نمیدونم کدوم قسمت از مغزمه که باعث میشه همش بهت فکر کنم ولی اگه یروز پیداش کنم درش میارم و میندازمش دور که واسه همیشه راحت بشم.
چیزی که آدمیزاد رو میکُشه، حسرته.
حسرتِ جاهایی که نرفته،
کاراییکه نکرده،
حرفایی که نگفته.
حسرتِ آدمی که دیگه تکرار نمیشه و هیچکاری واسه نِگهداشتنش نکرده!
فک کنم اشکی که هر شب از چشام میریزه از گریه ی معمولی گذشته!
بیشتر شبیه خون شده!:))))
وقتی حالمو میپرسن یاد این شعر فریدون مشیری میوفتم:
چه گويم؟
از كه گويم؟
با كه گويم؟
كه اين ديوانه را از خود خبر نيست...!