😥😥😥 رسم گریه بر حضرت حمزه علیه السلام بعد از شهادت آن بزرگوار
بعد از شهادت حضرت حمزه، هند، مادر معاویة از بغض و عداوتی که با حمزه داشت، جگر حمزه را طلبید و در دهان گذاشت، اما جگر او در دهانش به قدرت خدا سخت شد و از دهان بیرون انداخت، و از این جهت او را «آکلة الاکباد» گفتند. (منهاج البراعة، ج7، ص232) پس به بالین حمزه آمد، و گوش و بینی و اعضای آن جناب را مُثله کرد. (تفسير القمي، ج1، ص116-117) قتل حضرت حمزه در رسول خدا صلّی الله علیه و آله سخت تأثیر کرد و وقتی به مدینه تشریف آورد، کمتر خانهای بود که از آن، بانگِ گریه و سوگواری به واسطه شهدای خود بلند نباشد لهذا رسول خدا صلّی الله علیه و آله اشک در چشمانش جمع شد و فرمود: «لَکنَّ حَمْزَةَ لَا بَوَاکی لَه»، یعنی حمزه در این روز گریه کن ندارد. انصار، وقتی این سخن را شنیدند، به خانههای خود رفتند و به زنان خود گفتند: بر کشتگان خویش گریه نکنید، و اوّل به خانه حمزه بروید و بر او بگریید، و سپس بر کشتگان خود، نوحه نمایید. بدین جهت پیامبر صلّی الله علیه و آله در حقّ آنها دعا کرد، و این رسم در میان زنان مدینه باقی ماند که در هر مصیبتی که روی میداد، نخست بر حضرت حمزه علیه السلام گریه میکردند و سپس برای مصیبت وارده بر خود عزاداری میکردند. (من لا يحضره الفقيه، ج1، ص183/ مسكن الفؤاد، ص108)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣رسم ساخت تسبیح از خاک قبر حضرت حمزه علیه السلام قبل از شهادت حسین بن علی علیه السلام
حضرت صادق علیه السلام فرمود: حضرت فاطمه علیهاالسلام، دختر رسول خدا صلّی الله علیه و آله، نخ پشمین بافته شده را به تعداد تکبیرات گره زده بود و آن را در دست می گرداند و تکبیر و تسبیح می گفت تا آن که حمزه بن عبدالمطلب شهید شد و تربت او را به کار گرفت و از آن تسبیح ساخت و مردم هم تبعیّت کردند. امّا وقتی حسین بن علی علیه السلام شهید شد، امر تسبیح به تربت او برگشت و به خاطر فضیلت و مزیّتی که داشت، تربت او برای تسبیح به کار گرفته شد. (مستدرك الوسائل، ج4، ص12- 13 به نقل از المزار الکبیر)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😥🤔اگر حمزه و جعفر زنده بودند، ...
