eitaa logo
حرم
2.7هزار دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
6.8هزار ویدیو
652 فایل
❤﷽❤️ 💚کانال حرم 🎀دلیلی برای حال خوب معنوی شما🎀 @haram110 ✅️لینک کانال جذاب حرم https://eitaa.com/joinchat/2765357057Cd81688d018 👨‍💻ارتباط با ادمین @haram1
مشاهده در ایتا
دانلود
مداحی_آنلاین_منی_که_از_تولدم_محمود_کریمی.mp3
8.01M
🌺 💐منی که از تولدم 💐تو کشوری بزرگ شدم 🎙 👏 👌فوق زیبا
💫🌺🍃 🌺 ❤️به فُتوَّت به جوان مردی مولا به علی ❤️تکیه کرده همهٔ مردیه دنیا به علی ❤️رو به هرکس بزنی غیرِ علی باخته‌ای ❤️ما که داریم فقط روی تَمنا به علی ❤️رو به کعبه ست نمازِ منه کاهل اما ❤️رو کُند وقتِ عبادات مُصلی به علی ❤️نه فقط مسجدالاقصی و نه تنها کعبه ❤️دِین دارد به خدا دِیر و کلیسا به علی ❤️هرکه درخط کسی هستُ به اوخواهد رفت ❤️خط به خط رفته فقط خط معلی به علی ❤️طفل را دستِ کسی غیر ولی نسپارند ❤️کارِ ما را که سپردند دو عالم به علی 🌺 عید الله‌ الاکبر، یوم النصب الامیرالمؤمنین علی بن ابی طالب علیه السلام، عید سعید غدیر خم بر عموم مسلمانان جهان مبارک باد🌺 🌺 💫🌺🍃
کانال جنت الحسین(18).mp3
7.28M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ عید سعید غدیر خم مبارک 💠 نوآهنگ| ابوتراب 💞 جلوه دادار علی 💕 حیدر کرار علی 💞 حک شده بر قلب من 💕 یکصد و ده بار علی 🎙حسن کاتب الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🌺 💫🌺🍃
نماهنگ-خلیفة-الله.mp3
2.81M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ عید غدیر مبارک 💠 نوآهنگ| خلیفة الله 💫 وقتی محشر میاد 🔥 شعلهٔ آذر میاد ☄ دشمن علی می‌سوزه 🔥 پدرش در میاد 🎙 حسن کاتب کربلایی الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🌺 💫🌺🍃
48951980459132.mp3
8.62M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ قدم قدم تا غدیر 💠 نوآهنگ| دلبر جانان 🌿🌼 أسدی و پسر بنت أسد 🌿🌺 بیرون آسمونها راه بلد 🌿🌸 مولا مولا مولا علی مدد 🎙 امیررضا جبلی فارسی _ ترکی الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🌺 💫🌺🍃
4_5839340490855551798.mp3
9.23M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ عید سعید غدیر خم مبارک 💠 نوآهنگ| مولا علی 🎉🌺 در همه حالم، علی گفتم 🎊🌸 با همه عالم، علی گفتم 🎉🌼 به قرار و بیقراری و 🪅🌺 سرور و غم علی گفتم 🎙 جواد معینی الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🌺 💫🌺🍃
4_5951716124017035906.mp3
8.67M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ نوآهنگ| از نسل غدیر من از نسل غدیرم حیدر باشد امیرم آقایی غیر او‌ را نمی‌پذیرم 🎙 حاج حسن جمالی 🎙 حاج علی برادران 🎙 حاج جواد غفاریان 🎙 حاج علی پاکدامن الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ مبارک 🌺 💫🌺🍃
نماهنگ فوق بشر.mp3
3.09M
💫🌺🍃 🌺 ❇️ مبارک 💠 نوآهنگ| فوق بشر 🍃❤️ من حیدرمو 🍃💚 جنگاورمو 🍃💜 مریم نداره شأنیت مادرمو 🎙 سیدمحمدرضا نوشه‌ور الْحَمْدُلِلَّهِ‌الَّذِی‌جَعَلَنَا مِنَ‌الْمُتَمَسِّکِینَ 💕بِوِلاَیَةِ أَمِیرِالْمُؤْمِنِینَ💕 وَ الْأَئِمَّةِ المَعْصُومِینَ عَلَیْهِمُ السَّلاَمُ 🌺 💫🌺🍃
سلام علیکم🌹 امام رضا فرمودند : عید غدیر روز زیاد صلوات فرستادن بر محمد و آل محمد است عید غدیر بر شما مبارک باد🏳 اللهم عجل لولیک الفرج یاعلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حرم
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ #کا
┏◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚◚┓ ☆اَلابِذِکرِالله‌تَطمَئِنَّ‌القُلوب ☆☆رمان بلند امنیتی-بصیرتی-عاشقانه ☆ ☆☆قسمت ۲۳۱ و ۲۳۲ ....خدایا اون پیرمرد چقدر سبکبال بود. دیدم اما تو رو ندیدم.شایدم لایق دیدنت نبودم.ولی هرچی هست اومدم.اومدم پیشت بگم گرچه دیر اومدم . من با تو نبودم اما تو همیشه باهام بودی. کاش سالها زودتر به می‌افتادم.کاش همون موقع میگفتم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰهُ... ولی دیر نشده امروز با تموم راه‌هایی که رفتم ولی برگشتم در خونه‌ی خودت. انگار جز تو خریداری برام نیست.هر خونه در زدم ولی هیچ خونه‌ای بوی تو رو نداشت.