خب ...
امشبم با پارت سورپرایز جذاب مهمون خونه هاتون شدیم 😘🙄
شبتون رویایی😴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اومدی سایهی رو سرم شدی
دیدی بی بال و پرم پرم شدی
مهربونیت با همه فرق میکنه
مهربون بودی که مادرم شدی
حسین ستوده🎙
#فاطمیه #ایام_فاطمیه
هدایت شده از رمانِ حامی 🤍
🔥 آموزش #رایگان دوخت کیف و کوله پشتی
+ + + گروه رفــع اشــکال و پـرسش و پـاسخ
فرصت محدود و استثنایی
همین الان عضو بشید👇
https://eitaa.com/joinchat/2052260677C7f84a2eabe
#پارت116
#رمزینه
با کمک کیمیا کارا رو کردیم.
هرچی بهش می گفتم لازم نیست قبول نمی کرد.
سحرم که از هفت دولت آزاد بود.
مادرشم ر به ر قربون صدقه دخترش می رفت.
همشم جلوی کیان ازش تعریف می کرد.
مادر و دختر لنگه هم بودن.
ساعت ۶کارا تموم شد.کیمیا گفت:
از کت و کول افتادم
.می رم حموم.
_برو خسته نباشی.
_تو هم همینطور.
مامانمو ندیدی؟
صدای سهیلا جون اومد:
من اینجام.
برگشتیم دیدیم بالای پله ها ایستاده.
کیمیا:
کجایی مادر؟
از صبح ندیدمت.
_تو اتاق بودم.
_این همه ساعت چی کار می کردی؟
_استراحت.
_یا ابوالفضل.
من جای شما و خاله و سحر از استراحت خسته شدم.
خندید:
خودت که می دونی وضعیت منو.
پادرد و کمر درد دارم.
تازه دکتر گفته بود اصلا مسافرت یا پیاده روی نرم.
کیمیا:
می دونم مامان شوخی می کنم.
هر چه قدردوست داشتی بخواب.
یکم اطرافشو دید زد و آروم تر گفت:
ولی به خواهرت و دخترش بگو یه تکونی به خودشون بدن.
خاله که ماشالله از منم سالم تره.
مهندسی که خوش خط باشه دیده بودین؟👆😍
در ۱۰ جلسه با آموزش مجازیِ #استادعلیقلیان، خوش خط و #خوشنویس بشید 😍《 تضمینی 》
کانال هنرجویان استاد علیقلیان 👇
https://eitaa.com/joinchat/2980053205Cafbe385133
#پارت116
بخش دوم
#رمزینه
اون عجوزه هم همش جلو آینه داره به خودش می رسه و زرت و زرت عکس می گیره.
والا حالا انگار.
یهو خالش پشت مامانش ظاهر شد.
کیمیا سریع پیچوند:
انگار نه انگار ما مهمونیم.
هی ول می کنه می ره.
مامان کم گذاشتی واسه تربیت این پسر.
به زور جلو خودمو گرفتم نخندم.سرمو انداختم پایین.
کیمیا:سلام خاله خوبی.
سمانه:سلام.
چیه هی غر می زنی.
_هیچی بیخیال.
سهیلا جونم ریز ریز می خندید.
کیمیا:من برم حموم.فعلا.
وقتی دید من می خندم زد تو کمرم و سریع رفت بالا.منم رفتم تو آشپزخونه و چایی دم کردم .
سهیلا و سمانه رفتن تو حیاط.منم رفتم بهشون گفتم چایی حاضره.
هروقت خواستین صدام کنین.سهیلا جون تشکر کرد اما سمانه عین خیالشم نبرد که من اونجام.
نمی دونم چه هیزم تری بهشون فروخته بودم.برگشتم تو اتاقم.
لباسامو عوض کردم.یه ذره هم آرایش کردم.خیلی خسته شدم از صبح.
کیانم از ظهر رفت بیرون.زود زود دلم واسش تنگ می شد.
جلوی اونا هم که نمی تونستیم درست حرف بزنیم بیشتر اذیت می شدم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴جهت قطع نشدن چرخ تولید لباس گرم برای پناهجویان لبنانی در شب های سرد بیروت منتظر کمک های شما هستیم.
طی هماهنگی جبهه جهانی شبابالمقاومة با دفتر حزبالله لبنان در بیروت این اقدام صورت گرفته است.
🔹به نیت حضرتزهرا(س) جهت تامین لباس گرم مردم بیپناه لبنان و امور اجتماعی مربوطه کمکهای خود را به بنام «جبهه جهانی شباب المقاومة» به این شماره کارت واریز نمایید:👇👇
6037997750004344🔸کانال رسمی شباب المقاومة👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3545694224Ccf85b685fb
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💓
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺حاج حسین یکتا: هر چی میتونید به آوارگان لبنان کمک کنید!
