حرفاتونෆ࿐•°|ོ
طبق نقلی، هنده درخواست کرد، لااقل بگذار اسرایی که متعلّق به حسین علیه السلام هستند به داخـل حـرم بیـاورم، یـزیـد از طـرفی عاشـق هنـده بـود و حـرفـش را می پذیرفت و از طرفی می خواست (به قول مرحوم صدر قزوینی، در کتاب حدائق) باز اسرای اهل بیت علیهم السّلام را تحقیر کند و با آمدن آن ها به قصر، عظمت خودش و کاخش را به آن ها نشان دهد، لذا اجازه داد هنده آن ها را به داخل کاخ بیاورد. یزید گفت: اجازه داری بروی، امّا به صورت رسمی. لذا تعداد زیادی کنیز و غلام جلوتر رفتند و با مشعل خرابه را روشن کردند. گفتند:چه خبر است؟ گفتند:هنده به دیدن شما می آید.² طبق نقل دیگر:³ هنده از جریان شهادت امام حسین علیه السلام خبر نداشت. (با سانسور خبری که در شهر شام خصوصاً در قصر یزید بود). بعضی کنیزهایش به او گفتند: به دیدن اسرا و خارجیان برویم و او قبول کرد. لباس فاخر پوشید، با جمع زیادی از خدمه به تماشای اسرا رفت. حضرت زینب سلام الله علیه تا او را دید شناخت، به خواهرش، امّ کلثوم علیهاالسلام گفت: این زن را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: او هنده، دختر عبدالله بن عامر است، هر دوتایی سر را به زیر انداختند که هنده آن ها را نبیند و یا نشناسد. هنده جلو آمد و گفت:خانم چرا سرت را به زیر انداختی؟ حضرت زینب سلام الله علیه جوابی نداد. پرسید: مِن اَیِّ البِلادِ انتم؟ از کدام شهرید؟ فرمود: مِنَ المدینة. از شهر مدینه. تا نام مدینه را شنید از صندلی پایین آمد و گفت: بهترین سلام ها بر ساکنان مدینه. زینب سلام الله علیه پرسید: چرا از صندلی پایین آمدی؟ به احترام ساکنان مدینه. هنده پرسید: سؤالی دارم. خانم فرمود: بپرس. عرض کرد: شما خاندان علی علیه السلام را در مدینه می شناسید؟ آخه من زمانی کنیز آن ها بودم. زینب سلام الله علیه فرمود: آری، از حال کدام یک از آن ها می خواهی، بدانی؟ عرض کرد: از حال حسین علیه السلام و بقیه فرزندان علی علیه السلام ؛ آخه من شفا یافته ی حسینم، کنیز زینبم. زینب سلام الله علیه گریه زیادی کرد و فرمود: وَ اِن سَئَلتِ عَنِ الحٌسَینِ فَهذا رأسهُ بَینَ یَدَی یزیدٍ...⁴ اگر از حسین علیه السلام می پرسی، این سر بریده ی اوست که در برابر یزید است. اگر از عبّاس علیه السلام و سایر فرزندان می پرسی، آن سرهای بالای نیزه متعلّق به آن هاست و بدن هایشان در کربلاست. اگـر از زین العابدین علیه السلام می پرسی، از شدّت درد قادر به حرکت نیست. ✨و اِن سَئَلت عَنِ زَینَبٍ، فَاَنَا زَیَنَبُ بنت عَلّیٍ وَ هذِی اُمُّ کُلثُومٍ وَ هؤُلاءِ بَقیةُ مُخَدّرات فاطِمَة الزّهراءِ سلام الله علیه. اگر از زینب می پرسی من زینبم، این خواهرم، امّ کلثوم است و بقیّه ی این زن ها منسوب به مادرم فاطمه زهرا سلام الله علیه هستند. 👈ادامه دارد... 📓1-نفس المهموم ص 455، 📓 -بحار الانوار، ج 45، ص196 📓 -سحاب رحمت، ص740، 📓 -از مدینه تا مدینه، ص 974. 📓2-طبق نقل از مدینه تا مدینه، ص978 📓3-سوگنامه آل محمّد صلی الله علیه و آله ص 486 📓 -معالی السّبطین، ج 2، ص 173 📓4-از مدینه تا مدینه، ص ۹۷۸