عَنْ سَدِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ علیه السلام قال: أَمَا وَ اللَّهِ لَوْ أَنَّ حَمْزَةَ وَ جَعْفَراً كَانَا بِحَضْرَتِهِمَا مَا وَصَلَا إِلَى مَا وَصَلَا إِلَيْهِ، وَ لَوْ كَانَا شَاهِدَيْهِمَا لَأَتْلَفَا نَفْسَيْهِمَا. (الکافی، ج۸، ص190)
حضرت باقر علیه السلام فرمود: به خدا قسم! اگر حمزه و جعفر زنده بودند، آندو (ابابکر و عمر) به آنچه رسیدند نمی رسیدند. و اگر (حمزه و جعفر) شاهد کارهای آن دو بودند، بی شک آندو را می کشتند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💡💡حضرت حمزه و حضرت جعفر بن ابیطالب علیهماالسلام، برترین اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله بعد از چهارده معصوم علیهم السلام
عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ: كُنْتُ جَالِساً بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فِي مَرْضَتِهِ الَّتِيقُبِضَ فِيهَا، فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام ... قَالَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام: وَ أَيُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ سَمَّيْتَهُمْ أَفْضَلُ؟ قَالَ: عَلِيٌّ بَعْدِي أَفْضَلُ أُمَّتِي، وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ أَفْضَلُ أَهْلِ بَيْتِي بَعْدَ عَلِيٍّ وَ بَعْدَكِ وَ بَعْدَ ابْنَيَّ وَ سِبْطَيَّ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ وَ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِ ابْنِي هَذَا وَ أَشَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام.(كمال الدين، ج1، ص263-264)
سلیم بن قیس هلالی از جناب سلمان نقل می کند که گفت: در ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله که به ارتحال آن بزرگوار منتهی گردید، در کنار بستر آن حضرت بودم. پس حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام وارد شد، ... پس حضرت فاطمه علیهاالسلام سؤال کرد: کدام یک از این عدّه که نام بردید، برتر از دیگران می باشند؟
رسول خدا صلِّ الله علیه و آله فرمود: علیّ علیه السلام بعد از من افضل امّت من است، و بعد از علیّ و تو و بعد از دو پسرم حسن و حسین، و بعد از اوصیای از پسرم حسین، برترین اهل بیتم حمزه و جعفر می باشند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🌑 پانزدهم شوّال، روز وفات حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
مرحوم آیۀالله نمازی شاهرودی در «مستدرک سفینۀالبحار»، روز پانزدهم ماه شوّال (سال 252 هجری) را روز وفات جناب عبدالعظیم حسنی گزارش می کند. (مستدرک سفینۀالبحار ، ج6 ، ص66)
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
🗣🗣👌 پاداش زیارت قبر حضرت عبدالعظیم حسنی علیه السلام
1) عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الْعَطَّارِ عَنْ بَعْضِ أَهْلِ الرَّيِّ قَالَ: دَخَلْتُ عَلَى أَبِي الْحَسَنِ الْعَسْكَرِيِّ علیه السلام، فَقَالَ: أَيْنَ كُنْتَ؟ فَقُلْتُ: زُرْتُ الْحُسَيْنَ بْنَ عَلِيٍّ علیه السلام. فَقَالَ: أَمَا إِنَّكَ لَوْ زُرْتَ قَبْرَ عَبْدِ الْعَظِيمِ عِنْدَكُمْ، لَكُنْتَ كَمَنْ زَارَ الْحُسَيْنَ علیه السلام. (كامل الزيارات، ص324)
یکی از اهالی رى نقل می کند: نزد حضرت هادی علیه السلام رفتم. آن حضرت فرمود: كجا بودى؟ عرض كردم: به زيارت حضرت حسين بن على عليهما السّلام رفته بودم. حضرت فرمود: آيا نمى دانى اگر قبر عبد العظيم را كه نزدتان هست زيارت كنى، مثل آن است كه حسين بن علی عليه السّلام را زيارت كرده اى.
2) قَالَ الرّضا علیه السلام: مَنْ زَارَ قَبْرَهُ (عبدالعظیم)، وَجَبَتْ لَهُ الْجَنَّةُ. (مستدرك الوسائل، ج10، ص368 به نقل از حواشی شهید ثانی بر خلاصة الأقوال)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: هرکس قبر عبدالعظیم را زیارت کند، بهشت بر او واجب می شود.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
❗️❗️مشروعیت سب و لعن از دیدگاه جماعت عمریه ❗️❗️#یک_بام_و_دو_هوا !¡؟
▫️◽️ قسمت 🔖 اول ✔️
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
* 💞﷽💞
🖤♥️ #مشکین11
با چشمهای اشکبار نگاهش کردم و تکرار کرد:
_ بخور معصوم جان، تو تازه زایی، حرص و جوش برات خوب نیست.
بغض کرده لب برچید و ادامه داد:
- ای خاک سیاه تو روی منِ مادر که شرمندهی تو و خونوادهت شدم.
