eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.2هزار عکس
6.9هزار ویدیو
673 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت66 حس خوبی است‌. انگار بعد از این همه تنهایی سهمم شد
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس رویایی 💗 قسمت67 دستان کیوان بهم گره می خورد و از زیر عینک قورباغه‌ای اش می گوید: _یه ماموریت فوق العاده حساس. حس افتخار و ترس در هم تنیده می شوند اما سر راست می کنم و لب می زنم: _میشه بگید دقیقاً باید چه کاری انجام بدم؟ دستش را توی جیبش می برد و عکسی را روی میز می گذارد. چشمانم را ریز می کنم و ته چهره ای شبیه به کیانوش دارد. خوب که دقت می کنم میبینم نه! شباهت اینقدر زیاد نمی شود! آب دهانم را در گلو فرو می برم و به لرزش دست اهمیت نمی دهم. عکس را با سر انگشتانم برمی دارم و پیش چشمانم می گیرم. بی هوا لب می زنم:" این که کیانوشه!" پیمان سرش را بالا می آورد و با صدای نسبتا بلندی می پرسد: _کیانوش؟ نمی گذارم واکنشش در ذهنم پر رنگ شود. رو به کیوان می کنم:" من میشناسمش! اون از دوستای خونوادگی مونه!" ابروی کیوان بالا می رود و از قیافه اش می بارد که میخواهد بیشتر بداند برای همین ادامه می دهم: _زیاد ازش خوشم نمیاد ولی اگه ماموریتم به این ربط داره قبول می کنم. کیوان از پشت میز برمی خیزد و چند قدمی پشت پنجره می زند. نیم نگاهی به دوربین می اندازد و بالاخره سکوت را می شکند. _خوبه! یه امتیاز خیلی بزرگیه! پیمان با چشمانی ریز کرده اش از کیوان می پرسد:" کارش چیه؟" _این کیانوش یا بهتره بگم دکتر سالاری از با نفوذهای نیروهای امنیتیه و روابطی هم با ساواک داره. هر ماه یه اطلاعات فوق سِری بهش میرسه که ما از رابط هامون فهمیدیم اینا جاسوس دارن در شوروی. این آقای کیانوش ازون زرنگاست! پول میده و اون اطلاعات رو از جاسوسای انگلیسی و غربی میخره و با قیمت خوب یا واسه‌ی مقام و نفوذ به مقامات و روسای غربی میفروشه. نقشه‌ی خوبیه نه؟ چیزهای که به گوش هایم می رسد غیر قابل هضم است. کیانوش رستمی یا دکتر سالاری؟ اصلا فکرش را نمی کردم در این حد زرنگ و نقشه کش باشد. پیمان نگاهی به کیوان می اندازد و صدایش را بالا می برد: _الان شما میخواین اون اطلاعاتو رویا براتون بیاره؟ اون کار بلده میفهمه رویا یه جاسوسه! لبخند رنگ چهره‌ی کیوان را عوض می کند و برعکس پیمان که چهره‌ی عصبی دارد خیلی آهسته می گوید: _دقیقا! الان مشخص شد رویا خیلی کارا ازش برمیاد و مخصوصا که با طرف آشناست! دیگه چی ازین بهتر؟ این اطلاعات برای شوروی خیلی ارزشمنده. برای نرسیدن به دست رقباشون هر کاری میکنن! تو میدونی انبار سلاح هامون ته کشیده؟ ما مجبوریم همچین ریسکی کنیم تا کمکی بهمون بشه. سکوت پیمان باعث می شود من فرصت کنم تا حرفی بزنم. با این حرف ها یک چرتکه در دست می گیرم و کمی بالا و پایین می کنم. اگر این کار را انجام بدهم یک نیروی عادی در سازمان نخواهم بود. از کجا معلوم من مسئول او نشوم؟ حس طمع در وجودم ریشه می دواند و بر خلاف تصور پیمان با کیوان موافقت می کنم. _آقاکیوان! من حاضرم کاری رو که میگین انجام بدم. فقط از نظر اون من الان فرانسه‌ام باید اینو چیکار کنیم؟ دستش زیر چانه چنبره می زند و به فکر فرو می رود. پیمان با حرف من نظر می دهد:" از نظر من باید صبر کنیم. به بهونه‌ی دلتنگی برگشتی." کیوان نچی می کند و چین اخم، ابرو هایش را بهم می رساند. _نمیشه! گفتم این اطلاعات زمان محدودی داره و فقط یک شب توی گاوصندوق خونه‌ی سالاری نگهداری میشه. از بگو مگوهای پیمان خسته می شوم و احساس می کنم او چشم دیدن این را ندارد که به من‌مسئولیتی بزرگ بدهند. او خودش را از من بالاتر می داند و دوست ندارد جز خودش کسی چنین ماموریتی انجام دهد. _فکر کنین ببینیم چی باید بهش بگم! آنقدر این حرف را محکم می زنم که خودم هم تعجب می کنم. سکوت در میان مان موج می زند که کیوان با خوشحالی بشکنی در هوا می زند و داد می زند:" فهمیدم! فهمیدم!" _چیو؟ با آب و تاب تعریف می کند:" تو به بهونه‌ی گالری نقاشی میگی برگشتم." میان صحبتش می پرم و در تاییدش می گویم: _آره! میگم بخاطر خاکسپاری بابا گالریم توی فرانسه بهم ریخت و اجازه ندادن کاری کنم برای همین گفتم اینجا گالری بزنم!" نگاه پر مغرور کیوان خرج چهره ام می شود. پیمان خیلی سرد و خشک تنها سر جایش نشسته. این وسط تنها من و کیوان هستیم که از ذوق داریم می ترکیم! _خب پس! من یه محل جور می کنم برای گالری. _نه! خودم باید اجاره کنم. این مسئله از اول تا آخرش برای خودمه وگرنه جای شک و شبهه توش میمونه. برای اجاره هم از اون کمک می گیرم. دندان ساییدن پیمان مرا خوشحال می کند. خود بزرگ بینی را خوب در وجودم می توانم حس کنم. حسی که چند وقتی بخاطر پیمان زیر پا لهش کردم! حالا باید به فکر این باشم که پیمان برایم نسخه نپیچد! من عرضه اش را دارم از او خیلی بهتر و سازمانی تر عمل کنم! ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 💗رمان‌ کابوس‌ رویایی💗 قسمت68 از فردای همان روز کارم را شروع می کنم. از یک تلفن عمومی به خانه شان زنگ می زنم. _سلام، منزل آقای رستمی. صدای ظریف زنی می آید:" سلام بله." _من با آقای کیانوش رستمی کار دارم. از دوستان شون هستم. باشه ای می گوید و کمی بعد با شنیدن صدای کیانوش دست و پایم را گم می کنم. به این فکر می کنم که هرحرکت من میتواند موثر باشد پس سعی میکنم ضایع بازی درنیاورم. احوال پرسی اش را بی جواب نمی گذارم. _خودتی رویا خانم؟ هومی می کشم و دلیل زنگ زدنم را می پرسد. _را... راستش من برای گالریم برگشتم. توی فرانسه بخاطر مراسم بابا همه چیز بهم خورد. الانم که رفتم میگن نمیشه اینجا گالری بزنی. من میخوام آثارمو توی تهران به نمایش بزارم. از شما هم... کُ... کمک میخوام. با این که غرورم نمی پذیرد کلمه‌ی کمک را بگویم اما از سر اجبار می گویم. سکوتش باعث می شود فکر کنم تماس مان قطع شده و می پرسم:" الو؟ هستین؟" بلافاصله جواب می دهد:" هستم! شما بگو چه کمکی میخوای؟" پاسخی را که در آستینم قایم کرده ام بیرون می آورم و به زبان می خوانم: _وکیل بابا دیگه وکالتش باطل شده و نمیتونم به اون رو بندازم. منم از تهران سر درنمیارم، میخوام یه مکانی رو اجاره کنم. اگه میشه توی اجاره کردن چون کلاهی سرم نره یه کمکی بکنین. البته نمیخوام زحمتی بدم و کاری دارین بگید نمیشه. برعکس دفعه پیش این بار فوری لب می زند:" نه! نه! من کاری ندارم. شما هر وقت بگین من میام دنبالتون که بریم دنبالش. اصلا همین امروز! شما آدرس هتل تونو بدین من میام." با به میان آوردن نام هتل قلبم می ایستد. فکر این جایش را نکرده بودم! حالا چه کنم؟ فکر هم نمی کردم همین امروز و الان را انتخاب کند! فکری مثل برق و باد از پیش ذهنم می گذرد. فوراً آدرس هتلی که قبلا در آن اقامت داشتم را برایش می گویم. _کی میاین؟ خیلی جدی و بدون تعارف جواب می دهد:" همین الان راه میوفتم." تلفن از دستم سُر می خورد و با وحشت می گویم:" الان؟" مکثی می کند و با کمی تاخیر می گوید: _الان نیام؟ وقتی بگویم نه که خیلی ضایع است و سریع ماست مالی می کنم. _نه، منظورم اینکه از کاراتون نیوفتین. _نه مشکلی نیست. من راه میوفتم. چنگی به صورتم می زنم و برعکس درونم که در آن طوفانی در آن برپاست می گویم:" باشه، پس من منتظرم." خداحافظی اش را نصف و نیمه رها می کنم. پالتوی اعیانی ام محکم می گیرم و کنار خیابان دست تکان می دهم. ژیان نارنجی می ایستد و مرد سیگاری دودش را در صورتم فوت می کند. یک جوری حرف می زند که انگار است الان بمیرد! _آبجی، کجا میری؟ با این که دوست ندارم با او بروم اما مجبورم آدرسم را بدهم چون حالا حالاها اینجا تاکسی گیرم نمی کند. آهنگی پخش می شود که خواننده اش زن است. راننده هم با همان حال مردنی اش زمزمه می کند‌. بوی دود سیگارش مشامم را به سخره گرفته اما ترجیح می دهم چیزی نگویم. به ساعت در دستم نگاه می کنم و می بینم پنج دقیقه گذشته و هنوز ما نصف راه هم نیامده ایم. خونم به جوش می آید و به مرد می گویم:" آقا لطفا زودتر برین. من دیرم شده!" سیگارش را از روی لبش برمی دارد و با هزار زحمت رویش را به من می کند. _نمیشه همشیره. _آخه من عجله دارم! این بار جوابم را نمی دهد. دوست دارم از توی ماشین پرتش کنم و مطمئنم تا بیاید و بلند شود من به هتل رسیدم. حرص گوش تا گوش صبرم را می برد و داد می زنم: _لطفا تند برید، من پولشو میدم! لبخندی می زند که دندان های زرد و پوسیده اش بیرون می پرند. نزدیک است عوق بزنم اما خودم را کنترل می کنم. _حالا شد! بده تا برم. زیر لب می گویم چه پرویی است! حوصله‌ی چک و چانه را با او ندارم و چند اسکناس کف دستش می گذارم. حواسش پی پول است و به جلو نگاه نمی کند. با نزدیک شدن به ماشین جلویی جیغ می زنم:" جلو رو بپا!" تا بیاید جلو را نگاه کند طول کشیده اما خداروشکر فرمان را کج می کند و کمی ماشین روی دست انداز می رود. بعد هم از حرکت می ایستد! هوفی می کشم و می گویم فقط همین را کم داشتم. میخواهم از ماشین پیاده شوم و به او می گویم:" آقا پولمو بده. اصلا نخواستیم!" باز هم لبخند چندشش را می زند و آرام سر تکان می دهد. _چیزی نشده آبجی. این تو روز ازین قر و فرا برام درمیاره. نگران نباش، الان میرسیم. _آخه کی؟ نمیشه آقا. پولو بده پیاده شم بهتره! بدون این که جوابم را دهد پایش را روی گاز فشار می دهد. با شدت به صندلی عقب پرت می شوم و از توی آینه نگاهم می کند. _آبجی خودتو محکم بیگیر. نه خودشم می آید! روی صندلی آرام می گیرم و سریع به هتل می رسیم. ⭕️کپے‌بدون نام نویسنده حرام است ⭕️ نویسنده‌مبینارفعتی(آیه) ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
