4_5999316022492922932.mp3
1.83M
🎙 حجت الاسلام دانشمند
🎵 امام زمان علیه السلام و خربزه فروش باتقوای اصفهانی
🌸 🌿 🌸 🌿 🌸 🌿 🌸
#تشرفات
ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج)
متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل اللّه تعالى فرجه الشريف) كه با آن امام بزرگوار در ارتباط بوده و در اين باره اين داستان نقل است:
جناب حجةالاسلام حاج آقا جمال اصفهانى رحمةاللّه عليه (مدفون در تكيه مادر شاهزاده) به نقل از يكى از تاجران صالح و مورد اعتماد اصفهان چنين نقل فرموده است:
در مسير مسافرتم به بيت اللّه الحرام، چون به نزديكى كربلا رسيدم، آن بسته اى را كه همه ی پول و مخارج سفر با باقى اثاثيه و لوازم من در آن بود، دزد برد و در كربلا هم هيچ آشنايى نداشتم كه از او پول قرض كنم. تصوّر آن كه با آن همه دارايى تا آنجا رسيده باشم و از حج محروم شوم، بی اندازه مرا غمگين و افسرده كرده بود. حيران و سرگردان مانده بودم كه به ذهنم رسيد شب را به مسجد كوفه بروم.
در بين راه كه تنها از غم و غصه سرم را پايين انداخته بودم، ديدم سوارى با كمال هيبت و اوصافى كه در وجود مبارك حضرت صاحب الأمرعليه السلام بدان توصيف شده است، در برابرم پيدا شد و فرمود:
«چرا اين چنين افسرده حالى؟» عرض كردم: «مسافرم و در طول مسير خسته شده ام.» فرموند: «اگر علتى غير از اين دارد، بگو!» شرح حالم را عرض كردم. در اين حال صدا زدند:
«هالو!» به ناگاه ديدم كه شخصى با لباس نمدى، در قيافه ى حمالها و كشيكچی هاى بازار اصفهان، ظاهر شد. در نزديكى حجره ى ما در بازار اصفهان يك كشيكچى (محافظ و نگهبان مغازهها) به نام هالو بود. در آن لحظه كه آن شخص حاضر شد، خوب نگاه كردم، ديدم همان هالوى اصفهان است. حضرت به او فرمودند:
«اثاثيه اى را كه دزد از او برده است، به او برسان! و او را به مكه ببر!» و به ناگاه ناپديد شدند. آن شخص به من گفت: «در فلان ساعت از شب به فلان جا بيا تا اثاثيه ات را به تو برسانم!» وقتى آنجا حاضر شدم، او هم تشريف آورد و بسته ى پول و اثاثيه ام را به دستم داد و فرمود: «درست نگاه كن و ببين اموال و اثاثيه ات تمام است؟» بسته را باز كردم و ديدم چيزى از آنها كم نشده است. فرمود: «برو اثاثيه ى خود را به كسى بسپار! و فلان زمان در فلان مكان حاضر باش تا تو را به مكه برسانم!»
من سر موعد حاضر شدم و او هم حاضر شد. فرمود: «پشت سر من بيا!» به دنبال او راه افتادم. مقدار كمى از مسافت كه طى شد، به ناگاه خود را در مكه ديدم. فرمود: «بعد از اعمال حج، در فلان مكان حاضر شو تا تو را برگردانم و به رفقاى خود بگو: با شخصى ديگر از راه نزديكتر آمده ام، تا متوجّه نشوند.»
پس از اعمال حج در موعد مقرر حاضر شدم و جناب هالو مرا به همان طريق به كربلا باز گردانيد. آن جناب در مسير رفت و برگشت به ملايمت با من سخن مىگفت، امّا هر وقت مىخواستم بپرسم كه آيا شما همان هالوى بازار اصفهان هستيد، هيبت او مانع از پرسيدن مىشد.
هنگامى كه به كربلاى معلّا رسيديم، رو به من كرد و فرمود: «آيا حق محبّت من بر گردن تو ثابت شد؟» گفتم: «بلى» فرمود: «تقاضايى دارم كه به وقتش از تو خواهم خواست تا برايم انجام بدهى.» و آن گاه از من جدا شد.
