فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قربوناسمتبرمجانانمن❤️🩹
#مورفینهمیشگی🫀
@haram110
🌎🌺🍃
🌺
❇️ تقویم نجومی
🗓 سهشنبه
🔺 ۱۳ آذر/ قوس ۱۴۰۳
🔺 ۱ جمادی الثانی ۱۴۴۶
🔺 ۳ دسامبر ۲۰۲۴
🌎🔭👀
🌓 امروز قمر در «برج جدی» است.
🦂 خروج قمر از صورت فلکی عقرب ساعت ۲۱:۱۹
✔️ برای امور زیر خوب است:
کاشت و برداشت محصول
از شـیر گـرفـتن کـودک
امور مربوط به حرز
شـکـار و صـیـد
وام و قــرض
آغـاز درمان
جــراحــی
نو پوشیدن
امـور تـجـاری
مقدمات ازدواج
خرید وسیله سواری
دیدار با قاضی و بزرگان
🌎🔭👀
🚖 مسافرت
خوب است.
👶 زایمان
نوزاد محبوب و مقبول و روزیدار باشد.
👨👩👧👦 انعقاد نطفه
🔹 امشب (شب سه شنبه)
فرزند دچار صرع میشود.
💇 اصلاح سر و صورت
باعث کوتاهی عمر میشود.
🩸حجامت، خوندادن، فصد
برای رگها ضرر دارد.
✂️ ناخن گرفتن
روز مناسبی نیست.
باید بر هلاکت خود بترسد.
👕 دوخت و دوز
روز مناسبی نیست.
شخص، از آن لباس خیری نخواهد دید
به روایتی آن لباس یا در آتش میسوزد یا سرقت شود و یا شخص، در آن لباس مرگش فرا رسد.
خرید لباس اشکال ندارد.
کسانی که شغلشان خیاطی است میتوانند در روزهای خوب بُرش بزنند و در روزهای دیگر، آن را تکمیل کنند.
😴 تعبیر خواب
رویایی که امشب (شب سهشنبه) دیده شود، تعبیرش از آیه ۱ سوره مبارکه حمد است.
﴿﷽ الحمدالله رب العالمین﴾
از مفهوم آن استفاده میشود که نامه یا حکمی از جانب بزرگی به خواب بیننده برسد و سبب خوشحالی او میگردد.
مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید.
🌎🔭👀
📿 وقت استخاره
از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲
از ساعت ۱۶ تا عشای آخر (وقت خوابیدن)
📿 ذکر روز سه شنبه
«یا ارحم الراحمین» ۱۰۰ مرتبه
📿 ذکر بعد از نماز صبح
۹۰۳ مرتبه «یا قابض» موجب رسیدن به آرزوها میگردد.
☀️ ️روز سهشنبه متعلق است به:
💞 امامسجاد علیهالسلام
💞 امامباقر علیهالسلام
💞 امامصادق علیهالسلام
اعمال نیک خود را به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
🌎🔭👀
⏳ مدت زمان اعتبار این تقویم
از اذان مغرب آغاز و اذان مغرب روز سهشنبه پایان مییابد.
💞 سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان علیهالسلام صلوات
«اَللّٰهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍوَعَجِّلْفَرَجَهُمْ»
🌺
🌎🌺🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💫🌺🍃
🌺
مادرم کرده سفارش
که بگو اولِ هـر مـاه
بـأبـی أنـت و امـی
💚 یـا ابـا عـبـد اللـه💚
اول ماه سپردم گرهها را به حسین
❤️ بأبـی أنـت و أمــی یـا حســیــــن❤️
💚 السلام علی الحسین
💚 و على على بن الحسين
💚 و على اولاد الحسين
💚 و على الاصحاب الحسين
#جمادی_الثانی
#فاطمیه
🌺
💫🌺🍃
📿🌺🍃
🌺
❇️ نماز روز اول ماه قمری
💚 امام جواد علیهالسلام:
✍ هر گاه ماه جدید قمری آمد در روز نخست آن، دو رکعت نماز بگزار
🔹 در رکعت اول، پس از حمد
📿 ۳۰ بار سوره توحید
🔹 در رکعت دوم پس از حمد
📿 ۳۰ بار سوره قدر را بخوان؛
✍ سپس صدقه بده که اگر این کار را کنی سلامتی در آن ماه را از خداوند متعال خریدهای.
