eitaa logo
حرم
2.6هزار دنبال‌کننده
10هزار عکس
6.7هزار ویدیو
636 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
. 💜اسم رمان؛ 💚نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوی یار 💙چند قسمت؛ ٨٢ قسمت 💢واسه عوامل کانال رمان مذهبی صلوات .
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۱ یاشار _یووسف یووسف بدو دیر شدااا، کجااایی خبرت، بدووو _اومدم بابا نترس میرسیم یاشار منتظر بود که یوسف بیاید و باهم به خرید بروند.دوباره امشب مهمانی داشتند.طبق معمول. اما این بار به خواست مادرش. بنظر مادرش فخری خانم، خیلی این مهمانی باید فرق داشته باشد. پدر و مادرش همیشه عاشق مهمانی رفتن و مهمانی دادن هستند... کوروش زاهدی، و فخری خانم عمری است که با این مهمانیها خو گرفته اند.اما این مهمانی ها، برایش بود و.!! یاشار _ من رفتم تو ماشین زود باش خیر سرت قراره صبح زود اونجا باشیم یوسف کتش را از روی چوب لباسی کنار اتاقش برمیدارد و سریع از اتاقش بیرون می رود. همزمان فخری خانم مادرش میگوید: _مادر زودباش دیگه چکار میکنی _رفتم بابا..!! رفتم!! کچلم کردین هنوز پایش به درب ورودی حیاط نرسیده بود که گوشی یاشار زنگ خود... حتم داشت پدرش بود.. کوروش خان_کجایین پس شما یاشار _از این گل پسرت بپرس نمیاد ک... کوروش خان _لیست دادم ب حاج اصغر میوه هم سفارش دادم... زودباشین، دیرشد! یاشار _داریم میایم... یوسف تندتند کفشهایش را میپوشید.. و از پله پایین می آمد.یاشار گوشی را قطع کرد ریموت درب پارکینگ را زد... یوسف از صحبت کردن یاشار باتلفن، از فرصت استفاده کرد و سریع پشت فرمون نشست. _چی میگفت؟ یاشار که بخاطر دیرکردن یوسف هنوز از دستش عصبانی بود چشم غره ای به او رفت یوسف خنده اش را خورد و گفت: _بابا رو میگم! یاشار _جنابعالی تشریف میبرین خرید ها رو از حاج اصغر میگیری، بعد هم میوه ها رو.... منم باید برم بانک بابا امروز چک داره پول تو حساب کمه همیشه همینطور بود،... یاشار، زور میگفت.٣٢سال داشت و دیپلمه.ویوسف ٢٨ سال داشت و کارشناسی مهندسی ساخت و تولید.فقط بخاطر که به برادر بزرگترش داشت کوتاه می آمد..! پدرشان از ارتش،خودش را بازخرید کرده بود،.. تولیدی مبل راه انداخته بود.شاید گاهی، زور میگفت اما خوش قلب بود.یاشار، فقط را از پدر به ارث برده بود. برعکس یوسف که و را! یاشار _همینجا پیاده میشم نزدیکه به بانک، زودتر برو..دیر نکنی، مثل اون بار... به محض پیاده شدن،.. یوسف پاهایش را به پدال گاز فشار داد وبه سرعت ماشین را از جاکند.عادت داشت هنگامی که عصبانی میشد،باید روی چیزی عصبانیتش را خالی میکرد، وحالا این دنده و گاز ماشین‌ بهترین چیز بود. به بازار رسید... ماشین را پارک کرد، کمی آرامتر شده بود، حرصش میگرفت، از اینهمه زورگویی های برادر.چاره ای نداشت،قانون اول پدر بود،احترام ب برادر بزرگتر!! اما خب، خودش از احترامی برخوردار نمیشد! سرش را به زیر افکند... دستش را در جیبش کرد. و آرام آرام راه میرفت.در مسیرش سنگی را پیدا میکرد، و با ضربه زدن به آن، به راهش ادامه میداد، اینطور آرامتر میشد و تشویش درونش کم و کمتر. ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 💞 قسمت ۲ اینطور آرامتر میشد.. و تشویش درونش کم و کمتر.وارد مغازه حاج اصغر شد.