.... به اصفهان آمدم و براى رفت و آمد مردم در خانه نشستم. روز اول، ديدم جناب هالو وارد شد. خواستم از جاى خويش برخيزم و به خاطر مقامى كه از او ديده ام، او را اكرام و احترام نمايم كه با اشاره از من خواست در جايم بنشينم و چيزى نگويم. آن گاه به قهوه خانه رفت و پيش خادمها نشست و در آنجا مانند خدمتكاران چاى خورد و قليانى كشيد. بعد از آن، وقتى خواست برود، نزد من آمد و آهسته فرمود: «آن تقاضايى كه از تو داشتم، اين است كه روز پنجشنبه، دو ساعت به ظهر مانده، به منزلم بيايى تا كارم را به تو بگويم! آن گاه آدرس منزلش را داد و تأكيد فرمود سر ساعتى كه گفتم، به اين آدرس بيا! نه زودتر و نه ديرتر».
در روز موعود، با خود گفتم: «چه خوب است ساعتى زودتر بروم تا فرصتى بيابم در كنار هالو بنشينم و احوال امام زمانم را از او بپرسم. شايد به بركت همنشينى با هالو من هم آدم بشوم!» به آدرسى كه فرموده بود، رفتم؛ اما هرچه گشتم، خانه ی او را پيدا نكردم. ساعتى گذشت تا آن كه رأس ساعتى كه فرموده بود، به ناگاه خانه اش را يافتم. آمدم در بزنم، ديدم در باز شد و سيّد بزرگوارى غرق نور، عمامه ى سبزى به سر و شالى مشكى به كمر، از خانه ی هالو خارج شد. به ناگاه ديدم كه هالو نيز به دنبال آن سيّد نورانى ا زخانه خارج و با تواضع و احترام فوقالعاده اى به دنبال آن جناب روان شد.
حرم
#تشرفات ميرزا حسين كشيكچى در محضر امام زمان زمان(عج) متوفى قبل از ۱۳۱۳ ق. از مريدان امام زمان(عجل
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مىگفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مىخواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمالها و كشيكچىها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مىشويد، من از دنيا رفته ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده ام و در گوشه ى اتاق گذاشته ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!».
.... صبح جمعه، غريبانه جنازه ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاكها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان عليه السلام بود».
آن گاه به سراغ همسفران مكه ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ى آيت اللّه روضاتى رضوان اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آنجا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود».
آيت اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مىكنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مىخواهم وقتى امام زمان عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مىآورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند».
آرى، صاحب كتاب شريف روضات الجنات، معروف به آيت اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه ى شديد مىفرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مىپرسيدند، مىفرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مىخواهم كه در جوار او دفن شوم.».
در آن هنگام شنيدم كه هالو خطاب به آن بزرگوار مىگفت: «سيدى و مولاى! خوش آمدى! لطف فرموديد به خانه ى اين حقير تشريف آورديد!!» هالو تا انتهاى كوچه او را بدرقه كرد و بازگشت. در هاله اى از تعجّب و حيرت پرسيدم: «هالو! او كه بود؟!» پاسخ داد: »واى بر تو! مولاى خود را نشناختى؟! او حجت بن الحسن عليه السلام بود كه در آخرين روز عمرم لطف فرموده، به ديدارم آمده بود. .... و اما از تو مىخواهم كه فردا صبح به ابتداى بازار بروى و حمالها و كشيكچىها را با خود به اين خانه بياورى! در اين خانه باز خواهد بود و وقتى به آن وارد مىشويد، من از دنيا رفته ام. كفنم را به همراه ۸ تومان پول آماده كرده ام و در گوشه ى اتاق گذاشته ام. آن را بردار و با كمك ديگران بدنم را غسل بده و كفن كُن و در قبرستان تخت فولاد به خاك بسپار!!».
.... صبح جمعه، غريبانه جنازه ى او را برداشتيم و پس از غسل و كفن، در گوشه اى از قبرستان تخت فولاد به خاك سپرديم. وقتى خاكها را روى بدن مطهرش ريختند غرق اشك و آه فرياد زدم: «مردم! هيچ كدام از شما او را نشناختيد! او يكى از اولياى خدا و امام زمان عليه السلام بود».