💠 در روایتی آمده است این دعا را پس از نماز بخوان:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَ مَا مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَی اللَّهِ رِزْقُهَا
وَ یَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَ مُسْتَوْدَعَهَا کُلٌّ فِی کِتَابٍ مُبِینٍ،
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
وَ إِنْ یَمْسَسْکَ اللَّهُ بِضُرٍّ فَلَا کَاشِفَ لَهُ إِلَّا هُوَ
وَ إِنْ یُرِدْکَ بِخَیْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ
یُصِیبُ بِهِ مَنْ یَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ
وَ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ،
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
سَیَجْعَلُ اللَّهُ بَعْدَ عُسْرٍ یُسْرًا،
مَا شَاءَ اللَّهُ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ،
حَسْبُنَا اللَّهُ وَ نِعْمَ الْوَکِیلُ،
وَ أُفَوِّضُ أَمْرِی إِلَی اللَّهِ،
إِنَّ اللَّهَ بَصِیرٌ بِالْعِبَادِ،
لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ سُبْحَانَکَ
إِنِّی کُنْتُ مِنَ الظَّالِمِینَ،
رَبِّ إِنِّی لِمَا أَنْزَلْتَ إِلَیَّ مِنْ خَیْرٍ فَقِیرٌ،
رَبِّ لَا تَذَرْنِی فَرْدًا وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوَارِثِینَ
#جمادی_الثانی
#فاطمیه
🌺
📿🌺🍃
4_5839261377557958253.mp3
8.67M
🕯🥀🍂
🥀
❇️ #فاطمیه
💠 نوآهنگ| گریه نکن
از این خونه اگه راضی نباشی نمیرم
بذار اشکاتو با گوشه آستینم بگیرم
🎙 سجاد محمدی
🤲 اَللّهُمَ عَجِّل لولیّکَ الفَرَج 🤲
🕯بحق فاطمه سلام الله علیها🕯
🖤 #ایام_فاطمیه
🥀
🕯🥀🍂
⚫️مولا علی علیهالسّلام:
إِنَّ أَوَّلَ مَا انْتُقِصْنَا بَعْدَهُ إِبْطَالُ حَقِّنَا فِی الْخُمُسِ
همانا اولین چیزی که پس از او (پیامبر اکرم صلّی اللّه علیه و آله) از ما گرفته شد باطل ساختن حقّ ما در خمس بود.
📚الامالی للطّوسی ج۱ ص۸
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
⚫️امام صادق علیهالسّلام:
ميانهروى را خداوند متعال دوست دارد و اسراف و زيادهروى مورد خشم اوست، حتّى اگر اسراف در انداختن هستهٔ خرمایى باشد كه قابل مصرف است، يا زيادىِ آبى كه خورده شده باشد.
📚تحفالعقول ص۳۰۱
«اَللّٰهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»
23.89M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
«مادرانه» قسمت ـ یکم ✔️
حکایتهای مادرانه برای آخرین امید
با بیان «استاد محمد حسین یوسفی»
میدانستید مادرمان حضرت فاطمةالزهرا علیهاالسلام خیلی مظلوم بودند؟
چقدر جانسوزه که فرزند همین مادر یعنی حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف هم این مظلومیت رو به ارث بردند...
بین ما هستند راه میروند اما...مظلوم تر از آنچه که فکرش را بکنید هستند....💔
امیدواریم بتوانیم حضرت حجت بن الحسن العسکری عجل الله تعالی فرجه الشریف را از تنهایی دربیاریم
••••
⚫️اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج⚫️
حرم
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎 💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے 💎 #حرمت_عشق 💞 قسمت ۴۰ بسم اللهی گ
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۴۱
یوسف باذوق وارد اتاق شد..
#پایین_پای_پدرش نشست.کوروش خان زیر بازوی پسرکش گرفت، او را #کنارخود نشاند.
یوسف محجوب سرش را به زیر انداخت
_بابا میدونی منـ..
کوروش خان_ میدونم همه چی رو. میخاستم مهسا یا فتانه رو انتخاب کنی. نشد. به قول آقاجون شاید حکمتی بوده.اما من سرحرفم هستم. خودت میدونی و زندگیت. من و مادرت #راضی هسیم.