به پدر و مادرم فکر کردم و برادرهام و به عکس العمل مردم روستا، وای خدای من! چقدر نفسم تنگ بود، بعد از این، چه جوری بین این مردم زندگی کنم؟
دوباره لرزش بدنم شروع شد، انگار رعشه گرفته بودم. فرخندهسادات، لیوان رو تا نزدیک لبهام بالا آورد و مظلوم نگاهم کرد، از شدت بغض و غم نمیتونست حرفی بزنه.
لحظهیی دلم به حالش سوخت، اون پیرزن تقصیری نداشت. دستش رو رد نکردم اما دندونهام، متوالی و به شدت روی لبهی لیوان میخورد. هر چه تلاش کردم تا کمی از مایع درون لیوان رو بخورم بیفایده بود و روی چونه و لباسم میریخت. آروم لیوان رو پس زدم.
_ ن...نمی...تونم...بخ...ورم.
مریم نق میزد و حاج بابا سعی در آروم کردنش داشت. محمدرضا هم شدید گریه میکرد و فاطمه از پسش بر نمیاومد. خودم هم که به هم ریخته بودم و با این وضع بچه ها، به هم ریختهتر شدم.
کاش تنهام میگذاشتن. کاش کویر برهوتی بود که برم اونجا و بشینم یک دل سیر گریه کنم و جیغ بزنم و مویه کنم.
پیرزن بینوا سرش رو تکون داد و با گوشهی روسریش، اشکش رو گرفت و گفت:
- کاش مرده بودم و همچین روزی رو نمیدیدم. این چند روز حاج مصباح داره دق میکنه بس که غصه خورده، فکر نکنی پدر و مادر عمادیم بیخیال غم و غصهی تو میشیم. ما رو ببخش به خاطر این پسر بیمعرفت.
چیزی نگفتم و به قاب عکس عماد که روی دیوار روبروم میخ شده بود، زل زدم و مکرر، زیر لب زمزمه کردم، چرا؟ تمام فضای ذهنم پر از چرا بود.
چراهایی که هیچ کدوم رو جواب قانعکنندهیی نبود. کاش کسی بیدارم میکرد از این کابوس سنگین و وحشتناک.
فرخندهسادات با گوشهی چارقد سفیدش اشکش رو گرفت و انگار فهمید که دوست دارم تنها باشم، چرا که دست سر زانو برد و از جا بلند شد.
قوطی شیرخشک محمدرضا رو برداشت و دست مریم بغضکردهم رو گرفت تا به اتاق خودشون ببره.
حاج بابا که تا اون موقع ساکت نشسته بود و چیزی نمیگفت با شونههایی افتاده و گردنی کج جلو اومد و کنارم نشست. از پس پردهی اشک، نگاهش کردم، حس کردم توی همین چند ساعت و چند روز شکستهتر شده.
_معصوم جان، اگه پسرم خبط کرده، اگه در حقت بد کرده، مطمئن باش من پشت تو و بچههات هستم، از همین الان تا صبح ثریا، اون دلت رو شکسته، حتما خدا یه گوشهیی و یه جایی، تقاصش رو ازش میگیره. به خاطر بچههات آروم بگیر. عماد اگر بد کرده قبل اینکه عواقب اون کار به تو برسه به خودش برمیگرده.
دستش رو روی شونهم گذاشت و پر از تاسف ادامه داد:
- از چشم کسی مثل تو افتادن، آخر بدبیاری عماده.
نفسش رو صدادار بیرون داد، شاید که این پیرمرد مغرور نمیخواست که پیش من بشکنه.
- ولی یه فکری، مثل خوره افتاده به جونم، عماد رو من بزرگ کردم نمیدونم چرا دلم رضا نمیشه و زبونم نمیچرخه که بگم این بچه اونقدر نامرد بوده که زندگی رو به کام تویی که از نفسش براش عزیزتر بودی، تلخ کنه.
تموم تلاشم رو کردم تا صدام نلرزه و حقبهجانب گفتم:
_حق داری حاج بابا، بالاخره شما پدرش هستی.
با انگشتهاش روی شونهم رو فشاری داد و گفت:
_ والله که اینطور نیست.
