#پارت41
بخش دوم
.
بینشون فقط کوروش جذبم می کرد.
از همه کم حرف تر،و اما مغرور تر بود.
خجالتی نبود،فقط خیلی خودش رو می گرفت.
تا وقتی مجبور نمی شد حرف نمی زد.
همه نشستن.
نهالم و حامد هم اومدن کنار من نشستن.
یکم بحث کردن که اصلا توجه نکردم ببینم چی می گن.
تمایلی هم نداشتم بفهمم. سنگینی نگاه یکی رو حس کردم.
یکم چشم چرخوندم دیدم کوروش با چشمای نافذش داره نگاهم می کنه.
نمی دونم چرا گرمم شد.
سرم رو انداختم پایین و شروع کردم به باد زدن خودم.
یکم که گذشت نهال گفت:
گرمته حلما؟
همه نگاهم می کردن.
گفتم:آره.
نمی دونم چرا گرمم شد.
نهال:مهران،کولر روشنه؟
مهران مرموز نگاهم کرد و گفت:آره.
نگاهم کشیده شد سمت کوروش.
حواسش نمی دونم مثلا یا واقعا یه جای دیگه بود.
مهران گفت که واسه همه شربت بیارن..
۳ اردیبهشت
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
دو سالی بود که بزور کتک بابام زن یه پسر 15 سال از خودم بزرگتر زورگو و پولدار شده بودم🥺❤️🩹
از خانوادش دل خوشی نداشتم چون همیشه بهم گیر میدادنو آزارم میدادن
تا اینکه یروز پدرشوهرم منصور اومد به دیدنمو گفت آماده شو تا بریم خرید! با تعجب پرسیدم : چرا شما اومدین با اسماعیل میرفتم ، ولی انقد اصرار کرد که ناچار بچه بغل سوار ماشین شدم!
نیم ساعتی گذشت که رسیدیم به یه ویلا خارج از شهر با ترس به پدرشوهرم نگاه کردمو گفتم اینجا که پاساژی نیس! چیزی نگفت و از ماشین پیاده شد و دستمو کشید و گفت : وقتشه..😏😈🔞
https://eitaa.com/joinchat/1990983694Cdb058aad52
درگیر گناهی شدم که ناچار بودم...🤦♀
۳ اردیبهشت
مقصد مهم نبود چه دریا چه باتلاق
میرفت رود و از همه قصدِ فرار داشت
یادش نرفته بود خزانِ درختها
بیخود نبود باغ، هراس از بهار داشت
کوهی که تن به تیشهٔ معدنچیان سپرد
یاقوتِ سرخ داشت دلِ داغدار داشت
وقتی گریست «شیشهٔ مِی» هقهق از ملال
معلوم شد چقدر غمِ روزگار داشت
سهراب غرق خون شد و وقتی شکست خورد
هم زخم؛ هم نشان ز پدر یادگار داشت
گل گرچه شاد بود که از شاخه چیده شد
از باغبانِ خویش جز این انتظار داشت
ما را چنان که باید و شاید کسی ندید
روزِ ازل هم آیینهٔ ما غبار داشت
#فاضل_نظری
💠
۳ اردیبهشت
هدایت شده از رمانِ حامی 🤍
😱🚫عفونت و فیبروم قاتل رحم بانوان 🚫😱
😮تخلیه رحم ، سرطان دهانه رحم بخاطر جدی نگرفتن عفونت بانوان به وجود میاد🥺
🩺اگه نمیخوای کارت به عمل جراحی بکشه همین الان بزن روی لینک زیر تا کمکت کنم👇🏻👇🏻
📲09385033455🌿🌿
فرم ویزیت : 👇👇👇
https://digiform.ir/w183726ee
ایدی کانال 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/959972482C0a2a166e87
۳ اردیبهشت
۳ اردیبهشت
۳ اردیبهشت
۳ اردیبهشت
#پارت41
بخش سوم
بازم مشغول صحبت شدن.
این بار حواسم رو جمع کردم
مهران: نهال تا الان خوب پیش رفته.
