animation.gif
129.3K
ღــღ
{❤️}دِل
را اگراز حُسِین
بِگـیـرَم چہکُـنـَمـ🍁
بےعِشـق
حُـسِیناگـر
بِمـ🌾ـیرم چِہکُنم
فَـرداکِہ
کَسی رابهکسی
کارےنیســت{😭}
دامانِ
حُسـ💚ـین
اگر نَگیرَم چه کنم…
ʝσɨŋ @harame_bigarar
حرم بیقرار
#درمسیرعشق #به_قلم_ازتبار_زینب۵۹ #پارت_۲۹ چشمام یه کم سیاهی میرفت ... کمی هم سردرد داشتم . علیر
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۳۰
+ کمبود خواب نیست ، بعدشم تا تو و علیرضا باشین دیگه منو اذیت نکنید ... حقته . بگو ببینم چرا علیرضا اینجوری فاطمه ؟
_علیرضا قسمم داده که بهت نگم .
خودش میخواد بگه ، فقط اینو بدون علیرضا از خوشحالی رو پاش بند نیست ، منو دیوونه کرد تو این یه هفته .... .
عمومهدی کارهای ترخیصم رو انجام داد ، پرستار داشت سرم رو از دستم جدا میکرد که خاله مریم اومد کنار دستم رو گرفت و گفت :
_دختر گلم ، پاشو بریم که کلی کار داریم ، درضمن علیرضا هم باهات صحبت داره عروس خانم .
از خجالت سرخ شدم ، باهم به سمت ماشین راه افتادیم .
فاطمه و علیرضا پشت سرمون میومدن و باهم پچ پچ میکردن .
عمو مهدی کنار ماشین وایساده بود و دست سجاد رو گرفته بود باهم وایساده بودند .
سجاد هم خوشحال بود .
سجاد و علیرضا جلو نشستند و باهم میخندیدن .
من و فاطمه و خاله مریم هم عقب نشسته بودیم
هردوشون خیلی قربون صدقه ام میرفتند و بهم محبت میکردن .
اونقدری که فکر میکردم خانواده ی خودم هستن .
چند روز از این ماجرا گذشت حالم بهتر شده بود .
دو روزی بیشتر تا محرم باقی نمانده بود ، من خیلی ذوق داشتم تا اولین محرم رو تو حرم آقا ببینم ...
تو اتاق مشغول بازی با سجاد بودم که فاطمه یهویی اومد تو اتاق و گفت :
_کوثر ، بابا احضارمون کرده ، زود تند سریع باید بریم پیشش .
چقدر لحنش برام خودمونی بود ...
#ادامه_دارد ...
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
#درمسیرعشق
#به_قلم_ازتبار_زینب۵۹
#پارت_۳۱
همگی دور عمو مهدی جمع شدیم .
قیافه ی مهربون و خندونش ، همیشه بهمون انرژی خاصی میداد .
حتی تو مشکلات هم لبخند رو لبش بود .
هروقت کسی ناراحت بود عمومهدی با حرفهای قشنگش آرومش میکرد .
عمو مهدی شروع کرد :
_بچه ها از اینکه اومدین ، ممنونم .
راستش باید بهتون بگم که ما باید بریم تهران ، تو تهران بهم پیشنهاد کار شده ...همونجوری که میدونید من از کار قبلی انصراف دادم ، درضمن اقای علیرضا ، شما هم باید با من بیای سرکار ....
علیرضا : بابا من تازه داشتم اینجا کار پیدا میکردم ...
عمومهدی : نمیشه بابا ، باید همگی بریم تهران ، تا کار های اداری من درست بشه یک هفته طول میکشه ؛ توی این یه هفته وسایلاتونو جمع کنید .
همه چشمی گفتیم و رفتیم ، من ناراحت از اینکه محرم نمیتونم تو مشهد خادمی اقا رو انجام بدم .
برای اینکه لااقل توی این یه هفته ، بتونیم با فاطمه بریم خادمی ، لحظه شماری میکردم تا روز اول محرم برسه ...
با فاطمه و خاله مریم رفتیم بازار تا برای من چند دست لباس مجلسی و بیرون برای محرم بگیریم .
یه چیزایی از محرم شنیده بودم اما برای اینکه بیشتر بدونم از خاله مریم پرسیدم که با حوصله برام توضیح داد :
_ماه محرم حرمت خاصی داره ،
نباید احترام این ماه شکسته بشه ، آقا اباعبدالله امام سوم ما تنها معصومی هستند که کل دنیا براشون دوماه عزاداری میکنند ...
اقامون فقط با ۷۲نفر دربرابر ۱۰هزار نفر جنگیدند ،
اقا تمام فرزندانشون رو در راه اسلام دادند تا به همه ثابت کنند نباید با یزید بیعت کرد مگر به قیمت جانت .
تنها کسی که طفل شش ماهشون بر روی دستای مبارکشون شهید شدند ... اقا حضرت اباعبدالله الحسین (علیه السلام ) ، لقب های زیادی دارن ، یکیش سید و سالار شهیدان هستند... یکی دیگه از شخصیت ها ، حضرت ابالفضل العباس که دو دستشون رو برای سرورشان ، اباعبدالله فدا کردن ... همشون تشنه به شهادت رسیدن دخترم ، تا این چادر ما خاری بشه تو چشم دشمنانی که میخوان چادر رو از خانما بگیرن ؛ قدر چادرت رو بدون دخترم . اینا رو گفتم که بدونی ماه محرم خیلی ماه پربرکت و بزرگیه ...
#ادامه_دارد
⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘⚘
http://eitaa.com/joinchat/3701473293C579cea51ee
4_366919756176950488.mp3
18.09M
🌸🍃
•|آماده شو حسین، ساعاتِ آخره
•|ببین ڪه موقعِ جهاد اڪبرِ
بـانـواے
❣میـثـم مطیعـے❣
#نـواےمحـرم
Join→ @harame_bigarar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿•
•|سـنـہ قــربــان آقــا{❤️}
•|سیدالعطشان آقــا
#بـیــت_رهـبــرے
•|مجــیــدبـنـےفــاطمــہ|•
اینجاپایگــاه عـشـاق حسین💚
Join→ @harame_bigarar
4_5805269666347615288.mp3
3.88M
🎶 یــل ڪرببــلا
علـــمدار حسیݧ
بـانـواے:
❣کربلایی مهدی رسولے❣
#نـواےدل💚
#فارسے_ترکے
Join→ @harame_bigarar