36.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#تربیت_فرزند
💥چهار شرطی که باعث نماز خواندن بچه ها میشه👌
💥اصلا توصیه به نماز بر عهده ی پدر هست یا مادر؟🤔
💥چرا زن مرجع تقلید و امام نمیشود ؟🤔
💥خیلی جالبه 👌حتما ببینید 🙏
@haram110
🩸 شبی که فردای آن شب، #حمزه به شهادت رسید، رسول خداصلی الله علیه وآله او را فرا خواند و فرمود: ای حمزه، ای عموی پیامبر! نزدیک است که غیبتی طولانی داشته باشی، (مرگت فرا رسد) پس چه می گوئی اگر بر خدای تبارک و تعالی وارد شوی و از تو درباره شرایع اسلام و شرط های ایمان سؤال کند؟
💠 پس حمزه گریست و عرض کرد: پدر و مادرم فدایت، راهنمایی ام فرما و به من بفرما،
✨ پس پیامبر صلی الله علیه وآله فرمود: ای حمزه، باید مخلصانه شهادت به لا اله الا الله دهی، و نیز شهادت دهی که من به حق رسول خدا هستم،
♻️ پس حمزه عرض کرد: شهادت دادم،
✨ پیامبر فرمودند: و شهادت دهی که بهشت حق است، و دوزخ حق است، و قیامت بدون شک آمدنی است، و صراط و میزان حق است، و هر کس ذره ای عمل خیر انجام دهد آن را می بیند، و هر کس ذره ای شر و بدی انجام دهد آن را می بیند، و گروهی در بهشت و گروهی در دوزخ اند، و باید شهادت دهی که #علی امیرالمؤمنین است،
♻️ حمزه عرض کرد: شهادت دادم و اقرار کردم و ایمان آوردم و تصدیق نمودم،
✨ پیامبر فرمود: و باید شهادت دهی که امامان از نسل علی، حسن و حسین اند، و در ذریه حسین هستند،
♻️ حمزه عرض کرد: ایمان آوردم و تصدیق کردم، و فرمود: باید شهادت دهی که #فاطمه سرور بانوان جهان است،
♻️ حمزه عرض کرد: آری تصدیق کردم،
✨و فرمود: باید شهادت دهی حمزه سرور شهیدان و شیر خدا و شیر رسول اوست و عموی پیامبر اوست،
♻️ پس حمزه گریه کرد تا با صورت به زمین افتاد و دو چشم رسول خدا را می بوسید،
✨پیامبر فرمود: باید شهادت دهی که برادرت جعفر در بهشت همراه فرشتگان در پرواز است، و باید شهادت که محمد و آل محمد برترین آفریدگانند، به سر و آشکارشان و به ظاهر و باطنشان ایمان بیاوری و بر اساس همین اعتقاد زندگی کنی و بمیری، دوستانشان را دوست بداری، و با دشمنانشان دشمن باشی.
♻️ حمزه عرض کرد: آری ای رسول خدا، خدا را گواه می گیرم و تو را، و خداوند برای گواه بودن کافی است
◼️ #روایت #حمزه
☑️ @haram110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
May 11
15 شوّال
1 ـ جنگ اُحُد و شهادت حضرت حمزه علیه السلام (1)
در سال 3 هـ در روز جنگ اُحُد، حضرت حمزه سیّد الشهداء و 69 نفر از مسلمانان به شهادت رسیدند. (2) بعضی جنگ اُحُد را در 7 (3) و 17 شوال نقل کرده اند. (4)
در این جنگ مسلمانان هزار نفر بودند که به نوشته ی عدّه ای سیصد نفر در بین راه بر گشتند، و برای جنگ 700 نفر باقی ماند. کفّار 3000 نفر بودند، و 2000 نفر و 4000 نفر و 5000 نفر هم گفته اند. تعداد کشته های کفّار 22 یا 23 یا 28 نفر، و تعداد شهداء 70 نفر بود. در این روز پیشانی پیامبر صلّی الله علیه و آله را شکستند. (5)
← فداکاری های امیر المؤمنین علیه السلام در اُحُد
در این روز بر اثر فداکاری ها و شجاعت هایی که امیر المؤمنین علیه السلام در دفاع از وجود شریف خاتم الأنبیاء صلّی الله علیه و آله و حفاظت از آن حضرت نشان داد جراحت های زیادی بر بدن مبارکش رسید. و تمامی کشته شدگان کفّار، به دست امیر المؤمنین علیه السلام بود و پیروزی دوباره و باز گشت مسلمانان به خاطر مقاومت و جنگ امیر المؤمنین علیه السلام بود. (6)
امام صادق علیه السلام می فرماید :
«اصحاب پرچم در روز اُحُد در لشکر کفّار نُه نفر بودند که امیر المؤمنین علیه السلام همه ی آن ها را کُشت». (7)
این در حالی بود که دیگران فرار کرده بودند، و پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
یا علی، آیا می شنوی که از آسمان تو را مدح می کنند.
یکی از ملائکه به نام رضوان می گوید :
«لا سیف الا ذوالفقار و لا فتی الا علی».
امیر المؤمنین علیه السلام می فرماید :
از خوشحالی گریستم و خداوند سبحان را بر این نعمت حمد کردم. (8)
در این جنگ پیروزی در ابتداء از آنِ مسلمانان بود، ولی مقداری که به تعقیب دشمن رفتند و میدان خالی شد، بازگشتند و مشغول جمع غنایم شدند و اکثر نگهبانان مخالفت دستور پیامبر صلّی الله علیه و آله نمودند، و محل نگهبانی خود را رها کردند و مانند بقیّه مشغول جمع غنایم شدند.
خالد بن ولید ـ که از سر دسته های کفّار در این جنگ بود ـ از همان قسمت با کفّار حمله کردند. تعداد اندکی از نگهبانان درّه که نرفته بودند شهید شدند و کفّار از پشت سر به مسلمین حمله کردند.
فراریان کفّار هم تا این وضع را دیدند بازگشتند و حمله به مسلمین شدّت گرفت. جراحت های فراوانی بر بدن مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله رسید و شیطان فریاد بر آورد که محمّد (صلّی الله علیه و آله) کشته شده است !
مسلمانان با شنیدن این ندا فرار کردند، و فقط چند نفری از وجود مبارک پیامبر صلّی الله علیه و آله محافظت می کردند که عبارت بودند از امیر المؤمنین علیه السلام و ابو دجانه که شهید شد و زنی به نام نسیبه و انس بن نضر که تازه از مدینه رسیده بود.
