eitaa logo
" حرفِ کتاب... "
111 دنبال‌کننده
61 عکس
30 ویدیو
2 فایل
‌ حرفِ کتاب، بر وزن حرفِ حساب... اگه دوست داشتید و شماهم حرف‌ِکتابی داشتید میتونید با ما درمیان بزارید تا ما هم با دیگران در میان بگذاریم: @matindehghani ‌ پاتوق کتاب آسمان https://eitaa.com/skybook
مشاهده در ایتا
دانلود
" حرفِ کتاب... "
😁😁 واقعا من دیدم که بشدت کتاباش خونده میشه...
‌‌ 📚جاناتان مرغ دریایی به پیشنهاد یکی از دانش‌آموزانم خوندمش... داستان یک مرغ دریایی‌ست که بلندپروازیش باعث طردش از خانه و کاشانه می‌شود و... بنظر می‌رسد،جوانان و نوجوانان نسل جدید با خوندنش، بشدت حس همزادپنداری با جاناتان مرغ دریایی داشته باشند... ‌@harfe_ketab
‌ توی یکی از دورهمی‌های کتاب‌خونیمون با بچه‌های دبستانی، یک مسئله‌ای که خانواده‌هاشون دارند مسئله خرید کتابه... هم به‌خاطر گرونی کتاب و هم معتقدند باید مسئله امانت دادن و گرفتن کتاب رواج پیدا کنه و تا وقتی میشه کتابی را قرض کرد، لازم نیست بخریم... من هم قبول دارم. اما یک نکته‌ای که خودم درک کردم که مهمتر از کتاب خوندنه، مؤانست و هم‌نشینی با کتابه نه فقط صرفا خواندن کتاب... صرفاً کتاب خوندن، افزودن اطلاعات روی اطلاعاته و پس از چندی اون اطلاعات یا فراموشمون میشه و یا به کاری نمی‌آید، اما انس داشتن، یعنی رجوع چندباره به قصه و پیدا کردن آن داستان در لحظات زندگی، یعنی پیدا کردن زبان برای حرف زدن در مورد کتاب، یعنی آهسته آهسته نوشتن... این کتاب را هفده سال پیش، وقتی پنجم دبستان بودم، دوستی هدیه‌اش کرد به من، آن زمان واقعا باهاش انس گرفتم و این انس و نگه داشتنش توی کتاب‌خونم باعث شد که آهسته آهسته به نوجوانان امانتش بدهم و تا الان هم به ده‌ها دبستانی معرفیش کردم ... شاید هیچکدام از داستان‌هایش در ذهنم نباشه، اما با مرور لحظات انس با این کتاب راحت به دیگران معرفیش می‌کنم... @harfe_ketab
" حرفِ کتاب... "
‌ توی یکی از دورهمی‌های کتاب‌خونیمون با بچه‌های دبستانی، یک مسئله‌ای که خانواده‌هاشون دارند مسئله خر
محمد به اطراف نگاه کرد اما به هر طرف که نگاه میکرد همان فرشته را می‌دید. همه جا غرق در نور بود. فرشته دوباره گفت: «بخوان محمد!» محمد لرزان و آرام گفت:« چه بخوانم؟ من که خواندن نمیدانم...» همان لحظه کتابی پیش روی محمد باز شد و فرشته گفت: «بخوان به نام پروردگارت که آفرید...» 📚چهارده قصه، چهارده معصوم ‌ @harfe_ketab
10.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‌ با یک گروه از رفقای نوجوان کتاب جزیره‌ی گنج را شروع کردیم... مانی توضیح میده که موضوع رمان چیه و چجوری شروع میشه... @harfe_ketab
‌ پاییز آمد... ‌
" حرفِ کتاب... "
‌ پاییز آمد... ‌
‌ ‌ عشق‌های افسانه‌ای این طور ساخته می‌شوند:«در زمانه‌ی بلا، در روزگار تنگی و حتی وقتی قحط سالی می‌شود اندر دمشق*. عشق‌هایی که می‌شود سالها و سالها بعد داستانش را تعریف کرد، عشق‌هایی که در دوری شکل گرفته‌اند نه در مجاورت. عشق‌هایی که روزها را برای وصل شمرده‌اند.» در این فراموشی عشق، عاشق برای پایمردی بیشتر، به یار نیاز دارد، یار ناموجود. یاری که جز اطوارش و جای خالی‌اش چیزی نداریم و با این همه همان قدر عزیز است که بود. اما وقتی یار نیست، چطور میشود عشق را همچنان نگه داشت این روایتِ عاشقی است که در غیاب یار، عشق را مکرر میکند... 🍁پاییز آمد🍂 *شیخ سعدی: چنان قَحط سالی شد اندر دمشق که یاران فراموش کردند عشق ‌@harfe_ketab
‌ کسی کو هوای فریدون کند سر از بند ضحاک بیرون کند... ‌