بازم بهت می گم کی بری پیشش و چی کار کنی.
کوروش.
به نظرت کی تمومش کنیم.
کوروش همون اخم همیشگی،به مهران نگاه کرد و جدی گفت:زوده.
باید حسابی بمونن لای منگنه.
مهران:ولی یادت که نرفته؟! درسا...
کوروش حرفش رو قطع کرد:نه.
خیلی هم خوب می دونم. اما لازمه.
مهران:ریش و قیچی دست خودت.
من اون رو صحیح و سالم می خوام.
بعد این همه مدت،واقعا دلتنگشم..
کوروش چیزی نگفت.
مهران به حامد گفت:تو چی کاره ای.
معامله رو جور کردی؟
حامد همونجور که سیبش رو گاز می زد گفت:
هی،تا حدودی.پنجاه پنجاهه که بشه یا نه.
مهران:سعیت روبکن.
۳ اردیبهشت
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
مجبور شدم تو سن ۱۶ سالگی زن مرد سی و هشت ساله بشم.
فردا عقدمون منو برد خونه دولتی و گفت درسته هم بکری و هم تو دل برو ولی من هیچوقت بهت دست نمیزنم اینجا میمونی تا موهات رنگ دندونات سفید بشه. چند روز بعد زنگ خونه به صدا دراومد
آروم پرسیدم- کیه !؟
با خودم درگیر بودم که زن بلندتر گفت
+باز کن درو من زن سهیلم
چشمام گرد شد یا خدا!
! خواستم بی خیال باز کردن در بشم گفت -باز میکنی یا زنگ بزنم سهیل بیاد درو باز کنه؟
اینو که گفت دستمو گذاشتم رو در با خودم گفتم هیچکس با سهیل قابل قیاس نیست ازش وحشت داشتم..
ترجیح میدادم با زنش سر و کله بزنم تا با خودش آروم لای درو باز کردم دستشو گذاشت روی درو هل داد کامل باز شد سریع رفتم کنار اومد داخل و در بست
سر تا پامو با تحقیر نگاه کرد و بدون حرفی داخل خونه شددشوکه شدم گویا قرار نبود گیسامو بکشه آروم وارد خونه شدم که خیلی اروم گفت: وسیله هات و جمع کن میای با ما
خشکم زد مگه میشد با هووم یجا زندگ کنم . در باز شد و محکم به دیوار خورد
سهیل هراسون داخل شدو با وحشت گفت -مگه نگفتم نیای اینجا
زن با عصبانیت گفت +باید خودم بهش بگم باید بفهمه که... گیج بودم چیو باید میفهمیدم برای اولین بار سهیل رنگ از روش پریده بود مضطرب بود با حرفی که زن زد روح از تنم جدا شد چطو ممکنه...
https://eitaa.com/joinchat/3821404837Cf14fc61570
۴ اردیبهشت
۴ اردیبهشت
هدایت شده از تبلیغات دخترونه💜
این داستان نیست بلکه زندگی واقعیه🌱
اسم من منتیا هست به معنای نور چشم یکی از خوشگل ترین دخترهای روستامون بودم!
اما تا سن ۱۸ سالگی هیچ خواستگاری نداشتم چون مادرم زن دوم یه پیرمرد بود و قبل اینکه من چشم باز کنم مرده بود!
دو سه سال بعدش هم پدرم مرد و من شدم زیر دست نامادری و هفت هشت تا خواهر برادر ناتنی که اسم و آوازه خوبی نداشتن🔥🤦🏻♀
برای اینکه بهم اجازه نفس کشیدن توی خونه رو بدن باید صبح تا شب سر زمینهای کشاورزی کار میکردم و شبها برای برادرام کثیف ترین کارو انجام میدادم یعنی بجای اونا...😰🥶😭👇
https://eitaa.com/joinchat/3447193688C8f7366cfef
🔥با اینکارم رفتم وسط آتیش جهنم🔥👆
۴ اردیبهشت
۴ اردیبهشت