🔵مشارکت فوری جهت کمک رسانی به مردم عزیز لبنان و غزه
▫️شماره کارت:
6063731181316234
6104338800569556(روی شماره بزنید کپی میشود) ▫️شماره شبا:
IR710600460971015932937001بنام هیئت حضرت رقیه (س) 👆👆👆
‹ هَــــراس🍷›
🔺حاج حسین یکتا: هر چی میتونید به آوارگان لبنان کمک کنید! 🔵مشارکت فوری جهت کمک رسانی به مردم عزیز لب
⭕️ پیام مهم و فوری حاج حسین یکتا رو
در این شرایط لبنان ببینید
این ویدئو رو برای دوستان خود ارسال کنید
و در پویش #ایران_همدل و مسیر دفاع از مظلوم والسابقون السابقون باشید!☺️
لطفاً بعد واریز رسیدتون رو به آیدی زیر بفرستید:
@Mehdi_Sadeghi_ir
#پارت116
بخش سوم
#رمزینه
ای کاش زودتر برن.
ساعت نزدیکای هفت بود رفتم بیرون.
قبل از اینکه از پله ها برم پایین دیدم کیان نشسته رو مبل و سحرم داره از پشت سرش می ره پیشش.
همونجا قایم شدمو از لای نرده ها دیدمشون.
دستاشو گذاشت رو چشمای کیان.
قلبم گرفت.
کیان گفت:
درسا تویی؟
سحر سریع دستاشو برداشت و رفت رو به روش.
طلبکارانه گفت:
درسا؟
مگه خدمتکارت از این کارا هم می کنه؟
اون لحظه راحت می تونستم چهره کیانو تصور کنم.
کیان:این چه کاریه؟
خودت می دونی خوشم نمیاد از این رفتارات.
سحر:اها.
حالا اگه درسا بود این حرفو بهش می زنی؟
_کارا و حرفای من به خودم مربوطه.
داست روزنامه می خوند.
دوباره مشغول خوندن شد.
انگار نه انگار که سحر جلوش ایستاده.
عاشق این جذبش بودم.
سحر کم نیاورد.
با ناز نشست کنارش.
موهاشم دوتایی بافته بود.
یه تاپ و شلوارک بنفشم تنش بود.
فکر می کرد با این کاراش می تونه دل کیانو ببره.
سحر با عشوه:کیان؟
#پارت116 بخش چهارم
#رمزینه
کیان:
سحر برو حوصله ندارم
روزنامه رو ازش گرفت و گذاشت رو میز.
سحر:
ای بابا.
بنداز کنار اونو.
نگام کن.
چرا عزیزم.
نگاش کرد
.سحر لبخند دلبرونه ای زد و گفت:
تو که می دونی دوست دارم.
پس چرا ازم فرار می کنی؟
انقدر ناخنام به گوستم فشار اورد که داشت سوراخ می شد.
کیان:سحر.
این بحث هیچ فایده ای نداره.
ما قبلا حرفامونو زدیم.
سحر:
من چی کم دارم.
هان؟
خودت که منو خوب می شناسی.
تا حالا خطایی ازم سر زده؟
_عشق زوری نمی شه.
_حداقل بهم فرصت بده.
کیان چیزی نگفت.
توقع داشتم سرش داد بکشه و بگه نه.نمی شه.
من یکی دیگه رو دوست دارم.
اما نگفت.
حتی پسش نزد.سحر دست کشید رو صورتش.
نزدیک بود داد بزنم
هدایت شده از رمانِ حامی 🤍
🌟 عطر طبیعی: بوی بهشت در هر لحظه! 🌟
✨ آیا میخواهید هر روز با بویی دلپذیر و آرامشبخش آغاز کنید؟ عطرهای طبیعی ما، با عشق و دقت ساخته شدهاند تا شما را به دنیای زیبایی و آرامش ببرند.
🌼 چرا عطر طبیعی ما؟
- خالص و طبیعی: هر قطره از عطر ما، داستانی از طبیعت را روایت میکند. بدون مواد شیمیایی، فقط خالصترین عطرها!
- احساس نزدیکی به خداوند: با هر بار استفاده، حس آرامش و نزدیکی به آفریننده را تجربه کنید.
- مناسب برای هر لحظه: از لحظات معنوی تا جشنهای خانوادگی، عطر ما همیشه همراه شماست.
💖 هدیهای از دل طبیعت: با انتخاب عطر طبیعی ما، نه تنها خود را خوشبو میکنید، بلکه به طبیعت و زیباییهای آفرینش احترام میگذارید.
📞 همین حالا با ما تماس بگیرید و دنیای جدیدی از عطرها را کشف کنید! بگذارید بوی بهشت در زندگی شما جاری شود و هر روز را با انرژی شروع کنید.
به جمع آنی عطری ها بپیوند 👇
https://eitaa.com/joinchat/1447166941Cb98f468f57
#پارت116 بخش پنجم
#رمزینه
.محکم دستمو کوبوندم تو دهنم.
سحر:کیان.
تو همه کس منی.
اگه بدونی این مدت که ازت دور بودم چی کشیدم این کارو نمی کردی.
