حرفِ دل :))♥️
وقتی میم کوچولویِ من حوالیِ سه سالش بود . . باباش رفته بود کربلا اربعین :) شبا دنبالِ باباش بود تا ب
یه نوع وابستگیِ دیگه بگم ؟!
سادات کوچولوم که منتظرِ پیکرِ باباش بود :)
هر شب میگفت چرا نمیاد دیگه دوسش ندارم .
آخرش وقتی آروم شد که پیکرِ باباشو بغل کرد . .
#ساداتم
حرفِ دل :))♥️
نمیدونم چرا ... یادِ سادات کوشولوم افتادم ، دلم واسش یذره شددد :>>>🤌🏻✨! واسه آرامشِ قلبش و سلامتیش ص
و پیامایِ سادات کوشولوم که بمبِ انرژیه :>>>♥
#ساداتم
حرفِ دل :))♥️
عروسکامو یادتونه :))؟
چند وقت پیش سادات کوچولوم عکسِشو
فرستاد ،
گفت : امروز برایِ عروسکم که تو گرفتی برام لباس مشکی دوختیم تا شهادت حضرت فاطمه[س لباسش مشکی باشه ...
گفتم : چرا ؟!
گفت مگه نمیدونی فاطمیه است ...
بعد گفتشش :)
چادرشم که مامان جونم براش دوخت که مثلِ آدم بزرگا لباس مشکی تنش میکنم برای شهادت :>>>
#ساداتم
حرفِ دل :))♥️
عُدْ لا تَرحَل ، أنت الاجمل :)) برگرد ، نرو ، تو زیباترینی ! انظرُ عينَيكَ فترويني بابا چشماتو که نگ
داشتیم با هم حرف میزدیم ،
با سادات کوچولوم ، #ساداتم
داستانِ فاطمه رو براش تعریف کردم . .
برگشت پرسید : آبجی ، فاطمه بابا داشت :))؟
فقط سکوت کردم . .