← ابوبکر و عُمَر در جنگ اُحُد
عُمَر بن خطاب می گوید :
در اُحُد با پیامبر صلّی الله علیه و آله بیعت کرده بودیم بر اینکه کسی فرار نکند، و هر کس از ما که فرار کند ضال و گمراه است، و هر کس از ما کشته شود شهید است. (9)
احمد بن حنبل می گوید :
ابوبکر و عُمَر در این جنگ فرار کردند. هنگامی که امیر المؤمنین علیه السلام در تعقیب فراری ها بود، عُمَر در حالی که اشک چشمانش را پاک می کرد برگشت و به امیر المؤمنین علیه السلام عرض کرد :
مرا ببخشید !!
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«آیا تو نبودی که صدا زدی : محمّد کشته شده است، به دین قبلی خود برگردید» ؟!!
عُمَر گفت :
این کلام را ابوبکر گفته است !
امیر المؤمنین علیه السلام فرمود :
«شما و کسانی که از شما دو نفر پیروی کنند وارد جهنّم می شوید».
در اینجا بود که این آیه نازل شد : إنَّ الَّذینَ تَوَلَّوا مِنکُم یَومَ التَقَی الجَمعان إنَّمَا استَزَلَّهُمُ الشَّیطانُ ! (10)
📚 منابع :
1. بحار الأنوار : ج 20، ص 147 ـ 14. الصحیح من السیرة : ج 6.
2. مسار الشیعة : ص 16 ـ 15. و ... .
3. بحار الأنوار : ج 20، ص 125. التنبیة و الاشراف : ص 211.
4. بحار الأنوار : ج 97، ص 168، 383. اختیارات : ص 39.
5. بحار الأنوار : ج 20، ص 18، 31، 71، 74. امالی طوسی : ص 142.
6. ارشاد : ج 1، ص 90. و ... .
7. همان : ج 1، ص 88. و ... .
8. همان : ج 1، ص 87. و ... .
9. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 2، ص 134. و ... .
10. سوره ی آل عمران : آیه ی 155. اثبات الهداة : ج 2، 365 ـ 364. الصراط المستقیم : ج 2، ص 59.
#ادامه_دارد ...
امام صادق علیه السلام می فرماید :
در جنگ اُحُد امیر المؤمنین علیه السلام در حال دفاع از پیامبر صلّی الله علیه و آله بودند، و دیگر اصحاب فرار می کردند.
آن حضرت همچون شیر غضبناک از قفای گریختگان رفت و اوّل به عُمَر بن خطاب رسید که به اتّفاق عثمان و حارث بن حاطب و عدّه ای دیگر به سرعت فرار می کردند.
حضرت فریاد بر آورد :
«ای جماعت، بیعت شکستید و پیامبر صلّی الله علیه و آله را تنها گذاشتید و به سوی جهنّم می گریزید ؟!
عُمَر بن خطاب می گوید :
علی را دیدم با شمشیری پَهنی که مرگ از آن می چکید و چشمهایش از خشم مانند دو قدح خون بود، یا مانند دو کاسه ی روغنی که آتش در او افروخته باشند می درخشید، و فهمیدم که اگر به ما برسد به یک حمله ما را خواهد کشت.
این بود که جلو رفتم و عرض کردم :
«یا ابا الحسن، تو را به خدا سوگند می دهم که دست از ما برداری، که عرب را عادت است که گاهی می گریزد و گاهی حمله می کند. زمانی که حمله می کند تلافی گریختن را می نماید».
پس آن حضرت ما را رها کرد؛ و به خدا قسم چنان ترسی از آن حضرت در دل من افتاد که تا کنون از دلم خارج نشده است. (11)
در این جنگ بر بدن مبارک امیر المؤمنین علیه السلام هنگام حمایت از پیامبر صلّی الله علیه و آله 90 جراحت بر صورت، سر، سینه، شکم، دست و پای مبارک رسید.
جبرئیل نازل شد و عرض کرد :
«یا محمّد، به خدا سوگند این عمل علی بن ابی طالب مواسات است».
پیامبر صلّی الله علیه و آله فرمود :
این بدان جهت است که من از اویم و او از من است.
جبرئیل عرض کرد :
«و من از شما دو بزرگوارم». (12)
بانویی به نام نسیبه در جنگ احد
در این روز یکی از کسانی که جانفشانی کرد و فرار نکرد، بلکه مانع از فرار دیگران نیز شد، بانویی به نام نسیبه دختر کعب بن مازنیه بود و به او امّ عماره می گفتند.
📚 منابع :
11. مناقب آل ابی طالب علیهم السلام : ج 2، ص 134. و ... .
12. الکافی : ج 8، ص 321. و ... .
#ادامه_دارد ...
او با شوهر و دو پسر خود در جنگ اُحُد شرکت داشتند.
نسیبه مشک آبی به دوش داشت و سقایت لشکر اسلام را می نمود. هنگامی که موقعیّت را چنان دید که مسلمین در حال فرار هستند، مشک را به کناری انداخت و خود را پیش روی پیامبر صلّی الله علیه و آله سپر کرد، به گونه ای که جراحات زیادی بر او وارد شد، که مداوای یکی از آن ها تا یک سال بعد ادامه داشت.
این زن فداکار دست به شمشیر برد، و چنان ضربه ای بر ابن حمیه ـ که قصد کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشت ـ زد که او فرار کرد.
عبدالله فرزند نسیبه خواست فرار کند که مانع او شد و او را تشویق به جنگ و دفاع از پیامبر صلّی الله علیه و آله نمود و او قبول کرد.
پیامبر به نسیبه فرمود :
«بارَکَ اَللهَ عَلَیکَ یا نَسیبة».
در این حال پیامبر صلّی الله علیه و آله دید یکی از مهاجرین فرار می کند در حالی که سپرش را به پشتش بسته است.
آن حضرت فرمود :
«ای صاحب سپر، سپرت را بیانداز و خودت به جهنّم برو».
سپس آن حضرت به نسیبه فرمود :
«سپر او را بردار».
او آن را برداشت و مشغول جنگ با مشرکین شد. در این هنگام حضرت فرمود :
«مقام نسیبه از مقام فلان و فلان و فلان افضل است»، چه اینکه آنان فرار کردند. (13)
← شهادت حضرت حمزه علیه السلام
در این روز جناب حمزة بن عبد المطّلب علیهما السلام عموی پیامبر صلّی الله علیه و آله به شهادت رسید.
