eitaa logo
•| در حوالےحرم |•
197 دنبال‌کننده
3.6هزار عکس
1.3هزار ویدیو
137 فایل
بی حب رضا ورود اکیدا ممنوع ❌ هࢪ دࢪ به رویم بستہ شد جز دࢪ گہ احسان تو اۍ شاھ خࢪاسان :)🖤 بگوشم ؟' https://harfeto.timefriend.net/16628342904320 باید بدونید :| @reza_janm تولد کانالمون :/ 1400"4"1 کانال وقف شاه خراسانِ :)🖤
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
دوست داࢪم چادࢪم را❤️💋 دوست داࢪم حجاب را❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍂🍃 رمان آواےعاشقی♥️💍 صدونوزده همش تو ذهنم علی رو تو لباس دامادی تصور میکردم. آخ که دلم ضعف میرفت. با هم پراهن سفید، همراه کت وشلوار رو دیدم وپسندیدیم. علی رفت پرو کنه. تا اون موقع براش کت دم دستی و تک و یک کت شلوار نخی ساده دیدم تا در شرایط معمولی که می خواست بپوشه، دیگه سراغ کت شلوار مجلسی و تمیزش نره. هیفم میومد که کثیف بشن. بعد چند دقیقه صدامون کرد. _ مونا؟ مامان؟ رفتیم ؛ وااای چه بهش میومد. دلم براش قش رفت. یک کت وشلوارمشکی واز همون مدلی که آبیش رو داشت با وپیراهن سفید ، با موهای مشکی که فرق راست داده بودش. مامان ملیحه که علی رو دید گفت: هزار الله اکبر. همیشه آرزوم بود تو این لباس ببینمت. خداروشکر که نمردم وتورو تو لباس دامادی دیدم. اونم با عروس به این ماهی. پشتش نوازش کردم وگفتم: فداتون بشم مامان جان. مامان هم گفت واقعا ما هم خیلی خوش حالیم دامادی مثل علی نصیبمون شد. + علی نظرت چیه همین سیاه رو میخری؟ یا بازم بریم لباس ببینیم ؟!... _ نظر شما چیه مامان جان ؟ مامان ملیحه با چشمایی براق شده گفت: از نظر ما همه چی به شما میاد. مونا اصل کاری، عروس خانوم ایشون هستن و باید پسند کنن. خوب نظرت چیه مامان جان؟ سرم رو انداختم پایین: همه دخترها آرزو دارن شاهزاده سوار بر اسب سفیدشون رو باهمچین لباسی ببینند. حالا که من دیدم. دیگه چی بگم؟ لبخندی زدیم و همون کت وشلوار مشکی خریدیم. چه خوب بود همه چیز داشت زود راست و ریست می شد. بعد خرید کت شلوار رفتیم سفره عقد دیدیم. گفتیم بیان تو خونه بچینن و با سک دیزاینر هم هماهنگ کردیم تا برای تزئین بیان. بعدشم که آتلیه رفتیم تا نمونه کارهاشون رو ببینیم. قرار بود عکاس خونمون بیاد. خودمون هم سر ساعت مشخص برای چندتا عکس خودمونی، بریم آتلیه. گل عروس وماشینم که قرار شد خود علی بره. آرایشگاه هم رفتیم و واسه یه هفته دیگه ساعت گرفتیم. لوازم آرایشی هم که از قبل مامان برام خریده بود و داخل دراول اتاق مشترک من و علی بود. تا عصر همه کارام درست شد و رزو کردیم. انقدر براشون شوق داشتم که خستگی برام معنایی نداشت. خدایا ممنون بابت این همه خوش بختی. خدایا تا جایی که تونستم سعی کردم توی سبک زندگیم ، هم اسلامی باشه و هم ساده. همون طور که به هم قول دادیم. من برای قلب و زندگی علی فاطمه باشم و علی هم برای دل و زندگیم علی وار باشه. عکاس و آتلیه هم برای این بودکه چندتا عکس، از این روزها یادگاری داشته باشیم. با اینکه کروات برای علی پیشنهاد شد، اما قبول نکردیم. چون کروات، جزو لباس های رسمی خارجی ها غیر مسلمان هاست و این در اسلام ، از این که خودمون رو شبیه اونا کنیم منع شده. چون کروات لباس رسمی اوناست و اگر منعی در اون نبود 🦋نویسنده:مونا اسماعیل زاده🦋 کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون 🦋@HARAM377🦋 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