آن گاه به سراغ همسفران مكه ام رفتم و همه را جمع كرده، به خانه ى آيت اللّه روضاتى رضوان اللّه تعالى عليه بردم و خطاب به آن جناب گفتم: «آقا! همه ى همسفرانم شاهدند كه در طول سفر حج از آنها جدا شدم.... عاقبت امام زمان عليه السلام مرا نجات داد و كسى كه به دستور حضرت، اموال و اثاثيه ام را به من بازگرداند و مرا به مسجدالحرام و از آنجا دوباره به كربلا رسانيد، هالو بود».
آيت اللّه سيّد محمّد باقر چهارسوقى، به محض شنيدن اين كلام، سراسيمه و گريان به سوى تخت فولاد حركت كرد و موجى از مردم نيز به همراه او روان شدند. به سرعت خود را به قبر هالو رسانيد و بر روى قبر او انداخت و گريه ها كرد. وقتى از روى قبر برخاست، رو به جمعيت كرد و فرمود: «مردم اصفهان! در همين جا به شما وصيت مىكنم كه وقتى من مُردم، مرا در اين جا در كنار قبر هالو دفن كنيد! مىخواهم وقتى امام زمان عليه السلام به زيارت قبر هالو تشريف مىآورند، از روى قبر من عبور كنند و نگاهى هم به من بيندازند».
آرى، صاحب كتاب شريف روضات الجنات، معروف به آيت اللّه چهارسوقى، همواره در طول حيات پربركت خويش، با اشاره به گوشه اى دورافتاده از قبرستان تخت فولاد، تأكيد اكيد و توصيه ى شديد مىفرمود كه مرا در اين زمين دفن نماييد و چون از علّت آن مىپرسيدند، مىفرمود: «اين جا مدفن يكى از اولياى مكرم الهى است و من مىخواهم كه در جوار او دفن شوم.».
یتیم بود
فقیر بود
کارگری کرد
حقوق کم داشت
ساده_زیست بود
در دوره ای بنابر شرایط زندگی تحصیل را رها کرد و...
ولی
معلم شد و درس_زندگی داد
عقاید را محکم کرد و به جنگ حرف ها و عقاید پلید وناپاک رفت
نخست وزیر شد و ساده زیست بود دنبال اشرافیت نرفت و حقوق هارا کنترل کرد
رئیس_جمهور شد و محبوب_دلها❤️ شد و سمت_اشرافیت_نرفت
به دیگران کمک کرد
قانع بود
دنبال آرمان ها بود
و...
انسان! بود...
روحت شاد مرد_خدا!
روزگار مردانی مانند تو را نیاز دارد تا آبرو مندانه بگذرد....
شهید_محمد_علی_رجایی
رئیس جمهوری اسلامی ایران
__🍃💐🍃_____
#بِسْمِ رَبَّ أَلعِشْق
#بنام_او
#بياد_او
#برای_او
.
#زاهد_ی_گفتا_چه_داری_آرزو_گفتم_حرم...
#معنی_صد_نکته_را_در_یک_سخن_پیچیده_ام...
.
❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤❤
.
#شیرین_ترین_لذت_زندگی_اينه_كه:
.
.
بعد اون همه دعا و انتظار...
خودتو ببینی وسط بین الحرمین...
اونم چییی...با "بعضیااااا"
یه سلام بدی و پای برهنه...
پا به پاش...
شونه به شونه ش...
راه بیفتی تو خیابون بهشت...
بری سمت حرم ماه عشق علیه السلام...
آسمون چشا که ابری شد و بارون گرفت...
بگی آقااا...خییییلییی مردی...
باورم نمیشد همچین روزی رو ببینم...
دمممت گررم...
یه زیارتنامه مشترک....
اذن زیارت ارباب و یاعلییی...
سر بزیر راهی بشی سمت حرم حضرت عشق علیه السلام...
هر قدم حالت منقلب تر بشه و چشات بارونی تر...
زیر لب زمزمه کنی:
.
#از_حرم_تا_قتلگهه_زینب_صدا_میزد_حسین…
#دست_و_پا_میزد_حسین_زینب_صدا_میزد_حسین
.
حالت با این یه بیت اونقده قشنگ بشه که پاهات سست شن و توون حرکت نداشته باشن...