یوسف_ چشم. شما فقط امر کنین
کوروش خان_ خداروشکر اخلاقت برگشت به قبل.چقدر عصبی بودی این مدت.
یوسف_
آقابزرگ_خب باباجان بقیه حرفهاتونو بذارین یکشنبه.
یوسف_یکشنبههه؟؟؟
آقابزرگ_چیه...! دیره؟
_نه اتفاقا خیلی عالیه.!
آقابزرگ _خب خداروشکر.
یوسف دست در جیبش کرد...
انگشتر نشانی را درآورد. به پدرش، به آقابزرگ، نشان داد.آقابزرگ ذوق کرد.
_احسنت پسرم به سلیقه ات. خدا حفظت کنه.
کوروش خان فقط به یک لبخند بسنده کرد.یوسف نگاهی به پدرش کرد.
_اگه شما اجازه بدید و عمو موافق باشن اینو.. منظورم اینه..
آقابزرگ_ باشه باباجان. بذار ببینیم چی میشه!
باصدا زدن خانم بزرگ..
آقابزرگ، کوروش خان، یوسف، عمومحمد و ریحانه از اتاقها بیرون آمدند.
وارد حیاط شدند...
یوسف مستقیم، سراغ مادرش رفت. کنار مادرش نشست.انگشتر نشان را به مادر داد.با چشمانش التماسش میکرد. که خراب نکند شب آرزویش را.هنوز هم میترسید.
فخری خانم نگاهی به انگشتر کرد. چیزی نگفت. نه حرفی نه ذوقی.
سمیرا انگشتر را در دستان مادرشوهرش دید.با گفتن ''چقدر مسخره..!'' پوزخندی زد که از نگاه همه پنهان نبود.
و پشت سر جمله سمیرا فخری خانم خندید. یاشار چشم غره ای به سمیرا کرد. که سکوت کند. سمیرا اخم کرد و تا آخر مراسم حرفی نزد.
چقدر مجلسش...
سرد و بی روح شده بود.یوسف نگاهی به پدرش کرد. که بگوید.. اشاره ای به انگشتر کرد. با خواهش میگفت.با نگاهش.
کوروش خان رو به برادرش کرد.
_داداش یه انگشتر یوسف خریده. که بدیم ریحانه.
کوروش خان، خیلی خشک و رسمی گفت. خیلی زیادی، با #بی_احترامی بود.
عمو محمد_ صاحب اختیاری داداش.
خانم بزرگ انگشتر را گرفت. لبخند پهنی زد.
_به به.. خیلی قشنگه مادر..
خانم بزرگ انگشتر را به فخری خانم داد. اما فخری خانم حاضر نبود انگشتر را بدست عروسش کند. با نگاهش به کوروش خان فهماند که کار، کار خودش هست.
یوسف بلند شد.انگشتر نشانی را به پدرش داد.
کوروش خان کنار دختر برادرش نشست. ریحانه بود که حالا عروسش میشد. همانی که تمام تلاشش را کرد تا #نشود. اما #شد.!
دستان ظریف ریحانه را گرفت..
انگشتر نشان را که انگشتری ظریف و عقیق بود در دستان عروسش کرد. یوسف کمی خیالش راحت شده بود. خانم بزرگ به علی گفت که ظرف شیرینی را بچرخاند...
یوسف یادش به مجلس یاشار، برادرش افتاد... چقدر همه شاد بودند. دست میزدند. میخندیدند.چقدر مادرش از همه پذیرایی کرد.و حال خودش..دلدارش را نشان کرد. بدون هیچ دستی، خنده ای و شادی ای..! چقدر شرمنده بانویش بود.
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚
💎بنـــامـ خــــداے یــــوســـــف💎
💎رمـــــان جذاب و نیمہ واقعے
💎 #حرمت_عشق
💞 قسمت ۴۲
چقدر شرمنده بانویش بود...
به یکشنبه فکر کرد. روزی که سوم ماه رجب بود.هم #چلهاش تمام میشد.و هم محرم میشدند..
علی، شیرینی و میوه پذیرایی میکرد. خانم بزرگ و بقیه خانمها به آشپزخانه رفته بودند. تا مهیّا کنند سفره شام را.
یوسف برای حرفی به آقابزرگ...