آن حضرت برادر رضاعی پیامبر صلّی الله علیه و آله بود، چون هر دو بزرگوار از زنی به نام «ثویبه» شیر خورده بودند. (14)
آن حضرت مردی شجاع و با هیبت بود و در این جنگ به دست وحشی و به دستور هند همسر ابو سفیان کشته شد. هند به خاطر کشته شدن پدر و برادر و عمویش در جنگ بدر، ابتدا قصد نبش قبر مادر پیامبر صلّی الله علیه و آله را داشت، ولی کفّار قریش از ترس نبش قبور امواتشان مانع شدند.
این بود که او وحشی را با وعده هایی به کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله یا علی مرتضی علیه السلام و یا حمزة تحریک کرد.
وحشی گفت :
«از کشتن پیامبر صلّی الله علیه و آله و پسر عمویش علی علیه السلام عاجزم، ولی برای کشتن حمزه علیه السلام کمین می کنم».
او در میدان جنگ با نیزه ای بر سینه و یا شکم مبارک آن حضرت زد و آن حضرت را شهید کرد. وقتی خبر به هند دادند، آن خبیث دستور داد سینه ی آن حضرت را بشکافد و جگر مبارک آن حضرت را بیرون آورد.
وقتی خواست به جگر حمزه علیه السلام دندان بزند دندان های نحسش کارگر نشد. همچنین هند با خنجری گوش ها، بینی و … آن حضرت را جدا کرد و به گردن انداخت.
پیامبر صلّی الله علیه و آله هنگامی که حمزه علیه السلام را با آن وضع دیدند، گریستند و عبای مبارک را روی او کشیدند که خواهرش صفیّه او را به آن حال نبیند و فرمودند :
«یا عَمَّ رسول الله و اسد الله و اسد رسوله … یا فاعل الخیرات، کاشف الکربات …».
امیر المؤمنین و فاطمه زهرا علیهما السلام و صفیّه و دیگران بر آن حضرت گریستند. (15) پیامبر صلّی الله علیه و آله بر بدن مبارک او نماز خوانده و او را در اُحُد دفن نمودند. بعد از چهل سال که معاویه خواست نهری از اُحُد عبور دهد با قبر حضرت حمزه علیه السلام برخورد نمود و سر بیل ها به پای حمزه رسید و فوراً خون جاری شد !
حضرت رضا علیه السلام به نقل از رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمودند :
«بهترین برادران من علی علیه السلام و بهترین عموهای من حمزه است». (16)
📚 منابع :
13. بحار الأنوار : ج 20، ص 54، 133. و ... .
14. همان : ج 15، ص 281، 384. و ... .
15. حمزه سیّد الشهداء علیه السلام : ص 29 ـ 28. و ... .
16. عیون اخبار الرضا علیه السلام : ج 1، ص 66. و ... .
15 شوّال
2 ـ رَدُّ الشمس
در این روز در سال 7 یا 8 هـ بازگشت خورشید برای امیر المؤمنین علیه السلام به وقوع پیوسته است. (17) به قولی این واقعه در 17 شوّال بوده است. (18) بار دیگر در 6 شوّال سال 36 هـ بازگشت خورشید برای آن حضرت اتّفاق افتاده است. (19) لازم به یاد آوری است که ردّ شمس برای امیر المؤمنین علیه السلام دو بار اتّفاق افتاده است :
یکی در زمان پیامبر صلّی الله علیه و آله در نزدیکی مسجد قبا، و دیگری پس از رحلت آن حضرت در سرزمین بابل در نزدیکی حلّه. (20)
علّامه امینی رَحِمَهُ الله به تفضیل احادیث ردّ الشمس را به طرق مختلف و همچنین کسانی را که درباره ی ردّ الشمس کتاب تألیف کرده اند در الغدیر بیان فرموده است. (21)
📚 منابع :
17. مصباح کفعمی : ج 2، ص 600. و ... .
18. بحار الأنوار : ج 95، ص 188، ج 97، ص 384. اختیارات : ص 39.
19. مستدرک سفینة البحار : ج 5، ص 212.
20. فیض العلام : ص 76.
21. الغدیر : ج 3، ص 141 ـ 126.
15 شوّال
4 ـ وفات حضرت عبد العظیم علیه السلام
در سال 250 یا 252 یا 255 هـ حضرت ابوالقاسم عبد العظیم حسنی فرزند عبدالله بن علی بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام وفات یافته است. (23)
ایشان از مشاهیر علما و از ثقات و فضلای محدثین است که در زهد و ورع زبانزد خاص و عام بوده و از امام جواد و امام هادی علیهم السلام روایت نقل کرده است. کتاب خطب امیر المؤمنین علیه السلام و کتاب الیوم و اللیله از آثار آن بزرگوار است. (24)
جلالت و عظمت شأن آن بزرگوار از عرضه ی عقایدش خدمت امام زمانش حضرت هادی علیه السلام و تأیید آن حضرت درباره ی آن ها به وضوح پیداست. (25)
ایشان به طور ناشناس وارد ری شد و از ترس بنی عبّاس در ساربانان در خانه ی یکی از شیعیان زندگی می کرد. (26) تا هنگام وفات کسی متوجّه نشد آن بزرگوار کیست، تا اینکه بعد از وفات خواستند آن بزرگوار را غسل دهند نوشته ای در لباس او یافتند که نسب شریف خود را در آن نوشته بود. مرقد مطهرّش در شهر ری مشهور است.
پدر آن حضرت عبدالله مشهور به «عبدالله قافه» است. «قافه» نام مکانی بود که جناب عبدالله از طرف پدر بزرگش جناب حسن بن زید حاکم آنجا بود.
همسر حضرت عبدالعظیم، خدیجه دختر قاسم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام است. (27) بعضی امامزاده قاسم شمال تهران را پدر خدیجه همسر حضرت عبدالعظیم علیه السلام می دانند. (28)
دختر آن حضرت سلمی است که حضرت عبدالعظیم علیه السلام او را به عقد محمّد بن ابراهیم بن ابراهیم بن حسن بن زید بن حسن بن علی بن ابی طالب علیهم السلام در آورد و ثمره ی این ازدواج سه پسر به نام های عبدالله و حسن و احمد بود. (29)
📚 منابع :
23. الذریعة : ج 7، ص 169، 190، از نور الآفاق. و ... .