همونجا وسط بین الحرمین زانو بزنی و بشی روضه خون...
"اوشون" هم بشه مستمعت...
بخونی و باهم اشک بریزید...
یهو تو این حال خوشت یادت میفته که...
چقققد حسرت این لحظه رو میخوردی...
یادت میاد شب میلادش چطور با التماس و اشک و آه بهش گفتی:
.
#ليلی_بی_سر_من_دلم_یه_حاجتی_داره…
#کربلا_میخواد_دلم_ولی_آقا_دو_نفره…
.
اون وقته كه يكی باید بیاد جلو اشکاتو بگیره…
تا مثه حرم امام رضا(ع) که قربونش برم…
سیل بین الحرمینو نبره...
اونجاست که سر به سجده میذاری و میگی:
خدایااااا… نوکرتتتتتتتتم....شکررررررت...
#روش_انتقاد_کردن_صحیح
اگر میخواهید از همسرتان یا از افراد دیگر انتقاد کنید ، آن را در بین دو عبارت مثبت قرار دهید.
به این صورت
✅ جمله مثبت + جمله منفی + جمله مثبت
مثال:
👈 تو مرد سخت کوشی هستی ، اگر چه ما را به تفریح و بیرون نمی بری ، اما به نیازهای منزل حساسی.
👈 تو خیلی مهربونی ، اگر چه به خاطر تذکرهای زیادت ناراحت میشوم ، ولی می دونم دوستم داری.
👈 تو آشپز بی نظیری هستی ، اگر چه برنجت امروز شور شده ، اما خورشتت معرکه هست.
👈 تو خیلی برای بچه ها زحمت میکشی ، هرچند که دائما در درس دادن اونها در خانه داد میزنی که من رو عصبانی میکنه ، اما می دونم که تو در مورد بچه ها ، مسئولیت پذیرترین زنی هستی که من می شناسم.
قرار دادن جمله منفی در بین دو جمله مثبت از شدت اثر تخریبی آن کم کرده و با اشاره به نکات مثبت ، فرد احساس می کند فقط نکات منفی دیده نشده ، رعایت انصاف شده و به همین دلیل انگیزه بیشتری برای تغییر و بهبود شرایط خواهد داشت.
#شوهرانه
برای کشتن یک زن نیازی نیست فریاد بزنی , ترکش کنی
برای کشتن یک زن کافیست
وقتی برای تو پیرهن زیبا می پوشد
فراموش کنی بگویی :
" چه زیبا شده ای بانو "
و اگر فقط چندبار دیگر به همین راحتی از نگاه تو بیفتد تمام او می شکند
زن ها نیاز شدید به توجه مرد زندگیشون دارن
لطفا زیبایی هاش رو ببینش و بهش توجه کن و تحسینش کن
#آقایون_بدانند
♀ پای حرفای همسرتون بشینید، براشون وقت بزارید، هرچند بی منطق حرف بزنن.
♀ بانوی زندگی شما وقتی دلشکسته بشه بی منطق میشه. نزارین حرفاشون تو گلوشون بمونه.
❤️🍃❤️
#مردان_بدانند
🍃 قهر کردن زیادی شما اصلا خوب نیست
💔 اینکه قهر میکنید و منتظر میشینید تا همسرتون بیاد آشتی کنه اصلا کار پسندیده ای نیست.
💔 اگر میبینید خانمتون قهر میکنه، این جزیی از زنه.
❣اون قهر میکنه که خودشو برای شما لوس کنه
❣قهر میکنه که شما بهش محبت کنید
📳 قهر کردن زیادی
💔 دور از شأن یک آقاست
💔 دور از مردونگی شماست
❣ اگر رفتاری از همسرتون شما رو اذیت کرده راهش این نیست که قهر کنید
❣ درستش اینه که با لحنی خوش ناراحتی تون رو بهش بگید تا تأثیر گذار باشه
❣ با قهر کردن، تند حرف زدن، نیش و کنایه به هیچ نتیجه ی مثبتی نمیرسید
❣ فقط ممکنه که رفتار خانم بدتر از قبل هم بشه چون رفتار شما ترک هایی روی قلبش به جا گذاشته
❣️ یکی از دلایل #دعوا
🚺🚹یکی از دلایل بحث و دعوا توی خانواده اینه که ما از هر کسی بیشتر از توانش #توقع داریم
برای اینکه بعد از یه اتفاق غرغر نکنیم باید قبلش به اندازه طرف مقابلمون ازش توقع داشته باشیم.
