حرفِ دل :))♥️
مدتها بود که همسرش میخواست ماشین قدیمی اش را عوض کند، اما نمی توانست، چون او حتماً باید هر ماه به آر
حاضر نبود حتی یک بچه ی دیگر بیاورد،
چون شنیده بود که :
"با هر بچه زیبایی آدم کم می شود".
حرفِ دل :))♥️
حاضر نبود حتی یک بچه ی دیگر بیاورد، چون شنیده بود که : "با هر بچه زیبایی آدم کم می شود".
زیبایی برای زندگی بود،
اما او زندگی می کرد برای زیبایی.
اما زمان را نمی توان
با لوازم آرایشی نگه داشت.
حرفِ دل :))♥️
زیبایی برای زندگی بود، اما او زندگی می کرد برای زیبایی. اما زمان را نمی توان با لوازم آرایشی نگه د
یک روز که بین همهی این هیاهو ها
رفت جلوی آینه، دید هر کرم پودری می زند،
هر چقدر رژ را روی لبش خالی می کند،
هر خط چشمی که می کشد...
آن آدم قدیم نمی شود.
یک دفعه به خودش آمد
و تازه فهمید چه اتفاقی افتاده...
۶۰ ساله شده بود . . .
حرفِ دل :))♥️
یک روز که بین همهی این هیاهو ها رفت جلوی آینه، دید هر کرم پودری می زند، هر چقدر رژ را روی لبش خال
لب و لوچه اش آویزان شد...
از آینه کمی فاصله گرفت. تک دخترش دیگر نیازی به همبازی نداشت و حالا سر زندگی اش بود. همسرش پیر شده بود و دیگر حرفی از ماشین جدید نبود. خبری از سر و صدای نوه ها و عروس ها و داماد ها هم نبود. آری آخر "با هر بچه از زیبایی آدم کم می شود"...
حرفِ دل :))♥️
لب و لوچه اش آویزان شد... از آینه کمی فاصله گرفت. تک دخترش دیگر نیازی به همبازی نداشت و حالا سر زند
یاد نماز هایش افتاد...
نماز هایی که هر بار به یک بهانه آنها را نخوانده بود. یک بار به خاطر پودر ها و کرم های روی صورتش، یک بار به بهانه ی لاک ناخنش، یک بار...
نگاهش از توی آینه افتاد به کتاب های دست نخورده ی توی قفسه.
حرفِ دل :))♥️
یاد نماز هایش افتاد... نماز هایی که هر بار به یک بهانه آنها را نخوانده بود. یک بار به خاطر پودر ها
و بعد نگاهش خورد به قرآن.
اشک توی چشم هایش جمع شد...
یاد روزی افتاد که آیهی عفاف را دیده بود، همان آیه ای که توش خدا با مهربانی گفته بود زنها زینتهایشان را آشکار نکنند...
یک لحظه به فکر فرو رفت.
معلوم نبود با آرایش هایش برای نامحرمان، چند زندگی را سرد کرده بود.
معلوم نبود . .
حرفِ دل :))♥️
و بعد نگاهش خورد به قرآن. اشک توی چشم هایش جمع شد... یاد روزی افتاد که آیهی عفاف را دیده بود، همان
به مد های روز که روزی همه ی دنیایش بودند فکر کرد. یک لحظه حالش از فکر کردن به کلمه ی "مد" بد شد. اصلا چه کسی مد ها را تعیین می کرد؟ چه کسی برای ۳۰_۴۰ سال از زندگی او تصمیم گرفته بود؟ چرا باید به حرفِ کسی که نمی دانست کیست، دست توی ظاهر خدادادی اش می برد؟
حرفِ دل :))♥️
به مد های روز که روزی همه ی دنیایش بودند فکر کرد. یک لحظه حالش از فکر کردن به کلمه ی "مد" بد شد. اصل
چرا وقتی برای علم و اندیشه اش نگذاشته بود؟ چرا از زیبایی اش به جای خانه برای بیرون از خانه استفاده کرده بود؟
پس چرا برای زیبا کردنِ "روحش" کاری نکرده بود؟...
حرفِ دل :))♥️
چرا وقتی برای علم و اندیشه اش نگذاشته بود؟ چرا از زیبایی اش به جای خانه برای بیرون از خانه استفاده ک
دوباره در آینه به خودش نگاه کرد.
او تمام زندگی اش را برای زیبایی گذاشته بود و حالا زیبایی از دستش رفته بود :)))
حرفِ دل :))♥️
دوباره در آینه به خودش نگاه کرد. او تمام زندگی اش را برای زیبایی گذاشته بود و حالا زیبایی از دستش رف
راه توبه همیشه باز بود.
اما با خودش گفت :
کاش این ۶۰ سال زندگیام را کمی بیشتر صرف "زندگی کردن" می کردم !