سلام ودرود(این متن را یکی از دوستان اماده کرده بودن به قدری دلنشین بود که خواستم با شما دوستان عزیزم هم تقسیم کنم) *‏به مناسبت هشتاد و هشت سالگی رمان شازده کوچولو اثر جاودانه آنتوان دو سنت اگزوپری جمله‌هایی از این اثر ماندگار را با هم مرور می‌کنیم... *شازده کوچولو پرسید:* غم انگیزتر از اینکه بیای و کسی خوشحال نشه چیه؟ روباه گفت: *بری و کسی متوجه نشه!* *شازده کوچولو گفت:* چطوری حماقتم رو نشون بدم؟ روباه گفت: *برای هر چیزی اظهار نظر کن!* *روباه گفت: ‎عاشق هیچ گل عجیبی نشو بذار تنها بمونه*... شازده كوچولو پرسيد چرا؟ روباه گفت؛ خسته ميشی ميری اونوقت اون تنها‌تر ميشه... *شازده كوچولو: حرف همو نمی‌فهمیم؟* روباه گفت: *فقط دو تا دشمن میتونن خوب حرف همو بفهمن* ،         *وگرنه دوستی‌ها  پر از سوءتفاهمه…* *شازده کوچولو پرسید: گول‌خوردن یعنی چی؟* روباه گفت: همون که اگر نخوری “تنها” میمونی... *شازده کوچولو پرسید: کی اوضاع بهتر میشه؟* روباه گفت: از وقتی که بفهمی همه چیز به خودت بستگی داره... *شازده کوچولو از گل پرسید:* *آدم‌ها کجایند؟* گل گفت: باد به اینور و انورشان می‌برد این بی‌ریشگی حسابی اسباب دردسرشان شده...     انتوان دوسنت اگزوپری: و تو چه دانی که جنگ چیست... هواپیماهای انگلیسی به سمت هدفهای آلمانی حمله میکردند . ضدهوایی ها نیز آسمان را به آتش کشیده بودند . در کشاکش درگیری ، گلوله های پدافند یکی از هواپیماها را هدف گرفت ! هواپیما در حال سقوط بود درحالی که نشانه ای از خروج خلبان دیده نمیشد . هواپیما به میان دریا سقوط کرد و در ژرفای آبها غرق شد ! ساعتی بعد : اینجا رادیو ارتش آلمان ، من گزارش امروزِ جنگ را به سمعِ ملتِ آلمان میرسانم ... ساعاتی پیش هواپیماهای ارتش انگلستان مواضع ما را مورد حمله قرار دادند . در این عملیات خساراتی به مواضع ما رسید و چند فروند از هواپیماهای انگلیسی نیز توسط پدافند خودی منهدم شدند . لازم به ذکر است که خلبان یکی از این هواپیماها ... افسر جوانی که گزارشگر این اخبار بود ناگهان سکوت کرد ! مردمی که صدای رادیو را می شنیدند با سکوت گزارشگر کنجکاو شدند ! لحظاتی بعد صدای هق هقِ گریهٔ گزارشگر شنیده میشد . همه می پرسیدند چه اتفاقی افتاده ؟ ناگهان همه گوش به زنگ رادیو شدند تا علت سکوت و گریه گزارشگر را بفهمند . لحظاتی بعد گزارشگر ادامه داد : خلبان یکی از این هواپیماها ، "آنتوان دوسنت اگزوپری" ، نویسنده شهیر فرانسوی و خالق داستان "شازده کوچولو" بود . ناگهان کشور آلمان در سکوتی غریب غرق شد ! کسی چیزی نمی گفت . بُهت و بغض در چهره ها کاملا مشهود بود . اگزوپری ، گرچه خلبان دشمن بود ولی از هر هموطنی به مردم نزدیکتر بود ! چیزی فراتر از یک دوست بود . با شازده کوچولو در قلب ️همه جاگرفته بود . آن روز هیچکس در آلمان خوشحال نبود و آلمان در هاله ای از غم فرورفته بود . حتی آدولف هیتلر نیز از مرگ "اگزوپری" متاثر شد ! پایانی غیرمعمول برای یک داستان نویس جهانی ... این خاصیت ادبیات است که دوست و دشمن را بر مزار ادیبی جهانی جمع میکند تا به یاد او اندکی تعمق کنند و حتی در سوک فرو روند . کسی نمیدانست چه اتفاقی در آخرین لحظات برای او افتاد ؟ چرا از هواپیما خارج نشد ؟ زخمی بود ؟ مرده بود ؟ کشته شده بود ؟! داستانهای اگزوپری به ویژه "شازده کوچولو" آنقدر قوی بود که او را در طی حیاتش به "نویسنده ای جهانی" تبدیل کند . و شاید مرگ قهرمانانه او ، اعتبارش را میان اروپاییان بیشتر و بیشتر کرد . کمتر کسی در تاریخ جنگهای بشری ، در جایگاهی قرار گرفت که "اگزوپری" پیدا کرد . او برای مردمش و ارتش متفقین یک قهرمان و برای مردم آلمان یک دلاور شد . او در داستانهایش از انسان و انسانیت سخن میگفت . ماجرای تاثیر اعلام مرگ او بر روی مردم بسیار شنیدنی است اما عجیبترین قسمت این ماجرا ، "گزارشگر" رادیو آلمان بود . آن افسر جوانی که با گریه و هق هق ، مرگِ اگزوپری را اعلام کرد ، خود "مترجم شازده کوچولو" به زبان آلمانی بود ... چقدر انسانیت زیباست.🍃🍃🍃❤️