🌹وقتی بیش از توان و سرمایه مالی و بدنی و فکری از همسر یا بچه هامون توقع داشته باشیم و برآورده نشه
هم خود ما احساس مهم نبودن بهمون دست میده
و هم با انتقال این حس به اونها و غرغر کردن ما حس بی عرضگی به اونها دست میده
و فکر میکنن که نمیتونن برای ما مفید باشن و بی انگیزه می شن.
#به_اندازه_توانش_ازش_بخواه
#تلنگر
#همسرداری
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸 عصرهای جمعه باید کنار یک
☕️فنجان چای نشست
🌸و خاطرات خوب زندگی را
☕️مرور کرد ....
🌸بی هیچ قضاوت و حسرتی
☕️همینکه خوبیها یادمان مانده
🌸نعمت بزرگی است...
🌸 در کنار دوستان و عزیزانتان
اولین عصر آدینه شهریور ماهتون زیبا ☕️ 🌸
#چادرانه🦋
🎀قد و قامت چادرم را ببین...
من برای #ظهورت
چو کوه ایستاده ااام..🙃
#یا_صاحب_الزمان💞
#میخواهم_یارتو_باشم🥰
💫الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج💫
🍃 @haram110
🌟🍃
🍃🌟🍃
میگویند حدود ٧٠٠ سال پیش، در اصفهان مسجدی میساختند.
روز قبل از افتتاح مسجد، کارگرها و معماران جمع شده بودند و آخرین خرده کاری ها را انجام میدادند.
پیرزنی از آنجا رد میشد وقتی مسجد را دید به یکی از کارگران گفت: فکر کنم یکی از مناره ها کمی کجه!
کارگرها خندیدند. اما معمار که این حرف را شنید، سریع گفت : چوب بیاورید ! کارگر بیاورید ! چوب را به مناره تکیه بدهید. فشار بدهید. فششششششااااررر...!!!
و مدام از پیرزن میپرسید: مادر، درست شد؟!!
مدتی طول کشید تا پیرزن گفت : بله ! درست شد !!! تشکر کرد و دعایی کرد و رفت...
کارگرها حکمت این کار بیهوده و فشار دادن مناره را پرسیدند ؟!
معمار گفت : اگر این پیرزن، راجع به کج بودن این مناره با دیگران صحبت میکرد و شایعه پا میگرفت، این مناره تا ابد کج میماند و دیگر نمیتوانستیم اثرات منفی این شایعه را پاک کنیم...
این است که من گفتم در همین ابتدا جلوی آن را بگیرم !
✍پيامبر صلي الله عليه و آله:
بدانيد كه عاقل ترين مردم كسى است كه پروردگارش را بشناسد و از او پيروى كند،دشمنان خدا را بشناسد و از آنان نافرمانى كند، جايگاه ابدى خود را بشناسد و آن را آبادكند و بداند به زودى به آنجا سفر خواهد كرد و براى آن، توشه بردارد.
📚اعلام الدين، ص ۳۳۷
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💠 @haram110
🔻چرا عزاداری امام حسین(ع) از روز اول محرم شروع میشود؟
1️⃣ امام رضا(ع) میفرماید: «از اول دهۀ محرم، حزن و اندوه در چهرۀ پدرم دیده میشد و حالت عزادار به خود میگرفت و روز دهم، روز مصیبت و گریۀ او بود» (امالی صدوق/۱۲۸)
2️⃣ عزاداران با ده شب عزاداری، در واقع خود را برای حضور در غم بزرگ عاشورا آماده میکنند. اگر عزاداری از روز عاشورا شروع میشد ذکر مصیبتها خیلی دردناکتر و غیرقابل تحملتر میشد.