24. سبل الرشاد الی اصحاب الامام الجواد علیه السلام : ص 157. مراقد المعارف : ج 2، ص 54.
25. امالی صدوق : ص 419. و ... .
26. سبل الرشاد الی اصحاب الامام الجواد علیه السلام : ص 157. مراقد المعارف : ج 2، ص 54.
27. المجدی فی انساب الطالبین : ص 21. و ... .
28. ریاحین الشریعة : ج 4، ص 197.
29. عمدة الطالب : ص 97. و ... .
حضرت عبد العظيم حسنی علیه السلام به حضرت جوادالائمه عليه السلام گفتم: اى فرزند پيامبر خدا! از پدرانت براى من حديثى روايت فرما .
حضرت فرمودند : «پدرم، از جدّم، از پدرانش نقل كرد كه حضرت امير مؤمنان علی بن ابی طالب عليه السلام فرمودند :
شما هرگز نمىتوانيد مردم را با مال، بهرهمند سازيد. پس با آنها با اخلاق و خوشرويى برخورد كنيد
چرا كه من از حضرت پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله شنيدم كه مىفرمود : "شما نمىتوانيد مردم را با اموال خود بهرهمند سازيد .پس با اخلاق خوب با آنان برخورد كنيد"» .
📚عيون أخبار الرضا عليه السلام : ج ۲ ص ۵۳ ح ۲۰۴ ، الأمالى ، صدوق : ص ۵۳۱ .
⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✅ #جواز_عزاداری در کلام حضرت رسول خدا محمد مصطفی صلی الله علیه و آله
▪️عزاداری بر حضرت حمزه و جعفرطیار سلام الله علیهما و دستور گریه بر ایشان
4984- حدثنا زيد بن الحُبَاب حدثني أسامة بن زيد حدثني نافع عن ابن عمر: أَن رسول الله -صلي الله عليه وسلم - لما رجع من أُحُد، فجعلتْ نساء الأنصار يبكين على من قتل من أزواجهن، قال: فقال رسول الله -صلي الله عليه وسلم -: "ولكنْ حمزة لا بَوَاكِيَ له"، قال: ثم نام، فاستنبه وهن يبكين، قال: "فهن اليوم إذا يبكين يندبن بحمزة".
🔹ابن عمر روايت نموده حضرت رسول الله صلى الله عليه و آله چون از اُحد بازگشت زنان أنصار را مشاهده نمود كه بر كشتههاي خود گريه ميكنند حضرت رسول الله صلى الله عليه وآله فرمودند :
حمزه گريه كن ندارد.
حضرت رسول خدا صلّي الله عليه وآله بعد از مقداری استراحت متوجه شدند كه زنها برای حمزه گريه میكنند.
از آن روز تاكنون زنان ابتدا برای حضرت حمزه علیه السلام و سپس برای كشتههای خود عزاداری میكنند.
📙الكتاب:
مسند الإمام أحمد بن حنبل المؤلف: أبو عبد الله أحمد بن محمد بن حنبل بن هلال بن أسد الشيباني (المتوفى: 241هـ) المحقق: أحمد محمد شاكر الناشر: دار الحديث - القاهرة الطبعة: الأولى، 1416 هـ - 1995 م عدد الأجزا (- ج 4 - ص 473 و 474- ح ْ4984
✅ تصحیح سندی روایت:
🔺(4984) إسناده صحيح، أسامة بن زيد: هو الليثي. والحديث نقله ابن كثير في التاريخ 4: 47 - 48 وقال:"وهذا على شرط مسلم". ثم نقله عن ابن ماجة من طريق ابن وهب عن أسامة بن زيد الليثي. ورواية ابن ماجة في السنن 1: 248 وفي آخرها زيادة النهي عن البكاء، يقول رسول الله -صلي الله عليه وسلم -: ولا يبكين على هالك بعد اليوم". وسيأتي بهذه الزيادة 5563 عن صفوان بن عيسى، و5666 عن عثمان بن عمر، كلاهما عن أسامة بن زيد. وكذلك رواه ابن سعد في الطبقات 3/ 1/ 10 عن عثمان بن عمر وعُبيد الله بن موسى وروح بن عبادة، ثلاثتهم عن أسامة بن زيد، ورواه الحاكم في المستدرك 3: 197 من طريق الحسن بن علي بن عفان عن أسامة بن زيد، واختصره الحاكم من آخره، فلم يسقه بتمامه. وروى أيضاً نحوه كاملا 1: 381 من طريق عثمان بن عمر = = عن أسامة بن زيد عن الزهري عن أنس بن مالك، وقال: "صحيح على شرط مسلم ولم يخرجاه.
وهو أشهر حديث بالمدينة، فإن نساء المدينة لا يندبن موتاهن حتى يندبن حمزة، إلى يومنا هذا"، ووافقه الذهبي.
مشهور ترين روايت در مدينه هست زنان مدينه بر مرده های خود گريه نمیكردند مگر اينكه اول بر حضرت حمزه علیه السلام گريه كنند و هم ذهبي و هم حاكم گفتهاند روايت صحيح هست.
آقایون عمریه !
در کتب شما با سند صحیح نیامده است که حضرت رسول الله صلی الله علیه واله دستور به گریه کردن برای حضرت جعفر علیه السلام نیز داده اند؟
♻️ پس از كشته شدن حضرت جعفر پسر ابى طالب علیه السلام در نبرد موته ، حضرت پيامبر خدا صلی الله علیه واله به خانه او رفت و با حضور خويش تسلى دل خاندان او گرديد ، آن حضرت به هنگام خروج چنين فرمودند :
على مثل جعفر فلتبك البواكى ؛
سزاوار است بر مثل جعفر علیه السلام گريستن ، پس گريه كنندگان بر همچون جعفر علیه السلام بگريند.
📚انساب الاشراف ، بلاذرى ، ج 2 ، ص 298 .
🟤ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟤
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
✅ حضرت حمزه علیهالسلام و ابوجهل لعین
✍... از اشراف قریش و یکی از مشرکان معروف مکه بود. از همان کسانی که بیشترین آزار و اذیت را برای تازه مسلمانان ایجاد میکردند.
تاجر و ثروتمند بود و از اعضای دارالندوه(*)، به همین سبب همیشه تعدادی از افراد چاپلوس و کاسهلیس قبیلهاش، در اطراف وجود پلید او حاضر بودند.
او از همسایگان حضرت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله بود و تا آنجا که توان داشت از آزار و اذیت حضرت، کوتاهی نمیکرد. او را «ابوالحکم» میخواندند.
