رفقا
امام رضا جواب تک تک دل شکسته ماهارو میده ، مطمئن باش(:
از حال دلتنگایۍ مثل من و شما خبر داره ...
از حال دلۍ که یه سالے از حرم دور بوده خبر داره ...
از حال دلۍ که شکست وقتی شنید رفیقاش تک تک دارن میرن حرم امام رضا خبر داره ...
از حال دلایۍ که کربلا نرفت به امید اینکه آخر صفر میرم حرم امام رضا و نرفت خبر داره ... خلاصه حال دل همه رو میدونه
آقا بدهکار کسۍ نمیمونه((:
میدونه دلتنگیم ، میدونه دلمون میخواست الان حرمش باشیم و نشد💔
جبران میکنه مطمئن باش !
مطمئنم که خیلۍ بهتر از اینا کنار گذاشته برا دلشکسته ها . . .
〖🦋@HARAM377🦋〗
❥ . .
5d9cad94-6c0d-44d7-b768-0d94c494fb47.mp3
3.1M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#سیدمجیدبنےفاطمہ
<َبَاّزُمْحُرٌمْْوًصّفُرٍٍتًمْوٍمِِشَدً...>ً
#دمآخࢪم...
#شبجمعہ
enc_16284555242276477251801.mp3
3.57M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#حسینسیبسࢪخے_عبدالࢪضاهلالۍ
<َزْنُدٍگُۍَْحًکٍمُتَْدُاْࢪِهُ..عًشُقٌِعًلٍتَِدًاّرٌھٌ...>ً
#دمآخࢪم...
#شبجمعہ
صبح تولدِ آغازست
برای
نفس های عاشقانه...❤️
فرصتی ست تازه
برای دوسـت داشتن
و دوست داشته شدن...🧡
برای بخشش مهربانی
به کسانی که لبخند را
به لبِ زندگیمان می دوزند...😃
➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖
فکر میکنم اگر قرار بود بجای انسان، یک قسمت از روز باشم به یقین، صبح بودم 🌤🍃
(صبحتون بخیر قشنگا🦋)
🍃🍂🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂🍃🍂
🍃🍂🍃🍂
🍂🍃🍂
🍃🍂
رمان آواےعاشقی♥️💍
#پارت صدوهجده
وقتی وارد مزون لباس عروس شدیم، دلم یک جوری شد.
دوست داشتم هه لباس عروس هارو تنم کنم از بس خوشگل بودن.
داشتیم کنار هم نگاهشون میکردیم که یک لباس بیشتر از همه تو چشمم اومد. رفتم دستمو گزاشتم روش که دیدم علی هم مثل من از همون لباس خوشش اومده و باهم خندیدم .
گفتیم و مزون دار مانکن رو برد پشت پرده و لباس رو برامون آورد.
رفتم داخل اتاقی؛ لباس رو باراهنمایی و کمک مزون دار و مامان پوشیدم.
بعد علی روصدا کردن تا نظر بده .
مامان ملیحه گذرا اومد و نگاهی بهم کرد. زیر لب دعایی خوند و همراه مامان و مزون دار رفتن تا علی بیاد و راحت باشه.
وقتی من رو دید دستش گزاشت رو چشماش.
منم بااین کارش خنده رو لبام خشک شد وگفتم: علییییی، اینجوری نکن دیگه. بدشدم؟؟؟
_ نه نه، یک لحظه صبر کن.
دست هاش رو از روی چشمش برداشت.
_ انقدر خوشگل شدی که نزدیک بود برات قش کنم.
بالبخند عمیقی گفت: عین فرشته ها شدی مونا.
یادم باشه، شب عروسی یک بشکه آب قند بگم برام درست کنن که اون موقع ، ۱۰۰درصد قش میکنم.
منم خندیدم وگفتم: امان از حرف های تو .
_ یک چرخ بزن تابهتر ببینمت .
چرخیدم. گفت: معرکه است. نظر خودت چیه؟
+ منم خیلیییی دوسش دارم.
خانم مزون دار نزدیکمون شد و پشت سرش مامانامون.
_خوبه؟ همین می خواین؟
من وعلی هم با هم گفتیم: بله
و خیلی راحت اولین انتخابمون رو کردیم و لباس رو برای یک هفته دیگه رزرو کردیم.
بعد اجاره لباس رفتیم برای علی کت وشلوار ببینیم.
خودش که مخالف بود.
می گفت:کت شلواری که برای خاستگاری و عقد پوشیدم خوبه؛ برای چی الکی اسراف کنیم. باکلی سر وکله زدن که حالا دوتا داشته باشه، بالاخره قبول کرد.
مامان ملیحه گفت: آخه پسرگلم، همین بابای جنابالی وقتی رفتیم سر خونه زندگیمون دوتا کت شلوار داشت.
اونی که تو داری میگی، آبی قرونت بشم. یک کت دیگه هم داشته باشی که تهش، توی عضاداری مناسب باشه.
کت شلوار قدیمیتم که اصلا بهش فکر نکن که عمرا اجازه بدم ببریش. چندسال ازش گذشته ، قدیمه و از رنگ و رو رفته شده.
نو بخری مامان جان ، بهتره.
🦋نویسنده:مونا اسماعیل زاده🦋
کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون
🦋@HARAM377🦋
🍂🍃
🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃
🍃🍂🍃🍂🍃
🍂🍃🍂🍃🍂🍃