ذرهای از محبت پدر و فرزندی دخیل این حرفی که زدم نیست. عماد آدم این حرفها نبود بابا. عماد راضی نمیشد مویی از سر تو کم بشه. نمیدونم چه اتفاقی افتاد که به اینجا رسید. هزار بار با خودم گفتم این چند وقت که کدوم خدا لعنتکردهیی از راه به درش کرد؟
- حاجبابا... میگم... میگم...
بغص امون نداد و قطرههای اشک دوباره روی گونههام چکیدند.
- شما مطمئنی که عماد زن گرفته؟ شاید... شاید یه دروغ بزرگه برای ریختن آبروی عماد و شما... ها؟
به مرحلهی انکار رسیده بودم و تموم واقعیت رو پس میزدم.
مستقیم توی چشمهاش نگاه کردم و تمومِ من شده بود گوش تا بلکه بشنوه اون جوابی رو که دلم میخواست.
نگاه پرجذبهش پر شد از دلسوزی و ترحم و سکوت کرد و دوباره ریخت اون برج خوش باوری که در صدم ثانیه توی ذهنم ساخته بودمش.
- زندگی شما رو چشمزخم زدن بابا.
و من تموم اون واقعیت تلخ رو از همین جملهی کوتاه و چندکلمهیی دریافتم.
لحنش دلجو شد و ادامه داد:
- حالا هم پاشو، دست و روت رو بشور بگم فاطمه برات یه چیزی بیاره بخوری ضعف کردی از صبح تا الان.
گلوم میسوخت و حرف زدن برام مشکل بود، اندک بزاق توی دهنم رو قورت دادم تا شاید از خشکی و سوزندگیش، کم کنه.
_ هیچی نمیخوام. اگر بعدا دلم خواست، خبر میکنم.
علیرغمِ کلامِ نگاهش، که ناراضی مینمود گفت:
_ باشه باباجان، پس بچهها اونجا باشن تو هم یه کمی استراحت کن تا قرار بگیری.
حاج بابا بیرون رفت و اجازه داد تا در تنهایی، ماتم زندگی از دست رفتهم رو بگیرم و واکاوی کنم این زندگیِ د
* 💞﷽💞
🖤♥️ #مشکین12
فکرم مختل بود و اشک بی محابا روی صورتم میریخت. چونهم رو سر زانو چسبوندم و چقدر دلم برای خودم هم میسوخت.
چرا من؟ چرا زندگی ما دو تا؟ من و عماد که بی مرز همدیگه رو دوست داشتیم. شاید هم اشتباه میکردم و این من بودم که دیوانهوار دوستش داشتم. همیشه مراعاتش رو میکردم و پاهام رو از چارچوبِ عقایدش بیرون نمیگذاشتم،
من که شده بودم همون زنی که اون توقع داشت و از منِ درونم، فاصلهها گرفته بودم اونقدر که دیگه حتی برای خودم هم غریبه مینمود، معصومهی سالهای نوجوونی. پس چه اتفاقی افتاد که به یکباره به اینجا رسیدیم چه کمبود و خلائی باعث این اتفاق شده بود.
به زمین و زمان شک داشتم. اسم فریبا در این بین بیشتر خودنمایی میکرد. از همون اول که عضو این خونواده شدم باهاش مشکل داشتم و نمیتونستم ارتباط بگیرم. اصلا هم عقیده نبودیم و گاهی اوقات شدیدا بحثمون میشد.
نورچشمی حاجبابا و پسرهاش بود و من هیچ وقت با این مسئله مشکلی نداشتم اما فریبا مثل دشمن قسمخورده به مصاف میومد و من که دلم محکمتر از این حرفها بود که وقعی به رفتار کینهتوزانهش بگذارم.
فقط گاهی ذهنم درگیر این موضوع میشد که دلیل رفتارش چی میتونه باشه و هیچ وقت هم به جوابی نرسیدم.