🔸در یکی از را روزها که حضرت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله در نزدیکی کوه صفا نشسته بود، ابوالحکم وارد شد و آن حضرت را به باد ناسزا گرفت. حلم و صبر و سکوت و بزرگواری حضرت پیامبر خدا صلیالله علیه و آله مانع ادامهٔ رفتار زشت او نشد. در این میان، زنی خدمتکار، این صحنه را مشاهده کرد.
▫️جناب حمزه علیه السلام ، عموی دلیر و بزرگوار حضرت پیامبر خدا صلی الله علیه واله که کمانی بر دوش داشت و تازه از شکار بازگشتهبود، به رسم معمول خود ، برای طواف وارد مسجدالحرام شد.
زن خدمتکار، خود را به حضرت حمزه علیه السلام، قهرمان دلاور و توانای بنیهاشم رساند و ماجرای آن بیحرمتی و رفتار زشت را برایش باز گفت.
سردار رشید و شجاع حضرت رسول خدا صلیالله علیه و آله وقتی آن ماجرا را شنید ، بدون این که با کسی سخن بگوید یا از کسی یاری بطلبد ، به سوی ابوالحکم رفت و چنان با کنار نیزه بر سرش کوفت که از فرقش خون جاری شد. سپس به او گفت:
💠 «ای ابوجهل! محمد صلی الله علیه واله را دشنام میدهی؟ مگر نمیدانی من به دین او درآمدهام؟ هر چه او بگوید من هم همان را میگویم.»
مردانی از قبیلهٔ بنیمخزوم(قبیلهٔ ابوالحکم) خواستند به یاریاش برخیزند، ولی ابوجهل گفت: حمزه را رها کنید، زیرا که من به برادرزادهٔ او دشنام دادهام.(۱)
حقیقت آن بود که او میدانست مردان قبیلهاش که دور او را گرفتهاند، توان مقابله با حمزه را ندارند و با غلبه کردن آن سردار شجاع بر آنها جان خود را در خطر میدید، او توانست با این ترفند جان خود را نجات دهد!
🔚 در آن روز مکیان هنوز او را ابوالحکم میخواندند، اما پس از توبیخ حضرت حمزه علیه السلام، کنیهاش «ابوجهل» شد.
پس از اعلام ایمان حضرت حمزه علیهالسلام سردار دلیر بنیهاشم، به طور قابل توجهی از آزار مشرکان قریش، کاسته شد (۲)
او پرچمداری سلحشور و قدرتمند بود که با دو شمشیر میجنگید(۳)
در سالهای بعد، با توجه به رشادتهای بسیار که در نبرد #احد از خود نشان داد و ناجوانمردانه با مکر و حیله به شهادت رسید , به ایشان لقب #سیدالشهداء دادند. او تا شهادت حضرت امام حسین علیه السلام با این لقب خوانده میشد. با شهادت امام حسین علیه السلام این لقب مختص آن حضرت گردید.
درود بیکران بر روح آسمانی و بلندش!
۱- السیرة النبوية ابن هشام ١٨٩/١
۲- همان مدرک
۳- سبل الهدی و الرشاد صالح شامی ج۱۱ ص۹۰
پینوشت:
✅ ابو جهل فردی بسیار ثروتمند و بدین سبب، مغرور و طاغی بود. او از قبیلۀ بنی مخزوم بود؛ که به مال و ثروت و اشرافیت در میان قریش، شهره بودند.
✅ از وی رذائل و دنائت های اخلاقی زیادی نقل شده؛ که بعضاً قابل بیان نیست.
✅ پدر و عموی نابکار او نیز از اشراف مغرور و سرکش قریش بودند.
✅ عمر بن الخطاب و مادر پلید او جزء بردگان خانه زاد پدر خبیث ابوحهل بودند.
(*) دارالندوه
🟤ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🟤
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
👌 اگر نتوانستید به زیارت ما بیایید، به زیارت صالحین از دوستان ما بروید
1)عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي الْحَسَنِ الْأَوَّلِ علیه السلام قَالَ: مَنْ لَمْ يَسْتَطِعْ أَنْ يَزُورَ قُبُورَنَا فَلْيَزُرْ قُبُورَ صُلَحَاءِ إِخْوَانِنَا. (الكافي، ج4، ص60)
حضرت کاظم علیه السلام فرمود: هرکس توانایی ندارد که به زیارت قبور ما بیاید، قبور صلحای از برادران ما را زیارت کند.
2)عَنْ عَمْرِو بْنِ عُثْمَانَ قَالَ: سَمِعْتُ الرِّضَا علیه السلام يَقُولُ: مَنْ لَمْ يَقْدِرْ عَلَى زِيَارَتِنَا فَلْيَزُرْ صَالِحِي مَوَالِينَا، يُكْتَبْ لَهُ ثَوَابُ زِيَارَتِنَا.( كامل الزيارات، ص319-320)
حضرت رضا علیه السلام فرمود: کسی که نمی تواند به زیارت ما بیاید، دوستان صالح ما را زیارت کند، که در این صورت ثواب زیارت ما برای او نوشته می شود.