همان مغازه ای که ازبچگی مادرش از آنجا خرید میکرد. _سلام حاجی _به به ببین کی اومده!! خوش اومدی،چه خبر؟!مگه اینکه برا خرید یه سر بزنی! _ این چه حرفیه ما که زیاد میایم همینطور که حاج اصغر کیسه برنج و روغن و دیگر وسایل را روی میز روبرویش میگذاشت، گفت: _خوب کاری میکنی.! منِ پیرمرد دلم ب شما جوونا خوشه. یاشارخوبه؟ کوروش خان و مادر خوبن؟ یوسف کارت عابربانکش را ازجیب درآورد.کارت راکشید. _ممنون سلام میرسونن، حاجی دستت درد نکنه.! این، از همون برنج قبلی هست دیگه، اره؟ _اره باباجان همونه. کارتش را در جیبش گذاشت... کیسه برنج رو در یک دستش، و پلاستیک های محتوی روغن و بقیه خریدها را در دست دیگرش گرفت. _ممنون حاجی..امری ندارین!؟ _بسلامت، برو دست خدا با کیسه های خرید از مغازه بیرون آمد.. هنوزکیسه ها را درصندوق عقب ماشینش نگذاشته بود، که گوشی اش زنگ خورد. فخری خانم مادرش بود. _جانم مامان کاری داری؟دارم میام. +ببین مادر.. تو مسیرت، برو خونه خاله شهین، اونا رو هم بیار آماده هستن. منتظرن. _ای بابا!! اخه مادر من یه هماهنگی، چیزی!! من نمیرم.!خودشون بیان..!!! +یوسف مادر..! خونه شون تو مسیرت هست،حتما بریااا منتظرتن.،. قربون گل پسرم. _حالا مطمئنی آماده ان.!!حوصله ندارم سه ساعت وایسم منتظر!!! میوه پس چی!؟ _نه مادر مطمئن باش.خاله ات زنگ زد گف آماده هستن،به حمید گفتم بگیره بیاره _اکی. یاعلی کفری بود از دست خودش..منتظر فرصت بود.فرصتی که باید به همه بقبولاند.. که مخالف است برای مهمانی گرفتن،..مخالف است برای این همه تجملات..برای این همه کارهایی که نمی‌باید انجام شود...! اما به هر حال فخری خانم بود و همین یک خواهر. خانواده خاله شهین؛ شوهرش اکبرآقا، سهیلا، سمیرا و حمید. خاله شهین همیشه آرزوی دامادی یوسف و یاشار را برای دخترانش در سر داشت. و همیشه در مهمانی ها، کاری میکرد که دخترانش، بیشتر با آن دو در ارتباط باشند.! اما یوسف را بیشتر!! چرا که جذبه و استیل مردانه اش، و البته زیبایی خدادادی او، دل هردختری را جذب او میکرد. اما رفتار توام با یوسف، همیشه کار را برای آنها سخت و دشوار میکرد، و هیچگاه به مقصودشان نمیرسیدند. فخری خانم هم، همیشه کمک میکرد به خواهرش، او هم دختران خواهرش را عروس آینده اش میدید.پشت سر هم، میهمانی میگرفت تا رو در رو شوند. دختران با پسرکش. شاید موفق میشدند. شاید دل میبردند...! سوار ماشین شد و راه افتاد... ادامه دارد... ✨✨💚💚💚✨✨ ✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار 💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5825968969172913641.mp3
12.37M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ نامه 💔 تو یه احساسِ غریبی توی قلبم 🥀 همیشه حال منم خوبه کنارت 💔 خدا می‌دونه چقدر دلم گرفته 🥀 آخه من کجا بیام سر مزارت 🎙 سید مجید بنی‌ فاطمه 🤲 اَللّهُمَ‌ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲 🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯 🖤 🖤 🥀 🕯🥀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@zekr_media - عبدالرضا هلالی_۲۰۲۲_۱۲_۰۷_۲۰_۲۳_۲۷_۷۱۰.mp3
4.74M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ 💠 نوآهنگ| گل یاس نبی 🌴 اجازه بده همین حالا 🥀 تو رو مادرم صدا کنم 🌴 کاش بشه یه روزیم منم 🥀 تو بقیع چشامو وا کنم 🎙 عبدالرضا هلالی 🤲 اَللّهُمَ‌ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲 🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯 🖤 🥀 🕯🥀🍂