اخه یه آدم چقدر می تونه سبک باشه که این همه غرورش خرد شه بازم ابراز علاقه کنه.
سحر:عزیزم چرا ساکتی؟
کیان:چی بگم.
سحر:هرچی دوست داری.
می دونم تو هم دلت واسه من تنگ شده بود.
بالاخره دستشو کشید کنار و ازش فاصله گرفت
کیان:سحر اینو بیشتر از صد بار بهت گفتم.
ما به درد هم نمی خوریم.من دوست ندارم.
یعنی دارم.اما به عنوان خواهر.نمی تونم تو رو به چشم همسرم ببینم.
سحر:مسخرست.
از وقتی یادمه همه ما رو به چشم زن و شوهر هم می دیدن.
اونوقت تو می گی خواهر؟
_لطفا تمومش کن.
حرفم یکیه.
سحر دست گذاشت پشتش و گفت:کیان .
عزیزم.بخدا ما با هم دیگه خوشبخت می شیم.
دیگه طاقت نیاوردم.
داشتم از حرص سکته می کردم.رفتم پایین.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کانال لاکچری ترین و اصلی ترین لوازم خانگی دنیا رو داره😍
اونم از شهر مرزی بانه
آیدی کانال👇
@azizicenter
دنبال یه اتوی ابدی میگردی؟ 😊
میخوایی یهبار برای همیشه هزینه کن🤔
این اتو بخار لباساتو مثل روز اول تازه نگه میداره 😍
حتما عضو کانال ایتایی ما بشید
ما بهترین جنسارو براتون داریم👌
اگه دنبال اتوی با کیفیت میگردی از طریق آیدی های زیر درخواست مشاوره خرید اتو کن تا بهترین مدلو بهتون معرفی کنیم
با قیمت های استثنایی و بهترین کیفیت
به همراه ۱۸ ماه گارانتی بی قید و شرط
ارسال به کل ایران
همین الان وارد لینک کانالمون شو
که کلی از این محصولایی جذاب برات دارم
لینک کانال بزرگ لوازم خانگی عزیزی👇
https://eitaa.com/joinchat/3305832755C880dc57973
شماره تماس👇👇
👤عزیزی
+989182955776
@khanegi_azizi
+989186700897
@mehran_azizi
💥آخرین مهلت ارتقا مدرک تحصیلی💥
مورد تایید وزارت علوم
✅ارتقا مدرک تحصیلی در طرح طبقهبندی مشاغل
🔥ویژه شاغلین🔥
🔗https://mat-pnu.ir/5
✔️ارتقا مدرک تحصیلی در کوتاهترین زمان ممکن
✔️بدون آزمون در تمامی مقاطع، حتی دکتری
✔️ معتبر و قانونی با قابلیت ترجمه
✔️صرفهجویی در زمان و هزینه
✔️مشاوره کاملا رایگان و تخصصی
✅از کاردانی تا دکتری
✅از سیکل تا دیپلم
✅زبان: مدرک آیلتس، آزمون جامع
✅از MBA تا POST DBA
ثبت نام در لینک زیر
🔗https://mat-pnu.ir/5
@hamrahanfarda_admin
برای پاسخ دهی بهتر به دلیل حجم زیاد پیام ها لطفا فرم ثبت نام را تکمیل کنید تا کارشناسان ما با شما تماس بگیرند
#پارت117
#رمزینه
با صدای پام اول کیان بعد سحر برگشتن سمتم.
یه نگاه سرد به کیان انداختم و بی توجه بهش که زل زده بود بهم رفتم تو آشپزخونه.
خودمو به وسایل سرگرم کردم که مثلا حواسم نیس.
فاصله اشپزخونه هم باهاشون زیاد بود و نمی تونستن منو ببین.
فوضولی نذاشت و رفتم زیر اپن نشستم ببینم چی می گن.
به زور می شنیدم.
سحر:اصلاازاین دختره خوشم نمیاد.
کیان:
سحر خوبی؟مگه چی کارت کرده؟
_پروئه.
حس خوبی بهش ندارم.
خوب نیست با تو تنها تو یه خونه بمونه.
صدای عصبی کیان اومد:
سحر من بچه نیستم.
کارامم فقط و فقط به خودم مربوطه.تو نمی تونی برام تعیین تکلیف کنی.
اگه نمی خوای و نمی تونی تحمل کنی می تونی برگردی اصفهان یا بری خونه دایی.
حرفاش یکم بهم روحیه داد.
سحر:دوسش داری؟
کیان:سحر برو.
داری عصبیم می کنی.
_پس حدسم درست بود.
عاشق یه حمال گدا شدی.
دادزد:
دهنتو ببند.
هدایت شده از رمانِ حامی 🤍
😱 دو میلیون تخفیف!!
دوخت کیف و کوله پشتی رو کاملا #رایگان یاد بگیر و با یه چرخ ساده برای خودت درآمد زایی کن.
فرصت محدود و استثنایی
حتما عضو بشید و خودتون ببینید👇👇
https://eitaa.com/joinchat/2052260677C7f84a2eabe