مرحوم علامه مجلسی در «ملاذ الاخیار» در ذیل این حدیث می نویسد:
«متوجّه باش که زیارت صلحا، شامل زنده و مرده ایشان می شود.» (ملاذ الاخیار، ج9، ص282)
3)عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله قَالَ: مَنْ مَشَى زَائِراً لِأَخِيهِ فَلَهُ بِكُلِّ خُطْوَةٍ حَتَّى يَرْجِعَ إِلَى مَنْزِلِهِ عِتْقُ مِائَةِ أَلْفِ رَقَبَةٍ، وَ يُرْفَعُ لَهُ مِائَةُ أَلْفِ دَرَجَةٍ، وَ يُمْحَى عَنْهُ مِائَةُ أَلْفِ سَيِّئَةٍ، وَ يُكْتَبُ لَهُ مِائَةُ أَلْفِ حَسَنَة.(أعلام الدين، ص426/ ثواب الأعمال، ص293)
رسول خدا صلّی الله علیه و آله فرمود: هرکس به زیارت برادر (ایمانیِ) خود برود، تا هنگامی که به منزلش برگردد، به ازای هر قدمی که برداشته است، پاداش آزاد کردن صد هزار بنده نوشته می شود، درجه او صد هزار مرتبه بالاتر می رود، صد هزار گناه از نامه اعمالش پاک می شود، و صد هزار کار نیک در پرونده اش نوشته می شود.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💡💡حضرت حمزه و حضرت جعفر بن ابیطالب علیهماالسلام، برترین اهل بیت پیامبر صلّی الله علیه و آله بعد از چهارده معصوم علیهم السلام
عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ قَالَ: سَمِعْتُ سَلْمَانَ الْفَارِسِيَّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَقُولُ: كُنْتُ جَالِساً بَيْنَ يَدَيْ رَسُولِ اللَّهِ صلّی الله علیه و آله فِي مَرْضَتِهِ الَّتِيقُبِضَ فِيهَا، فَدَخَلَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام ... قَالَتْ فَاطِمَةُ علیهاالسلام: وَ أَيُّ هَؤُلَاءِ الَّذِينَ سَمَّيْتَهُمْ أَفْضَلُ؟ قَالَ: عَلِيٌّ بَعْدِي أَفْضَلُ أُمَّتِي، وَ حَمْزَةُ وَ جَعْفَرٌ أَفْضَلُ أَهْلِ بَيْتِي بَعْدَ عَلِيٍّ وَ بَعْدَكِ وَ بَعْدَ ابْنَيَّ وَ سِبْطَيَّ حَسَنٍ وَ حُسَيْنٍ وَ بَعْدَ الْأَوْصِيَاءِ مِنْ وُلْدِ ابْنِي هَذَا وَ أَشَارَ إِلَى الْحُسَيْنِ علیه السلام.(كمال الدين، ج1، ص263-264)
سلیم بن قیس هلالی از جناب سلمان نقل می کند که گفت: در ایام بیماری رسول خدا صلی الله علیه و آله که به ارتحال آن بزرگوار منتهی گردید، در کنار بستر آن حضرت بودم. پس حضرت فاطمه زهرا علیهاالسلام وارد شد، ... پس حضرت فاطمه علیهاالسلام سؤال کرد: کدام یک از این عدّه که نام بردید، برتر از دیگران می باشند؟
رسول خدا صلِّ الله علیه و آله فرمود: علیّ علیه السلام بعد از من افضل امّت من است، و بعد از علیّ و تو و بعد از دو پسرم حسن و حسین، و بعد از اوصیای از پسرم حسین، برترین اهل بیتم حمزه و جعفر می باشند.
✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
😞نبش قبر حضرت حمزه علیه السلام و شهدای احد توسط معاویه
محمد بن سعد در الطبقات الكبري مي نويسد:
أَخْبَرَنَا شِهَابُ بْنُ عَبَّادٍ الْعَبْدِيُّ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ بْنُ وَرْدٍ، عَنِ الزُّبَيْرِ، عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، قَالَ:
" لَمَّا أَرَادَ مُعَاوِيَةُ أَنْ يُجْرِيَ عَيْنَهُ الَّتِي بِأُحُدٍ كَتَبُوا إِلَيْهِ: إِنَّا لا نَسْتَطِيعُ أَنْ نُجْرِيَهَا إِلا عَلَي قُبُورِ الشُّهَدَاءِ "، قَالَ: " فَكَتَبَ: انْبُشُوهُمْ "،
قَالَ: " فَرَأَيْتُهُمْ يُحْمَلُونَ عَلَي أَعْنَاقِ الرِّجَالِ كَأَنَّهُمْ قَوْمٌ نِيَامٌ، وَأَصَابَتِ الْمِسْحَاةُ طَرَفَ رِجْلِ حَمْزَةَ بْنِ عَبْدِ الْمُطَّلِبِ فَانْبَعَثَتْ دَمًا "
(الطبقات الكبري ، ج 3، ص 10)
جابر بن عبد الله می گويد: هنگامي كه معاويه قصد كرد تا نهر خود را كه در احد قرار داشت، جاري كند، عاملانش به او نامه نوشتند:
اين كار ممكن نيست؛ مگر اين كه آن را از روي قبور شهدا جاري كنيم.
معاويه در جواب نوشت: قبور را نبش كنيد (بشكافيد).
راوي گويد: ديدم مردم از سر و كول هم ديگر بالا مي رفتند (تا براي نبش قبر سبقت بگيرند) انگار كه مردم در خواب بودند.
در هنگام نبش قبر ، كلنگي به پاي حضرت حمزه سلام الله عليه اصابت كرد و خون از آن جاري شد.
✅ «اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
حرم
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄ ◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • دو ✔️ ✍... نحوه بندگی خدا، اگر بخ
┄┄┄┅═✧❁﷽❁✧═┅┄┄
◻️▫️#ضرورت_معرفت امام معصوم علیه السلام قسمت • سه ✔️
✅ معرفی راهنمایانِ الهی به وسیله خداوند متعال
✍... ویژگیهایی که برای برگزیدگان الهی بیان شد، چیزهایی نیستند که انسان بتواند با خواست و میل خود در خود یا دیگری به وجود آورد ؛
و یـا حّتی کسـانی را که چنین ویژگیهایی دارنـد با عقل خود بشناسـند. بنابراین هم ایجاد این ویژگیها و هم شـناخت آنها فقط این افراد به وسیله خود خداوند انجام شود.
یعنی هم خدا این خصوصیات را به هرکس که بخواهد عطا میکند، و هم معرفی این افراد به وسیله خداوند انجام میپذیرد.
مثلاً تشـخیص ویژگی «عصـمت» از عهده انسان عاقل خارج است. ما حّداکثر میتوانیم در یک حوزه بسیار محدودی که دین به ما تعلیم داده است تشخیص دهیم که آن پیامبر یا امام ، طبق آن عمل میکند یا خیر.
ولی این، عصمت نیست.
#عصمت یعنی حفظ و صـیانت الهی از هرگونه احتمال اشـتباه و لغزش. این یک امر آشـکار و نمایان نیست که قابل تشـخیص حس یا عقلی
باشد. بنابراین تنها راه حصول اطمینـان از وجود این ویژگی در برگزیـدگان الهی، این است که خود خـدا نشـانه هایی را برای تشـخیص این افراد در آنهـا قرار دهـد؛
ماننـد #معجزه که عبـارت است از عمـل خـارق العاده اي که نشاندهنـده قـدرت الهی(نه بشـري) در برگزیـده خـداست؛
قـدرتی که تحصـیل آن بـا قوای انسـانی غیرممکن است.