3️⃣ یک دهه عزاداری قبل از عاشورا میتواند موجب کسب توجه و سوز دل در روز عاشورا باشد. کسانی که دل غافلی دارند یا در اثر توجه به تعلقات دنیا احساس محبتشان به امام حسین(ع) کم شده، ده روز فرصت دارند تا در محافل عزاداری با شنیدن مواعظ و معارف دینی آمادگی لازم را کسب کنند تا مبادا در روز مصیبت بزرگ عاشورا بیاحساس و بیتوجه باشند.
✨﷽✨
💠مظلوم ترین فرد عالم💠
✍متاسفانه در بیشتر مجالس مذهبی از یاد امام زمان و دعا برای تعجیل ظهور آن حضرت غفلت می شود، و اگر بدانیم چقدر از آن حضرت غافل بوده ایم، متوجه می شویم که آن حضرت مظلوم ترین فرد عالم هستند.
امام حسین در عالم مکاشفه به یکی از علمای قم فرمودند: مهدی ما در عصر خودش مظلوم است، تا می توانید درباره آن حضرت سخن بگویید و قلم فرسایی کنید؛ آنچه درباره شخصیت این معصوم بگویید درباره همه معصومین علیهم السلام گفته اید؛ چون حضرات معصومین همه در عصمت و ولایت یکی هستند و چون این زمان، دوران مهدی ما است سزاوار است درباره او بیشتر گفتگو شود.
💥و در خاتمه فرمودند: باز تاکید میکنم درباره مهدی ما زیاد سخن بگویید و بنویسید، مهدی ما مظلوم است، بیش از آنچه نوشته و گفته شده باید درباره اش نوشت و گفت.
📚 کتاب صحیفه مهدیه؛ بخش مقدمه
°❀°▪️°❀°▪️°❀°▪️°❀°
گویند مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان میگفتند
او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهٔ عجیبی میگفت
روزی از او پرسیدند:
«مصدق خوب است یا شاه؟
بگو تا برای تو شامی بخریم
ترمان گفت: از دو تومنی که برای شام من خواهی داد، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!!
مرحوم پدرم نقل میکرد، در سال ۱۳۴۵ برای آزمون استخدامی معلمی از خوی قصد سفر به تبریز را داشتم
ساعت ده صبح گاراژ گیتیِ خوی رفتم و بلیط گرفتم، از پشت اتوبوسی دود سیگاری دیدم نزدیک رفتم دیدم ترمان زیرش کارتنی گذاشته و سیگاری دود میکند
یک اسکناس پنج تومانی نیت کردم به او بدهم او از کسی بدون دلیل پول نمیگرفت، باید دنبال دلیلی میگشتم تا این پول را از من بگیرد
گفتم: ترمان این پنج تومان را بگیر به حساب من نهاری بخور و دعا کن من در آزمون استخدامی قبول شوم
ترمان از من پرسید: ساعت چند است؟
گفتم: نزدیک ده
گفت: ببر نیازی نیست
خیلی تعجب کردم که این سؤال چه ربطی به پیشنهاد من داشت؟
پرسیدم: ترمان، مگر نهار دعوتی؟
گفت: نه، من پول نهارم را نزدیک ظهر میگیرم، الان تازه صبحانه خوردهام
اگر الان این پول را از تو بگیرم یا گم میکنم یا خرج کرده و نهار گرسنه میمانم
من بارها خودم را آزمودهام، خداوند پول نهار مرا بعد اذان ظهر میدهد
واقعاً متحیر شدم رفتم و عصر برگشتم
و دنبال ترمان بودم، ترمان را پیدا کردم
پرسیدم: نهار کجا خوردی؟
گفت: بعد اذان ظهر اتوبوس تهران رسید، جوانی از من آتش خواست سیگاری روشن کند
روشن کردم مهرم به دلش نشست و خندید، خندیدم و با هم دوست شدیم و مرا برای نهار به آبگوشتی دعوت کرد
ترمانِ دیوانه، برای پول نهارش نمیترسید، اما بسیاری از ما چنان از آینده میترسیم و وحشت داریم که انگار در آینده دنیا نابود خواهد شد
جمع کردن مال زیاد و آرزوهای طولانی و دراز داریم
از آنچه که داری، فقط آنچه که میخوری مال توست، سرنوشتِ بقیهٔ اموال تو معلوم نیست.
〰❁🍃❁🌸❁🍃❁〰