◻️◽️ علیه السلام شماره هفتم وَأَذَانٌ مِنَ اللَّهِ وَرَسُولِهِ إِلَى النَّاسِ يَوْمَ الْحَجِّ الْأَكْبَر ِ أَنَّ اللَّهَ بَرِيءٌ مِنَ الْمُشْرِكِينَ ۙ وَرَسُولُهُ ... ✨و این اعلامی است از سوی خدا و رسولش به همۀ مشرکان در روز حجِ اکبر که؛ قطعاً خدا و پیامبرش از مشرکان بیزارند. 📖سوره توبه، آیه:3 در تفسیر البرهان در ذیل آیه شریفه از حضرت امام سیدالساجدین علی بن الحسین علیه السلام روایت کرده که حضرت فرمودند : حضرت امیر المؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام را در کتاب خدا اسمی است لیکن آن را نشناسند. راوی پرسید آن چیست؟ حضرت فرمودند: مگر آیه وَأذَانٌ مِنَ اللَّهِ ... را نشنیدی؟! به خدا سوگند که منظور از اذان در آن آیه حضرت امیرالمومنین علی بن ابی طالب علیه السلام است. 🟢 اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 🟢 |
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
🔸 سالی که اشتباهی نوروز رو جشن گرفتند! ‌ 🔹 روزنامه اطلاعات، ۲۶ فروردین ۱۳۵۲ 📡 @haram110
۲۸ اسفند ۱۴۰۲
.... ✍ دلبر که تو باشی... جرات بیراهه رفتن، چقدر آسان است... آنقدر مهربان و دلواپس، به انتظار برگشتنم می نشینی..که گویی جز من، بنده دیگری نداری... ❣مهربانیت... چنان مرا فراگرفته است، که دیگر... از زنگار بی انتهای دلم، نمی ترسم... تو...همان "جابر العظم الکثیری"... که تمام شکستگی های روح مرا، به ناز یک اشاره ات...جبران می کنی... ❄️مهمانی ات.... سر و روی سپید، می خواهد.. و...من...سیه چرده ترین، مهمان، خوان ضیافت توام... اما....؛ با همه سیه دلی ام... پشتم چنان به آغوش مهربان تو گررررم است که... از خودم، نمی هراسم... یقین دارم...که یک نگاه تو...عالمی را زیر و رو می کند... چه رسد به روح کوچک و فقیر من!! ❄️هشتمین بزم مستانه مان هم رسید...دلبرم و من چنان، از برق چشمانت، به رقص آمده ام...که برای ادراک دوباره لذتش... هزار تشنگی دیگر را، به جان می خرم.... 💓حجله گاه عاشقی ام را گسترده ام...؛ سجاده ام...منتظر قدوم توست.... قنوت می گیرم... در هشتمین ملاقات شاه و گدا.... به امید جرعه ای دیگر... پیمانه ام را، بالا آورده ام..... کمی ع ش ق... برایم می ریزی...خداااا ؟ سید پیمان موسوی طباطبایی @haram110
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
4_5967646200667571497.mp3
4.12M
(تندخوانی) توسط استاد معتز آقایی
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
4_5967646200667571498.mp3
149.8K
🌷دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان با نوای دلنشین استاد موسوی قهار🌷
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
🍃🌸دعای روز هشتم ماه مبارک رمضان🌸🍃 🍃🌺بسم الله الرحمن الرحیم🌺🍃 🍃🌹اللهمّ ارْزُقنی فیهِ رحْمَةَ الأیتامِ وإطْعامِ الطّعامِ وإفْشاءِ السّلامِ وصُحْبَةِ الكِرامِ بِطَوْلِكَ یا ملجأ الآمِلین🌹🍃 🍃🌷خدایا روزیم كن در آن ترحم بر یتیمان و طعام نمودن بر مردمان و افشاء سلام و مصاحبت كریمان به فضل خودت اى پناه آرزومندان🌷🍃
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
4_5855110957931430084.mp3
2.77M
🍃🌸دعای سحر فرهمند🍃🌸 ☘️🌷☘️🌷☘️🌷☘️🌷
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
4_426664464956260621.mp3
10.86M
🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼🍂🌼
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
4_538225570454962326.mp3
4.49M
🙏مناجات و صوت بسیار زیبا و تاثیر گذار حضرت امیرالمومنین در مسجد کوفه 🌹 😔الهم انی اسئلک الاماااان التماس دعا ▪️ @haram110
۲۹ اسفند ۱۴۰۲