پس از آنکه نبوت یـک رسول برای انسان ثابت گردیـد، اوصیای او هم به وسیله خودش از طرف خدا مشخص میشوند
و ما در مقام تشخیص نباید به چیزهایی برخورد کنیم که با شأن سفارت و مُعَبّریّت از جانب خداوند ناسازگار باشد ؛ که اگر چنین بود معلوم میشود که آن شـخص، مـّدعی دروغین مقام و منصب الهی است.
✔️ مثلا برگزیدگان الهی باید خداشناس ترین انسانها باشند و سخنان و اعمال آنها انسان را با توحید خداي یکتا بیشتر آشنا نماید،
و اگر به فرض از خدا و احکام او بی اّطلاع یا کم اطلاع باشـند و خودشان محتاج دسـتگیری و تعلیم دیگر انسانها باشـند، نمیتوان به حرف و سخن او اعتماد کرد. اینجاست که سرّ سخن حکیمانهٔ حضرت امام جعفر الصادق علیهالسلام براي ما روشن میشود:
💠 اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي نَفْسَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي نَفْسَكَ لَمْ أَعْرِفْ رَسُولَكَاللَّهُمَّ عَرِّفْنِي رَسُولَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي رَسُولَكَ لَمْ أَعْرِفْ حُجَّتَكَ اللَّهُمَّ عَرِّفْنِي حُجَّتَكَ فَإِنَّكَ إِنْ لَمْ تُعَرِّفْنِي حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دِينِي
🔹خـدایا، خـودت را بـه مـن بشـناسان؛ که اگر خـود را به من نشـناسانی، پیـامبرت را نمیشـناسم. خـدایا، رسـول خـود را به من بشـناسان ؛ که اگر رسـول خود را به من نشـناسانی، حّجت تو را نمیشـناسم. خـدایا،حّجتت را به من بشـناسان؛ که اگر حّجت خود را به من نشناسانی، از دین خود گمراه میشوم.
🔚 این دعایی است که حضرت امام جعفر الصادق علیه السلام برای خاص زمان غیبت حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف تعلیم دادهاند. و مفاد آن این است که شناخت پیامبران الهی از طریق شناخت و معرفی خدا صورت میگیرد و شناخت حجت الهی نیز از طریق شناخت پیامبران.
🔵ظهور - ان شاء الله - خیلی نزدیک است🔵
الهی بِحَقِ السّیدة زِینَب ْسَلٰام ُاَللّهْ عَلَیْها َّعَجّل لِوَلیکَ الغَریبِ المَظلومِ الوَحید الطرید الشرید الفَرَج🤲🏻
‼️تبــــــــــری واجــــــب است‼️
ید الله فـــــوق ایدیهم
#علـــــی یــــــد الله است..
بمیرد دشمن حیــــــدر
#علــــــی ولــــــی الله است..
حرم
* 💞﷽💞 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗کابوس رویایی💗
قسمت123
در میان افکار یکهو به خود می آیم.
ابواسامه در مورد گرفتن پاسپورت و شناسنامهی جعلی با پیمان حرف هایی می زند.
شب به انتها نزدیک می شود. حنیفه ما را به یکی از اتاق ها راهنمایی می کند.
بالشت را زیر سرم هل می دهم و چشمانم را می بندم.
با دراز کشیدن پیمان در کنارم و صدای نفس هایش پلک هایم را حرکت می دهم و می گویم:
_پیمان؟
انگار خیلی خسته است و نای حرف زدن ندارد.
_جان؟
_ما تکلیف مون چیه؟ امروز از حنیفه خانم شنیدم قراره بریم سوریه.
درست شنیدم؟
صورتش را به طرف دیگری کرده و نمی توانم او را ببینم.
حرکت ریزی می کند و زیر لب چیزهایی می گوید که برایم نامفهوم است.
صبح از صدای اذان برمی خیزم.
دو زانو ام را روی زمین می کشانم تا صدای زمزمه ای که مثل نسیم در گوشم فرو می رود را تشخیص دهم.
از لای در نگاه می کنم.
حنیفه در حال نماز خواندن است.
آن جاست که پی می برم این زن و مرد چه تفاوت هایی دارند!
حنیفه دست هایش را بسته و بعد از جا به جا کردن چادر روی سرش به سجده می رود.
سپس تشهد و سلامش را می گوید.
برای این که مرا نبیند در تاریکی پنهان می شوم.
کمی به زندگی حنیفه نگاه می کنم. گرد تنهایی اش به دلم می نشیند.
زندگی در شهر غربت آن هم برای عمل چنین کارهایی واقعا عذاب آور است.
مخصوصا که حنیفه از پس کارهای ابواسامه بر نمی آید.
در جایم دراز می کشم و از پنجرهی کوچک شاهد تیغ کشیدن خورشید بر فراز آسمان هستم.
پیمان که بیدار می شود روسری ام را به سر می کنم.
باهم به بیرون می رویم.
حنیفه صبحانهی مفصلی برایمان در حیاط چیده.
خوردن چای در کنار حیاط به این سرسبزی لذت بخش است.
بوی نخل و ریحان با هم قاطی شده و گاهی نسیم مهمان مان بر سر سفره می شود.
لقمهی کره و عسل به دهان می گذارم و شیرینی اش تمام کامم را پر می کند.
حنیفه برای اسرا لقمه می گیرد و به دهانش می گذارد.
کار من هم در اینجا شده بخور و بخواب!
معذب هستم که پیمان مرا در خانه رها می کند و خود به بیرون می رود.
حنیفه مشکل حصیربافی است. گوشه ای می نشینم و تماشایش می کنم.
دستم را می گیرد و با لهجهی عربی که با فارسی مخلوط شده می پرسد:
_تو فکری دختر؟
لبخند می زنم و ادعایش را رد می کنم.
می پرسد دوست دارم حصیربافی کنم.
با خوشحالی می گویم بله.
نشانم می دهد چگونه با حصیر کار می کند. بعد به دستم می دهد و می گوید چطوری ببافم.
خودش می رود تا ناهارش را بپزد.
اسرا گوشه ای نشسته و اسباب بازی هایش را ریخته. به طرفش می روم.
ابتدا غریبی می کند بعد که می گویم میخواهم با تو بازی کنم یکی از عروسک هایش را به من می دهد.
نیم ساعت بعد آن چنان یخش آب می شود که انگار نه انگار او اسرای چند دقیقه پیش است.
گاهی که با او صحبت می کنم میفهمم معنای برخی کلماتم را نمی فهمد.