پارٺ¹¹⁹ تقدیم نگاہتون👀👆🏻 لف ندید ممبر های گلمون🌸💋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 رمان آواےعاشقی ♥️💍 صدوبیست اصلا مخالفت کردیم. همان طور که اونها لباس های رسمی مارو زیاد به تن نمی کنند و فقط برای جذابیتش میان ایران و به تن می کنند. درسته که کت و شلوار یک زمانی از خارج وارد شد،اما الان با طرح و الگوهای خودمون ، دوخته میشه. حتی الان هم توی بازار کت و شلوارهایی ساده وجذاب با مدل های اسلامی و مذهبی دوخته میشه که خیلی قشنگه. از همون کت فروشی ، برای علی یکیش رو خریدم که به عنوان اولین هدیه تولدش بدم. حتما ازش خوشش میاد. با اینکه خیلی پرسید چی توی این پلاستیکه؟ اما نه من و نه مامانامون لو ندادیم. برای ریحانه هم یک تل مجلسی نگین دار خریدم. چون بانگینای روی لباسش هم ست بود و قشنگ می شد. علی پیشنهاد داد ماهم مثل شهید سیاهکالی و همسرش سه روز روزه بگیریم تا خدایی نکرده در مجلسمون، خواسته و ناخواسته گناهی صورت نگیره. ایده ی خیلی خوبی بود ... برای نهار دیگه دیر شده بود ولی علی اسرار داشت که حتما خودش غذا بخره. اما مامان هامون نذاشتند. _ نه علی جان. همین طوریش هم خیلی خرج داری . نهار که از دیشب آماده کردم. زنگ میزنم به فاطمه تا غذاهارو گرم کنه. الان که چهار و نیم بعد از ظهر ، حتما باباهتون توی خونه ی ما چشم به راهند. صبح به اکبرآقا گفتم اومدنا دوتا دوغ بگیره ، همراه با بابای موناجان بیان خونه ی ما تا ما هم برسیم. _ باعث زحمت شدیم ملیحه جان. _ نه بابا ، چه زحمتی. مراحمید. شماهم دیروز کم زحمت نکشیدید. والا دختر عروس کردن سخت تر از پسر داماد کردنه. الانم که اون بنده ی خدا رو گفتم که می خوان بیان برای فاطمه ، از الان ذهنم درگیره. از همین الان توی این فکرم که حالا علی می خواد بره و فاطمه هم راهی کنیم؛ چی کار کنم؟ خونه یکهو خالی میشه. _ خدا بزرگ. حالا خوبه شما فاطمه رو دارین حالا حالاها. خوب میفهمم چی توی دلت میگذره. اگر کار و کمکی بود ، حتما بگی. بی تعارف. علی اومد وسط حرفاشون. _ ببخشید وسط حرفاتون، مامان این فاطمه ای که من میشناسم ؛ به این زودی جواب بله نمیده. اگرهم بده، کمی باید دندون به جگر بزاره تا خانوده استراحت کنه و کمی نفس بگیره. بعدشم این شازده ای که می خواد خواهر من رو بگیره، فعلا باید از هفت خان بگذره تا ببینیم، چند مرده هلاجه و چند چند هست و میشه. علی به این زودی و راحتی، خواهر و دختر خونه ی شوهر نمیده. باچشمای گرد شده، از این که فکرش حتی به عروس کردن ریحانه رفته گفتم: علی جان ، وظیفه ی شماست که هفت خان رستم بسازی. هم برای فاطمه و هم برای ریحانه. درضمن، ریحانه هم حالا حالاها خونه ی باباش هست. خیال زود عروس کردن ریحانه رو از ذهنت دور کن. آخه بچه ام، هنوز معنی واقعی خونه و خانواده رو ندیده. تازه می خوام این چندسالی هم که گذشته رو هم براش جبران کنیم. 🦋نویسنده:مونااسماعیل زاده🦋 کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون 🦋@HARAM377🦋 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
پارٺ ¹²⁰ تقدیم نگاہتون👀👆🏻 لف ندید ممبر های گلمون🌸💋