نمیدونم اقتضای موقعیت خانوادگیشه یا اینکه زیادی عزیزکردهست، ولی به هر حال خودخواهه و حرف حرف خودش. چقدر اوایل اذیت شدم، چقدر بین من و عماد رو به هم زد و گاهی هم زیادهخواه میشد.
خوب به یاد دارم روزی که عماد به شیراز رفته بود و سرویس قهوهخوری نفیسی رو به عنوان سوغات آورده بود. اونقدر زیبا بود و دوستش داشتم که همون نیمهشب چیدمش توی ویترین اتاق و صدای عماد توی گوشم میپیچه.
- فهمیدم که سوغاتیهام رو بیشتر از خودم دوست داری، ناسلامتی چند روزه نبودما، بیا به شوهرت برس دختر.
و خندههای سرخوشانهی من که توی اتاق میپیچید و میدونم که دیگه هیچوقت تکرار نمیشه.
صبح روز بعد که فریبا به اتاق اومد و اون رو دید بیحرف بیرون رفت و عصر هنگام که عماد به خونه برگشت شرمنده گفت:
- معصوم، فریبا این سرویس رو دیده خوشش اومده میشه بدی بهش بذاره رو جهیزیهش قول میدم دفعهی دیگه مثل همین رو برات بخرم شاید هم بهترش رو.
خندیدم و گفتم:
- داری بچه گول میزنی؟
دستش رو انداخت دور شونهم و کنار گوشم رو بوسید و خندید.
- باشه، جعبهش رو گذاشتم کنار گنجهی توی پستو. بیارش تا جمعشون کنم.
- تو فرشتهیی معصوم، فرشته!
همون شب، جعبه رو به عماد سپردم و به اتاق پدر و مادرش برد. اما فردا صبحش فریبا باز به اتاقم اومد و گفت:
- وای از دست این عماد، همین که من یه کلمه گفتم چه سرویس قشنگی خریدی اومده بدون رضایت تو آورده اونطرف.
لبخندی زدم و گفتم:
- اشکالی نداره، من قهوهخوری داشتم خودم گفتم بهش برات بیارش.
چنان نگاهم کرد که تموم مضمونش این بود که، آره جون خودت!
پوزخندی زد و من سکوت کردم، نه به خاطر اینکه نمیتونستم از پس جواب دادن بهش بر بیام، نه! چرا که روزگاری خودم هم از حاضر جوابی خودم درامان نبودم. سکوت کردم چرا که عماد برام خیلی ارزش داشت و نمیخواستم درگیرش کنم و فکرش رو مغشوش.
اون روز گذشت و دخالتهای ریز و درشتش همچنان ادامه داشت و گاهی باعث میشد تا علیرغم میل من، حکمیت بین ما دست عماد بیفته و گاهی به نفع من و گاهی به نفع اون حکم بده و همین باعث میشد تا پارهیی اوقات رابطهی من و عماد به هم بریزه.
مریم که به دنیا اومد، عماد گردنآویز زیبایی به عنوان هدیه خریده بود که در نوع خودش بینظیر مینمود.
میگفت که از یکی از مشتریهای روس، به ازای پول فرش اون رو گرفته، پلاک مدوری که در یک سمتش تصویر روحانی مریم مقدس حک شده بود و روی دیگهش منقّش بود به تصویر عیسی(ع).
از همون اول برق چشمهای فریبا رو ایستاده و خیره دیدم روش.
نزدیک جشن عروسی فریبا بود و عماد و علی در تکاپوی بردن و تحویل جهیزیه بودند و البته تهیهی کادویی دندونگیر که در خور موقعیت خونوادهشون باشه.
ناخودآگاه حرفهای عماد و علی رو توی راهرو ورودی شنیدم اونروز.
- تو چیکار کردی؟ چیزی خریدی؟
- نه، هر کاری هم کردم دلم نیومد به معصوم بگم.
- خوب حالا چی شده که دست گذاشته روی اون آخه.
- چه میدونم، حالا فردا باید برم اصفهان میرم طلافروشی آرتوش توی جلفا، شاید چیزی گیر بیاد.
فهمیدم که فریبا باز دست گذاشته روی چیزی که مال منه.
