برای کشتن یک زن نیازی نیست فریاد بزنی , ترکش کنی برای کشتن یک زن کافیست وقتی برای تو پیرهن زیبا می پوشد فراموش کنی بگویی : " چه زیبا شده ای بانو " و اگر فقط چندبار دیگر به همین راحتی از نگاه تو بیفتد تمام او می شکند زن ها نیاز شدید به توجه مرد زندگیشون دارن لطفا زیبایی هاش رو ببینش و بهش توجه کن و تحسینش کن
♀ پای حرفای همسرتون بشینید، براشون وقت بزارید، هرچند بی منطق حرف بزنن. ♀ بانوی زندگی شما وقتی دلشکسته بشه بی منطق میشه. نزارین حرفاشون تو گلوشون بمونه.