🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
*نامه عاشقانه یک همسر به شوهرش در ۵۰ سال پیش. و بیان جملاتی که اساتید ادبیات امروز هم به گرد پایش نمی رسند.*☺️👌
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸
⭕نامه عاشقانه از خانم منیژه دبیری با تحصیلات ششم ابتدایی که 50 سال پیش به شوهرش میرزا قلی فاضلی لوله کش و آهن فروش محله کاروانسرای کلگه نوشت
نامه خواندنی وعاشقانه پی نوشت، 50 سال پیش نگارش یافته، از یک زن خانهدار سده ای و کلگه ای است.
وی برای همسرش که در خارج از شهر مسجدسلیمان ، جهت خرید آهن ولوله ، چنین نوشته است.
این نامه، درکتابخانه مسجد قمربنی هاشم کلگه، نگهداری می شود.
*بسم المعطّرٌ الحبیب*
تصدقت گردم، دردت به جانم،
من که مُردم و زنده شدم تا
کاغذتان برسد.
این فراقِ لاکردار هم مصیبتی شده زن جماعت را،
کارِ خانه و طبخ و رُفت و روب و
وردار و بگذار نکُشد، همین بیهمدمی و فراق میکُشد.
مرقوم فرموده بودید به حبس گرفتار بودید. در دلمان انار پاره شد.
منیژه تو را بمیرد که مَردش اسیر آهن فروشها بوده و او بیخبر در اتاق شانهٔ نقره به زلف میکشیده..!!!
حیّ لایموت به سر شاهد است که حال و احوال دل ما هم کم از غرفهٔ حبس شما نبوده است.
اوضاع مملکت خوب نیست، کوچه به کوچه بچه های سده ای و ایلاقی چنان نارنج هایی چروک و از شاخه جدا بر اشجار و الوار در شهر آویزانند و جواب کوت فروش های ایلاقی، بوی پهن و پخش صادر پشه..!!!
دلمان این روزها به همین شیشهٔ عطری خوش است که از شوشتر مرسول داشتهاید.
شب به شب بر گیس میمالیم...!!!
میرزاقلی جان،
مادیان یاغی و طغیانگری شدهام که نه شلاق و توپ و تشر آقا جانمان راممان میکند و نه قند و نوازش بیگم باجی.
عرق همه را در آوردهام و رکاب نمیدهم، بماند که عرق خودم هم در آمده.
میدانید میرزا قلی جان،
زن جماعت بلوغاتی که شد، دلش باید به یک جا قُرص باشد، صاحب داشته باشد، دلِ بیصاحاب، زود نخکش میشود، چروک میشود، بوی نا میگیرد،
بید میزند، دل ابریشم است.
نه دست و دلم به دارچین نویسی روی حلوا و شُله زرد میرود، نه شوق وَسمه و سرخاب و سفیدآب داریم.
دیروزِ روز بیگم باجی، ابروهایمان را گفت پاچهٔ بُز،
حق هم دارد، وقتی آنکه باید باشد و نیست، چه فرق دارد، پاچهٔ بُز بالای چشممان باشد یا دُم موش و قیطانِ زر.
به قول آقا جانمان دیده را فایده آن است که دلبر بیند.
شما که نیستید و خمرهٔ سکنجبین دزفولی که باب میلتان بود بماند در زیر زمین مطبخ و زهر ماری نشود کار خداست.
چلّهها بر او گذشته، بر دل ما نیز. عمرم روی عمرتان آقا میرزاقلی.
به جان مادر مومن تان (عمه گله) که قصد جسارت و غُر زدن ندارم، ولی به واللّه بس است.
به گمانم آنقدری که در بازار کاروانسرا پیش غربت ها آهنگری آموختهاید ، بس کنید، به مسجدسلیمان مراجعت فرمایید و به داد دل ما برسید، تیمارش کنید و بعد دوباره برگردید.
دلخوشکُنکِ ما همین مراسلات بود که مدّتی تأخیر افتاد و شیشهٔ عطری که رو به اتمام است.
زن را که میگویند ناقصالعقل است، درست هم هست.
عقل داشتیم که پیرهنتان را روی بالش نمیکشیدیم و گره از زلف وا کنیم و بر آن بخُسبیم.
شما که مَردید، شما که عقلتان اَتّم وُ اَکمل است، شما که یلاق دیدهاید و درس آهنگری خواندهاید، مرسوله مرقوم دارید
و بفرمایید چه کنم...؟؟؟
تصدّقت منیژه دبیری
بوسه به پیوست است.
با خواندن این نامه، هر کس میاندیشد نویسنده، دکترای ادبیات فارسی داشته، اما اسناد و مدارک، نشان میدهد این خانم تنها ششم ابتدایی آن زمان را دارا بوده
👆مقصود بنده از ارسال این نامه برای سروران ، دو چیز است:✌️
اول: یادآوری سطح سواد و قدرت نگارش و انشای آن زمانها و دوران قدیم و مقایسه آن با زمان خودمان.
و دوم، مقدار استحکام خانواده و میزان وفاداری، ایستادگی، عشق فطری خدادادی و صمیمیت بین زوجین و مقایسه اش با زمانهای متأخر است.
💌🌿🌿🌿🌿🌿
https://eitaa.com/joinchat/2823094288C1abd6712c8
#حریـــــــــــــــــــــم_عشــــــــــــــــق💗
#همسرداری
#نامه_نگاری