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 #مهاجمین به خانه وحی ! ✅ فرازهایی از واقعه #هجوم به بیت وحی ✅ م
✧✿﷽✿✧┅✧⊹┅┄┄ ◼️▪️پژوهشی در باب 🔎 به خانه وحی ! 7⃣ زنازاده ⚫️ ثم انطلق بعلي عليه السلام يعتل عتلا حتي انتهي به إلي أبي بكر، و عمر قائم بالسيف علي رأسه، وخالد بن الوليد وأبو عبيدة بن الجراح وسالم مولي أبي حذيفة ومعاذ بن جبل والمغيرة بن شعبة وأسيد بن حضير وبشير بن سعيد وسائر الناس جلوس حول أبي بكر عليهم السلاح 🍂 سپس )حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب عليه السلام) را بردند و به شدت او را مي كشيدند، تا آنكه نزد ابوبكر «زندیق» رسانيدند . و اين در حالي بود كه عمر«بن‌زنا» بالاي سر ابوبكر «زندیق» با شمشير ايستاده بود، و خالد بن وليد«لعین» و «زنازاده» و سالم مولي ابي حذيفة و معاذ بن جبل و بن شعبة و اُسَيد بن حضير و بشير بن سعيد و ساير مردم در اطراف ابوبكر «زندیق» نشسته بودند و همگي سلاح به همراه داشتند. 📚كتاب سليم بن قيس هلالي، ص 151 و 152 http://l1l.ir/4b9f پ.ن:: ابوعبیده جراح زنازاده، رفیق عمربن‌زنا و ابوبکر زندیق و شریک تمام جنایات غاصبان، قبرکَن مهاجرینِ اهل مدینه ، جزء ۵ نویسنده صحیفه ملعونه اول و جزء ۳۴ امضاء کنندهء صحیفه ملعونه دوم ، که به عنوان امین ، از جانب منافقان ماموریت یافت تا صحیفه ملعونه دوم را از مدینه و از بیت ابوبکر زندیق ، به مکه ببرد و آن را پای کعبه دفن نماید!! خوش خدمتی او به خلفای غاصب به گونه‌ای بود که عمربن‌زنا بیان می‌داشت اگر او نمُرده بود ، او را به جای عثمان لعین جانشین خود میکرد؛ این ملعون ازل و ابد در سال ۱۸ هجری قمری در شام در اثر شیوع طاعونِ عَمْواس به درک واصل شد. 🔴ظهور - ان شاء الله  - خیلی نزدیک است🔴 الهی ‌بِحَقِ ‌السّیدة‌ زِینَب ْ‌سَلٰام ُ‌اَللّهْ‌ عَلَیْها َّ‌عَجّل‌ لِوَلیکَ‌ الغَریبِ‌ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻 ‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️ ید الله فـــــوق ایدیهم                    یــــــد الله است.. بمیرد دشمن حیــــــدر              ولــــــی الله است..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
CQACAgQAAx0CSmRjDAACPplhrNNlM_3-wXPXnm3BXZgqm0SC3gACQwcAAhoiaVKmNLYUb7wEniIE.mp3
7.71M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ مادر 🌴 قدرشو بدون، اگه مادر داری 🥀 وقتی سایه‌شو، بالای سر داری 🌴دستشو ببوس،اگه‌عزّت‌میخوای 🥀 تو از مادرت، کیو بهتر داری ❣اوج محبت، مادر ❣کم نشه سایه‌ت، مادر 🎙 سید رضا نریمانی 🤲 اَللّهُمَ‌ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲 🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯 🖤 🖤 🥀 🕯🥀🍂
ناحلة الجسم یعنی .mp3
8.21M
🕯🥀🍂 🥀 ❇️ 💠 نوآهنگ| بانوی بی حرم 🌴 می‌نویسیم اگر «یا زهرا» 🕯 کار داریم همه با «زهرا» 🌴 می‌نویسیم هزاران دفعه 🕯 «فاطمه»، «فاطمه»، «زهرا» 🎙 عبدالرضا هلالی 🎙 حامد زمانی 🤲 اَللّهُمَ‌ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲 🕯 بحق فاطمه سلام الله علیها🕯 🥀 🕯🥀🍂