دیگر پیمان را جز بر سر سفرهی ناهار و شام نمی بینم.
عصر توی حیاط می روم تا اندکی دلم باز شود.
حیف که گل ها نمی توانند غنچهی دلم را شکوفا کنند.
صدای حنیفه را از پشت سر می شنوم.
بر می گردم و قامت رعنایش را می بینم.
_حاضر شو میخوایم بریم شط.
_شط؟!
_آره. آقا پیمان پیشنهاد داد همگی بریم.
خوشحالی در دلم زنده می شود.
باشه ای می گویم و به داخل می روم.
بعد از تعویض روسری ام بیرون می آیم.
حنیفه با دیدن من متعجب می شود و بعد با خنده نگاهم می کند.
دستانش را روی شانه ام سپر می کند.
_با این لباسها میخوای بیای؟
نگاهی به قد و قواره ام می کنم و لب می زنم:" خب... بله!"
پیمان از ایوان به داخل می آید و به گفت و گویمان گوش می دهد.
_اگه میخوای جلوی مردم انگشت نما نباشی باید مثل خودشون لباس بپوشی.
_یعنی چی؟
این بار پیمان که شاهد گفت و گوی ماست پا به عرصهی سخن می نهد.
_یعنی این که شیله و چادر بپوشی.
بی مقدمه دستم را می کشد و به اتاق می رود.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)
* 💞﷽💞
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
💗رمان کابوس رویایی💗
قسمت124
در صندوق فلزی که در پستوی یکی از اتاق هاست را باز می کند.
از درونش چند تکه لباس در می آورد و می گوید:
_اینا فکر کنم اندازهت میشه.
مال اوایل ازدواجم هستش.
لباس بلندی به نام نِفنوف را به طرفم می گیرد.
همه را می گوید چطور به تن کنم و بعد بیرون می رود.
برای چند ثانیه به لباس ها خیره می مانم.
دستی به عبا می کشم. جنس زخیمی دارد و دورش گلدوزی شده.
این گلدوزی ها با گل های روی نفنوف هماهنگی دارد.
به اجبار لباس ها را به تن می کنم.
موقع سر کردن شیله خیلی به زحمت می افتم چون آینه ای توی اتاق نیست تا خودم را در آن ببینم.
بعد از به تن کردن تمام ان لباس ها احساس سنگینی می کنم.
برای منی که به سختی روسری را تحمل می کنم این چیزها خیلی سخت به نظر می رسد.
پیمان و حنیفه دم در به انتظارم ایستاده اند.
حنیفه با دیدنم چشمانش به برق می افتد.
_وای خودتی؟ عجب زیبا شدی دختر!
پیمان لبخند ریزی می زند و به طرف ابواسامه می رود.
یکهو وا می روم و می گویم نکند زشت شده ام؟
اما حنیفه که خیلی از من تعریف می کند.
حنیفه مرا رو به روی آینه قرار می دهد و می گوید خودم را ببینم.
شیله صورتم را قاب گرفته و سفیدی پوستم در محاصرهی این سیاهی بیشتر به چشم می آید.
او پوشیه را هم می آورد و می گوید:
_اینم از اخریش!
آن را برایم گره می زند. دوباره خودم را در آینه برانداز می کنم.
پنجرهی کوچکی برای چشم باز گذاشته اند. چشمانم را خمار نشان می دهد و جذبهی خاصی پیدا می کند.
اما یک مشکلش این است که سریع گرمم می شود و گرمای هر نفس هم مرا اذیت می کند.
به راه می افتیم.
تا شط چندی راه نیست.
قدم زنان پشت سر مردها به راه می افتیم.
هوای شرجی شط به صورتم می خورد.
با این بار و بندیلی که من پوشیده ام چنین هوایی فضا را چون جهنم برایم می کند.
اطراف شط پر شده از زن و مرد و صدای خندهی کودکانی که هم را دنبال می کنند.
تخت هایی گذاشته شده تا خانواده ها بنشینند.
ابواسامه روی یکی از تخت ها می نشیند و پیمان را تشویق به نشستن می کند.
نگاهم به قایق های پدالی است که امواجی را در شط به وجود می اورد.
حنیفه نگاهم را دنبال می کند و می گوید:
_کجایی؟
لبخند دندان نمایی می زنم.
_همین جا.
او به شوهرش چیزی می گوید که به دلیل عربی گفتنش چیزی متوجه نمی شویم.
اسامه به قایق ها اشاره می کند و به عربی چیزی به پدرش می گوید.
ابواسامه هم پیشنهاد می دهد قایق سوار شویم.
قبول می کنیم.
به فاصلهی خالی بین قایق و سکو نگاه می کنم.
پیمان دستش را دراز می کند و می گوید:
_بیا دیگه!
آب دهانم را قورت می دهم و می گویم باشه.
آهسته و با ترس پایم را به طرف قایق می برم.
پایم در اثر لغزش قایق سست می شود.
چشمم را می بندم و خودم را در آغوش پیمان می بینم.
نفسی از روی اسودگی می کشم. عبایم را در دست می گیرم و آن طرف قایق می نشینم.
قایق حالت غو دارد و پدال هایش هم جلوی پایمان است.
پیمان در حالی که پدال ها را به حرکت درمی آورد قایق هم حرکت می کند.
به وسط شط می رسیم که سکوت را می شکند.
_چقدر خوشگل شدی.
سرم را پایین می اندازم که دستش را به چانه ام می رساند.
نگاه تشنه اش به چشمانم است.
_تا حالا دقت نکرده بودم. عجب چشمایی داری!
از دقت او جا می خورم.
میخواهد پوشیه ام را کنار بزند که دستش را پس می زنم.
از تعجب پلکش باز می شود.
از خجالت سرم را پایین می اندازم. انگار دو کفگیر به گونه هایم چسبانده اند که گر گرفته است!
_بِ... ببخشید. گفتم زشته. نگاهمون می کنن.
همان وقت نگاهش را می چرخاند. من هم به خود جرئت می دهم و همپای نگاهش می شوم.
ابواسامه و زنش با قایق شان به ما نزدیک می شوند.
خدا خدا می کنم خلوت مان را ندیده باشند.
پیمان دستم را می گیرد.
_نترس! ندیدن. نمیخواد اینقدر یخ کنی.
خدا را شکر می کنم که نمی تواند گونه هایش گل انداخته ام را ببیند.
⭕️کپی بدون نام نویسنده حرام است ⭕️
نویسندهمبینارفعتی(آیه)