دل دل میکرد.نمیدانست بگوید یا نه..! دل به دریا زد..کنار آقابزرگ نشست.سرش را به گوش آقابزرگ نزدیک کرد. آقابزرگ سرش را به گوش یوسف نزدیک کرد.
_شما امشب خیلی زحمت کشیدین. یه زحمت دیگه هم بکشید.
_چی باباجان
_هم اینکه یه #محرمیت برامون بخونین هم با بابا و عمو حرف بزنین برای فرداصبح بریم آزمایشگاه..
آقابزرگ لبخند پهنی زد.
_منتظر بودم بیای بگی، باشه باباجان
_اجازه ش رو شما بگیرین..من منتظرم الان بگین..
_چرا خودت نمیگی؟!
_اخه شما بگین بهتره، من میترسم بگم خراب کنم.شما #بزرگترین، رو حرف شما حرف نمیزنن
آقابزرگ پسرانش را صدا زد.
کوروش خان و عمومحمد کنارش نشستند. یوسف سرش را #پایین انداخت. آقابزرگ رو به پسرانش کرد.
_نظرتون چیه یه محرمیت ساده بین این دوتا جوون خونده بشه.البته برا یکشنبه فردا صبح هم برن آزمایشگاه...؟!
کوروش خان_ من حرفی ندارم
عمومحمد_ مشکلی نیست آقاجون.
یاشار که تاحالا ساکت بود. گفت:
_وای یوسف دیگه شورشو درآوردی. مگه میخای چکارش کنی، بابا چن کلوم حرف ساده س، محرم شدن میخاد چکار...!
یاشارهم محرم شده بود.. یوسف، خودش صیغه محرمیتشان را خوانده بود. اما #این محرمیت کجا و #آن کجا...!
فرق یاشار با یوسف درهمین بود..!یوسف،تا محرم نمیشد، حاضر نبود حتی #نگاهی به دلبرش کند..!
یوسف در جواب برادرش، یاشار، لبخندی زد..جواب داشت.اما برادرش بود، بزرگتر بود و #احترامش واجب.
حق داشت درک نکند..درکی نداشت،از اوج عشق #زمینی،.. که با خواندن یک جمله عربی، این عشق، #آسمانی و الهی میشد. درکی نداشت از #حریم ها.از حرمت دلبرش که باید رعایت میکرد.از پرده های حجب و #حیا.از حجاب های #شرم.از #تفاوت محرم بودن تا نامحرم بودن.از #فاصله هایی که با محرمیت کمتر میشد..
آقابزرگ که قبلا تجربه داشت.
بین چند جوون محل محرمیت خوانده بود، #برکتی داشت محرمیت خواندن آقابزرگ...
کم کم سفره پهن میشد...
همه دور سفره نشسته بودند. سمیرا خواست کنار یوسف بنشیند، که یوسف بلند شد و کنار عمومحمد نشست.این بار هم تیر سمیرا به سنگ خورد..
بعد از صرف شام،..
همه عزم رفتن کردند. و مشغول خداحافظی از هم...
یوسف کنار طاهره خانم رفت.دستش را روی سینه اش گذاشت. شرمنده نگاهش را پایین انداخت.
_میخواستم امشب جشن بگیرم.نشد. شرمنده تون شدم.
_میدونم پسرم
با شنیدن کلمه پسرم انرژی گرفت.
_مطمئن باشین خوشبختش میکنم.. یعنی..یعنی تمام سعیمو میکنم.
طاهره خانم لبخندی زد و گفت:
_از کوچیکی پیش خودمون بودی. میشناسمت. ان شاالله عاقبت بخیر بشین.
کنار عمومحمد رفت. عمو او را پدرانه درآغوش گرفت.
_خیلی مخلصیم عمو.برامون دعا کنین. تمام زندگیمو میذارم براش وسط
عمو محمد_ میدونم. تو پسرمی اونم دخترم. خیالم راحته.
حسابی از آقابزرگ و خانم بزرگ تشکر کرد.و پشت دستشان را بوسید.
نگاهش را پایین داد، سری برای مرضیه تکان داد.
باعلی دست داد...
علی_ تو ابرا سیر میکنی باجناق..
ادامه دارد...
✨✨💚💚💚✨✨
✍نام نویسنده؛ بانو خادمـ کوےیار
💚✨💚✨✨✨💚✨💚💚