مادر خونه هروقت بره زوده ....
دقیقا پارسال بود که حالش خیلی وخیم شده بود
چند روزی بود که چشمانش را نمی توانست بازکنه
فقط صدایمان را میشنید
و با پلاک های چروکیده اش سعی می کرد واکنش نشون دهد
اون شب با اورژانس راهی بیمارستان شدیم
تقریبا می دونستم که این دیدار مان دیدار آخر است....
توماشین کلی گریه کردم براش با اینکه چماش بسته بود ولی دستم محکم گرفته بود
بستری شد و بعد ۳ روز رفت....
موقع دفن جنازه رفتم داخل قبر منی که حتی از قبر خالی هم میترسیدم حالا باید با دستان خودم عزیز ترین کسم را به خاک بسپارم
بند های کفن را باز کردم چشمم به صورت ش افتاد که ناز خواببده بود
وصیت کرده بود که انگشتر پسرش که هنگام شهادتش دستش بود را داخل دهانش بزارن
این کار را با مقداری تربت امام حسین انجام دادم
مراسم را انجام دادم و یکی یکی سنگ های لحد را چیدم
و این شد آخرین دیدار من و او....
بخوانید برایش فاتحه ای لطفا....🌹
#مادر_بزرگ
#حَرف
👇👇👇👇👇
[ @harf97 |
هدایت شده از حٌسِینیهٔ پَنآھ
گریه میکنم برات گریه بلند.mp3
5.03M
هی میخواهی بلند بشی نمیتونی
یار پر شکسته جوون من
#حضرت_مادر 🥀
#حسینیهٔ_پناه