علی رفت و عماد به سمت اتاق اومد. سریع به آشپزخونه رفتم و خودم رو سرگرم نشون دادم.
چای ریختم و به سمت عماد رفتم که با مریم مشغول بود.
- دستت درد نکنه.
- نوش جان، جهیزیه رو تحویل دادین؟
- آره تموم شد بالاخره.
- میگم... میگم عماد، برای چشمروشنی چی میبریم؟
عماد نگاه سنگینش رو از آویز گردنم برداشت و گفت:
- فردا میرم اصفهان از طلافروشی گریگوریان یه چی میخرم.
- اوه، حالا چرا اونجا؟ از همینجا یه چیزی بخر.
✍🏻 #مژگان
52.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام دوستان گلم این پست کاملا علمی در مورد نوره صحبت کرده حتما تا آخر ببینید👆
🔴 نوره یا واجبی با کاهش رطوبت و دفع فضولات زمینه را برای افزایش بیماری های پیگیری و درمان کند
خیلی از بیماری ها را در طب سنتی با کمک نوره میتوان پیشگیری و درمان کرد 👇👇
1_رماتیسم
2_دردهای مفصلی
3 _ سرطان خون
4_مشکلات پوستی
5_ضعف جنسی
6_شل شدگی عضلات
7_عفونت رحم
8_افسردگی و بی نشاطی
9_رفع بوی بدن
10_تقویت کلیه ها
🔴 به طور عمومی حمام رفتی واجبی به بدن بمالید و بعد چند دقیقه بشورید
☑️ واجبی حتما باید بودار باشد ❌واجبی بی بو کارخانه ای مورد تایید نیست خواص درمانی ندارد
https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y=
عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو (shahrenore110@)
تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سلام دوستان گلم 😘
اگه دوست دارین این آموزش کاربردی و پر از خاصیت رو یاد بگیرین امشب به استوریای این پیج سربزنین
https://instagram.com/shahrenore110?igshid=YmMyMTA2M2Y=
عزیزان اگه لینک بالا براتون غیر فعال هست می تونین آدرس پیجشون رو (shahrenore110@)
تو اینستا سرچ کنین و پیجشون رو دنبال کنید
✴️ سه شنبه 👈 27 اردیبهشت /ثور 1401
👈15 شوال 1443👈17 می 2022
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌙⭐️ احکام دینی و اسلامی.
📛امروز برای امور زیر مناسب نیست:
📛نقل و انتقال و جابجایی.
📛و ملاقات ها خوب نیست.
👶 مناسب زایمان و نوزادی که بعد از ظهر به دنیا آید صالح باشد ان شاءالله.
🤕 بیمار امروز زود خوب شود.
🚘مسافرت: سفر حتما همراه صدقه باشد.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز قمر در برج قوس است و برای امور زیر نیک است:
✳️ فروش طلا و جواهرات.
✳️فروش دام و احشام.
✳️ و قرض و وام گرفتن و دادن خوب است.
📛ولی نو پوشیدن مناسب نیست.
👩❤️👨مباشرت: مباشرت و عروسی مکروه است.
💇💇♂ اصلاح سر و صورت طبق روایات،#اصلاح_مو(سروصورت)دراین روز از ماه قمری ، باعث سرور و شادی است.
💉💉حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، سلامت آفرین است.
✂️ ناخن گرفتن
سه شنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی نیست و در روایتی گوید باید برهلاکت خود بترسد.
👕👚 دوخت و دوز.
سه شنبه برای بریدن،و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست و شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید( به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد)(خرید لباس اشکال ندارد)(کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر آن را تکمیل کنند)
✅ وقت #استخاره در روز سه شنبه: از ساعت ۱۰ صبح تا ساعت ۱۲ ظهر و بعداز ساعت ۱۶ عصر تاعشای آخر( وقت خوابیدن)
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که شب " چهارشنبه " دیده شود طبق ایه ی 16 سوره مبارکه "نحل" است.