🍃🍂🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂🍃🍂 🍃🍂🍃🍂 🍂🍃🍂 🍃🍂 رمان آواےعاشقی♥️💍 صدوبیست ویک بله بله عزیزم حتما همین طوره گربه رو در حجله کشتم ... تا موقع رسیدیم خونه و ناهار خوردیم و رفتیم همه تا استراحت کنیم خیالم دیگه از بابت خرید ها راحت شده بود ومیتونستم راحت استراحت کنم خیلی حس وحال عجیبی داشتم هم شیرین بود وهم دلم شور میزد ... بچم ریحانه ام که به نبود من عادت کرده بود از بس بیرون بودم همش با بقیه سرگرم بود و وقتی میدید مثل همیشه میومد بغلم در همین حین ک در این فکرا بودم صورتشو نزدیک خودم کردم ولپشو بوسیدم دخترک شیرین خودم... چه ناز خوابیده بود... موهاشو نوازش میکردم وتو دلم قربون صدقش میرفتم... در همین حین خودمم خوابم برد کنارش صبح که از خواب بیدارشدم ریحانه طبق معمول پیش مامان بود وداشت با مامان صبحانه میخورد منم به اون ها ملحق شدموصبحانه خوردم باهاشون وبعد رفتم به علی زنگ زدم وگفتم که همو ببینیم علی هم خیلی مشتاق قبول کرد وقتی اومد دنبالم زود آماده شدم ورفتیم با هم پارک خوب مونا جان چه خبر؟ سلامتی ... چی شده عزیزم؟ علی من یک تصمیمی خیلی وقت پیش گرفتم که با توجه به مشکلاتی که پیش اومد نتونستن عملیش کنم میخوام کمکم کنی جونم حتما با جون دل... من تو قرعه کشی بانک ۱۵۰ میلیون برنده شدم میخوام یک مرکز توان بخشی بزنیم که به بچه ها هنر یاد بدن وهمون جا علم های مذهبی و این ها در اینده خودشون باز کسایی مثل خودشونو پرورش بدن ..‌. میشه کمک کنی؟ مونا داری شوخی میکنی؟ نه عزیزم .... این که عالیههههه... منم کلی رفیق دارم که میتونن کمکمون کنن.... هم از لحاظ مالی هم از لحاظ اداری تا قبل عروسی کارای اداریسو بکنیم وبعد عروسی بیفتیم دنبال مکان و وسایل و ... خیلی سرمایه بزرگی میخواد وختما خیلی هم ازش استقبال میکنن خیر ها هر روز بیشتر از روز قبل عاشقت میشم... هر روز بیشتر از روز قبل بیشتر ازت چیزی یاد میگیرم... هر روز بیشتر از قبل کنارت آرامش دارم... حس میکنم وقتی کنارتم به حدا بیشتر نزدیکم ... چون همیشه کارای قشنگ میکنی برای لبخند خدا... و وقتی خدا به کسی لبخند بزنه دیگه تمومه.... خوش به حالت .... علییی همه اینایی که گفتی حس منم هستاااا... بلند شو بریم... کجا؟ دنبال کار هامون .... تا روز عروسی درگیر کارای اداری مرکز بودیم... اسم مرکز رو لبخند خدا گزاشتیم ... بالاخره روزی که منتظرش بودم رسید روزی که بهترین خاطراتو برام به جا میزاشت.... آره همون شبی که هزار ویک شب نمیشه ... همون شبی که به بهانه ۱شب هزاران گناه ایجاد میکنن... خیلیخوش حال بودم که لاقل مراسم عروسیمون مولودی هست و از کاراهایی که دل نامحرم بلرزونه خبری نیست... یادمه یک متن خوندم نوشته بود سلام دخترم کاش مراسمت جوری بود که میتونستم بیام وبهت تبریک بگم... خیلی دوست داشتم مراسمت دعوتم منی ولی دم در نوشتی ورودم ممنوعه... اشکال نداره دخترم خوش بخت شی عزیز پدر.... با خوندن این متن واقعا حالن دگرگون شده بود... دوست نداشتم من این کارو بکنم... همون جا با خودم عهد بستم تا مراسممو جوری بگیرم که لاقل پدرم امام زمان بتونن بیان 🦋نویسنده:مونااسماعیل زاده🦋 کپی با ذکر نام نویسنده و لینک کانالمون 🦋@HARAM377🦋 🍂🍃 🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃 🍃🍂🍃🍂🍃 🍂🍃🍂🍃🍂🍃
پارٺ ¹²¹ تقدیم نگاہتون👀👆🏻 لف ندید ممبر های گلمون 🌸💋