پس با شوق و دل سرشار از عشق میگم أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه...خدایا من شدم و تسلیم .من شدم به عشقت و تو پروردگارم بودی.با عشق میگویم: أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَٰهَ إِلَّا ٱللَّٰه... أَشْهَدُ أَنْ محمداً رسول الله و أَشْهَدُ أَنْ عَلیاً ولے الله...من از کویت مسلمان شدم خدا... بہ آرامش ...بہ عشق کلام زیبای در نهج‌البلاغہ. هق‌هق نمیگذارد ادامه دهم.با صدای بلند گریہ میکنم.نمیخواهم منت بزارم نه!...اما حالا که بنده‌ات شدم یه چیزی ازت میخوام.من که کسی رو ندارم بهم مسلمان شدن بده پس خودت لطف کن.خدایا! خودت خانم موسوی رو بده. من کردم، کردم تو بیا و کن.جواب بدی رو با خوبی بده..."✨ زمان گذشت.چقدرش را نمیدانم اما مردم آمده‌اند داخل! صدای قرآن از بلندگوها پخش شد.دلم هوایی میشود.برمیخیزم و در سرویس وضو میگیرم.اذان هم از گلدسته‌ها بلند میشود..حی علی الصلاة... حی علی الفلاح... انگار خدا خودش دعوتم میکند.میگوید بیا بنده‌ام.قدمهایت را میشمارم تا در آغوشم غرق شوی.برای هرقدمت هم تصدق میروم.چه دلی از دلبران میبری تو خدا! در صف می‌ایستم و نیت میکنم.هر نفسم در اینجا را میدانم و عنایت.نفسی که در بیرق اسلام کشیده شود دیگر نفس نیست رگ است.دعای قنوتم میشود چاره‌ی راه و نجات خانم موسوے، شوهر و بچه‌هایش.من میدانم آنها آدمهای خیلی خوبی هستند.دیگر به پستی سازمان شکی ندارم.پس تنها یک راه باقی میماند و آن هم نجاتشان به هر قیمتی است. ساعتم یک را نشان میدهد.از این میترسم که چه آینده‌ای خواهم داشت؟سازمان کینه‌ای‌تر از این حرفهاست و تا انتقام را با خونم نگیرد ول کن نیست! کاش یکیی پیدا میشد و بهم میگفت چی درست است و چی غلط! وقتی ذهن است نمیتوان فهمید درست و غلط چیست و فقط فکر میکند! با صدایی خودم را جمع میکنم.پیرمردی با کلاه سبز رنگ است: _سلام باباجون. مشکلی پیش اومده؟ _سلام. مشکل نه! چه مشکلی؟ سرش پایین است و خنده‌ی شیرین بر لب. _هیچی. آخه دیدم خیلی تو خودتی بابا. خیلی وقت هم اینجا نشستی.داشتم اون طرف رو جارو میکردم برای همین دیدمت انشاالله به مشکل هم که برخوردی خود آقا صاحب الزمان گره از کارت باز کنه... دنیا و به مشکلاتشه! برای دعاش تشکر میکنم.هیچ نمیگوید و میرود.اما یک مشکل بہ مشکلاتم اضافه شده.ترس این را دارم که آقا عماد مرا به جرم همکاری با سازمان دستگیر کند و تیرباران کنند از مرگ اینطوری هم میترسم! ساعت به ۲ رسیده با خود میگویم اگر آقا عماد از چهار زودتر برگشت چه؟اگر امروز هم استثناً زودتر بیاید چه؟ بلند میشوم.نمیتوانم همینطور بنشینم که کار از کار بگذرد.پیرمرد سید دارد قرآن میخواند.از خانم موسوی شنیدم که میگفت اگر بین دوراهی هستی از قرآن بخواه، استخاره کن! سرش پایین است و میگوید: _چیزی میخوای بابا؟ _میشه برام استخاره بگیرین؟ _من؟ _بلہ شما. من عجلہ دارم.به نظر میاد خیلی وقته اینجا هستین و آدم درستکاری هستین. سکوت میکند.قرآنش را باز میکند و میپرسد: _نیت کردی باباجون؟ سر تکان میدهم.کم‌کم لبخند به لبش می‌آید. _عجب استخاره‌ای! تا به حال همچین استخاره‌ای نگرفته بودم.گفته خوشیه!انگارعسله! یه چیزی ازونم بهتر‌! برو بابا... برو استخاره‌ات عالیه. هرکاری میکنی بکن جز دست دست کردن. با چشمان گرد نگاهش میکنم.بروم؟ استخاره میگوید خوب است؟از پیرمرد تشکر میکنم. دم در مسجد می‌ایستم.من اینجا وارد وادی اسلام شدم. کم‌کم آن حس ترس رنگ میبازد.به این فکر میکنم چطور از این مخمصه نجاتشان دهم.قدم برمیدارم که یکهو فکری مثل شهاب از آسمان ذهنم عبور میکند.به طول و عرض خیابان نگاه میکنم تا کیوسک ببینم.مردی داخل است و حرف میزند.انگار من را منتظر نمیبیند.به شیشه میزنم و اشاره میکنم و بیرون می‌آید.مینا گفته بود شماره‌ی تلفنشان هم داشته باشم به دردم میخورد.شماره را میگیرم.هر بوقی که میخورد مساوی است با تپش قلبم.گاه تردید و گاه مصمم.با شنیدن صدای علی خوشحال میشوم. _سلام علی جان. گوشی میدی به مامانت؟ ☆ادامه دارد..... ☆☆نویسنده؛ مبینا رفعتی(آیه) ☆ ┗◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛◛┛