و علامات و بالنجم هم یهتدون...
و از معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده حالتی غیر از آن حالتی که داشت روی دهد و از جانب شخص خوب و بزرگی به عظمت و بزرگی برسد. ان شاءالله.و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
❇️️ ذکر روز سه شنبه : یا ارحم الراحمین ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۹۰۳ مرتبه #یاقابض که موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
💠 ️روز سه شنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_سجاد_علیه_السلام و #امام_باقر_علیه_السلام و #امام_صادق_علیه_السلام سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌸 زندگیتون مهدوی 🌸
✅ روضه خوانی سوزناک ابن جوزی از علمای بزرگ اهل تسنن بر منبر برای سیدالشهداء علیهالسلام و اشارتی لطیف به مصیبت حضرت #حمزه علیه السلام:
✍ او در فرازی از روضه خود اینچنین ناله سر میدهد:
وقتی که وحشی (قاتل حمزه) اسلام آورد حضرت پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به او گفت: صورتت را از من بپوشان! این با آن وجود است که مسلمان را به خاطر کارهایی که در زمان کفر انجام داده است مورد مواخذه قرار نمیدهند! حال اگر حضرت پیامبر (صلی الله علیه و آله) قاتل حسین بن علی علیه السلام را می دید چه میکرد؟؟
📖 شرح حال ابن جوزی از زبان ذهبی
🗞 الشیخ الامام العلامه الحافظ المفسر شیخ الاسلام مفخر العراق جمال الدین ابو الفرج عبد الرحمان بن علی بن محمد
ایشان شیخ ، امام ، علامه ، حافظ ، مفسر ، شیخ الاسلام و همچنین افتخار مردم عراق بوده است
📚ذهبی ، سیر اعلام النبلاء ، چاپ مؤسسه الرساله ، ج ۲۱ ، ص ۳۶۵
🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
✅ حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیهالسلام و استغاثه به حضرت حمزه علیه السلام بعد از ماجرای سقیفه در واقعه کوچه و اخذ بیعت اجباری
✍ روى كثير من المحدثين انه عقيب يوم السقيفة تالم وتظلم واستنجد واستصرخ حيث ساموه الحضور والبيعة وانه قال وهو يشير الى القبر (يا بن ام إن القوم استضعفوني وكادوا يقتلونني)، وانه قال وا جعفراه ولا جعفر لى اليوم واحمزتاه ولا حمزة لى اليوم.
🔻 بسيارى از روايت کنندگان نقل کردهاند که او ( حضرت امیرالمومنین علي بن ابی طالب عليه السلام) پس از ماجراى سقيفه اظهار ناراحتى كردند و حق خود را خواسته و کمک طلبيدند و فرياد کشيدند؛ زيرا در نزد وى حاضر نشدند و بيعت نکردند.
و ایشان در حاليکه رو به سوى قبر حضرت رسول خدا صلی الله علیه واله کرده بودند فرمودند :
" اى فرزند مادرم، اين قوم، مرا ناتوان يافتند و چيزى نمانده بود كه مرا بكشند" و فرمودند :
واى جعفر من امروز جعفر ندارم؛ واى حمزه؛ من امروز #حمزه ندارم!!!.
📚 شرح نهج البلاغة نویسنده : ابن ابي الحديد معتزلی جلد : 11 صفحه : 111
🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
#حمزهسیدالشهداءعمویپیامبر
💥 تعصب حضرت حمزه علیهالسلام، او را رستگار نمود...
✍🏻 حضرت سیدالساجدین علی بن الحسین امام #سجاد علیهالسلام فرمودند:
▪️هیچ تعصبی، صاحب خود را داخل بهشت نکرد، جز تعصبِ #حمزهبنعبدالمطلب،
👌 آنگاه که شکمبهٔ شتری بوسیله مشرکین مکه بسر و صورت مبارک پیامبراکرم صلیاللهعلیهوآله شد و حضرت #حمزه علیهالسلام برای دفاع از آن حضرت و دفع شر دشمنان، اسلام را پذیرفت.
📚 الکافی، ج۲، ص۳۰۸.
🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
⚫️ شهادت #حضرت_حمزه علیه السلام تسلیت باد
🔻اِبْنُ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ اَلْأَحْوَلِ عَنْ سَلاَّمِ بْنِ اَلْمُسْتَنِيرِ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ: فِي قَوْلِ اَللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى: «اَلَّذِينَ أُخْرِجُوا مِنْ دِيٰارِهِمْ بِغَيْرِ حَقٍّ إِلاّٰ أَنْ يَقُولُوا رَبُّنَا اَللّٰهُ» قَالَ نَزَلَتْ فِي رَسُولِ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ عَلِيٍّ وَ حَمْزَةَ وَ جَعْفَرٍ وَ جَرَتْ فِي اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ أَجْمَعِينَ.
✍🏻 از سلام بن مستنير از حضرت امام محمدالباقر علیه السلام روایت است که در تفسير قول خدای تبارك و تعالى (۴۰-الحج) «آن كسانى كه از خانمان خود بيرونشان كردند بناحق تنها به بهانه اينكه میگفتند پروردگار ما خداست» فرمودند: در باره رسول خدا صلّى الله عليه و آله و پدرم على علیه السلام و حمزه و جعفر علیهم السلام نازل شده است و شامل امام حسين عليه السّلام هم میباشد.
📚 الکافی، ط_الاسلامیه، ٨/٣٣٧
🔅ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔅
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
🌟 نام حضرت حمزه علیه السلام در پایه عرش نوشته شده
🔘 حضرت امام محمدالباقر علیه السلام به نقل از حضرت رسول خدا صلی الله علیه و آله میفرمایند:
«وَ عَلَى قَائِمَةِ الْعَرْشِ مَكْتُوبٌ حَمْزَةُ أَسَدُ اللَّهِ وَ أَسَدُ رَسُولِ اللَّهِ وَ سَيِّدُ الشُّهَدَاءِ»
✍🏻 بر ساق عرش نوشته که: حمزه سیدالشهدا، شیر خدا، شیر رسول خدا و سید شهیدان است.
📚بصائر الدرجات، ط_أعلمی، ص ١٤١
#با_حمزه_علیه_السلام
#15شوال
🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴
▪️نقل است که حضرت حمزه علیه السلام را در پارچهای که خواهرش صفیّه آورده بود، کفن کردند؛ چراکه مشرکان او را برهنه کرده بودند.
📚 الطبقات، ابن سعد، ط_العلمیه، ٣/١١
🔘 اما بدن شریف و پارهپاره امام حسین علیه السلام را عریان روی خاک رها نمودند و خبری از کفن و پارچه نبود:
▪️أَلسَّلامُ عَلَی الْمَظْلُومِ بِلا ناصِر
▪️أَلسَّلامُ عَلی مَنْ دَفَنَهُ أَهْـلُ الْقُری
▪️أَلسَّلامُ عَلَی الْبَدَنِ السَّلیبِ
▪️أَلسَّلامُ عَلَی الاْجْسامِ الْعارِیَهِ فِی الْفَلَوات.
❌ صفیه خواهر حضرت حمزه علیهم السلام، تحت مراقبت رسول خدا صلی الله علیه و آله و لشکر اسلام بود، اما دختر امیرالمومنین علیه السلام در کربلا با وضع رقتباری به اسارت رفت و از این عباراتِ زیارت ناحیه و امثاله میتوان فهمید چه بر قلب رسول خدا و أئمه طاهرین علیهم السلام گذشته:
«و سُبِيَ أهلُكَ كَالعَبيدِ، وصُفِّدوا فِي الحَديدِ فَوقَ أقتابِ المَطِيّاتِ، تَلفَحُ وُجوهَهُم حَرُّ الهاجِراتِ، يُساقونَ فِي البَراري وَالفَلَواتِ، أيديهِم مَغلولَةٌ إلَى الأَعناقِ، يُطافُ بِهِم فِي الأَسواقِ....»
🏴اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🏴