✔️هروله حضرت زینب علیه السلام در عاشورا... ➰ولما سقط الإمام الحسين عليهالسلام على الأرض خرجت السيدة زينب من باب الخيمة نحو الميدان وهي تنادي: وا أخاه واسيداه وا أهل بيتاه ليت السماء أطبقت على الأرض وليت الجبال تدكدكت على السهل ثم وجهت كلامها إلى عمر بن سعد وقالت يا بن سعد أيقتل أبو عبد الله وأنت تنظر إليه فلم يجبها عمر بشيءفنادت ويحكم ما فيكم مسلم فلم يجبها أحد بشيء ثم انحدرت نحو المعركة وهي تركض مسرعةً فتارةً تعثر بأذيالها وتارةً تسقط على وجهها من عظم دهشتها حتى وصلت إلى وسط المعركة فجعلت تنظر يميناً وشمالاً فرأت أخاها الحسين عليهالسلام مطروحاً على وجه الأرض وهو يخور في دمه ويقبض يميناً وشمالاً ويجمع رجلاً ويمد أخرى والدماء تسيل من جراحاته فجلست عنده وطرحت نفسها على جسده الشريف وجعلت تقول:ءأنت الحسين؟! ءأنت أخي؟!أنت ابن أمي؟! ءأنت نور بصري؟!ءأنت مهجة فؤادي؟!ءأنت حماناءأنت رجانا؟!ءأنت ابن محمد المصطفى؟! ءأنت ابن علي المرتضى؟! ءأنت ابن فاطمة الزهراء؟. ➿وقتی که حضرت امام حسین سلام الله علیه بر زمین افتاد حضرت زینب صلوات الله علیها از خیمه به سمت میدان حرکت کرده و فریاد میزد وای برادرم وای سرورم وای ای خاندانم کاش آسمان بر زمین سقوط می کرد و ای کاش کوه ها بر بیابان ها میریخت سپس روی سخن را به عمر بن سعد کرد و فرمود ای پسر سعد ایستاده ای و کشته شدن اباعبدالله را تماشا می کنی عمر سعد پاسخی به او نداد سپس به لشکر خطاب کرد وای بر شما که حتی یک مسلمان در میان شما نیست باز هم کسی پاسخ آن حضرت را نداد سپس به وسط میدا جنگ دوید و چنان به سرعت میرفت که پای او به دامان لباسش گیر میکرد و از شدت هیجان و اضطراب به زمین می خورد و بر میخواست تا اینکه به وسط میدان رسید و پیوسته به چپ و راست نگاه می کرد تا اینکه برادر خود
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
امام حسین علیه السلام را غرق در خون دید که به خود می پیچد و دست چپ و راست خود را باز و بسته کرده گاه یک پا را جمع و پای دیگر را باز می کرد و از زخم هایش خون جاری بود زینب کبری علیه السلام در کنار او نشست و خود را بر روی او انداخت و می فرمود: آیا تو حسینی؟ آیا تو برادر منی؟ آیا تو پسر مادر منی؟ آیا تو نور چشم منی؟ آیا تو خون قلب منی؟ آیا تو حامی مایی؟ آیا تو امید مایی؟ آیا تو فرزند محمد مصطفایی؟ آیا تو فرزند علی مرتضایی؟ آیا تو فرزند فاطمه زهرایی؟. 📓تظلم الزهراء من اهراق دماء آل العباءص232. 📓زينب الكبرى عليها السلام من المهد الى اللحد
قسمت سوم ماجرای هنده همسر یزید لعنت الله علیه ✍ وقتی هنده شنید، فریاد زد و می گفت: وا اِماماهُ، وا سیّداه، وا حُسیناه! لَیتَنی کُنتُ قَبلَ هذا الیوم عَمیاء وَلا اَنظُرُ بناتَ فاطمة الزّهراء سلام الله علیه علی هذِهِ الحالَةِ. ای کاش کور شده بودم و این حالت را نمی دیدم. 🏴سنگی به سر خودش زد و خون جاری شد، بی هوش شد و وقتی به هوش آمد، حضرت زینب سلام الله علیه فرمود: به خانه ات برو، می ترسم شوهرت به تو آسیبی برساند. 👈هند گفت سوگند به خدا نمى روم تا براى آقا و مولایم اباعبدالله الحسین علیه السلام ماتم بگیرم و گریه کنم و تو و سایر بانوان هاشمى را به خانه ام بیاورم سپس هند برخاست و سرش را برهنه کرد و لباسش را پاره نمود و با پاى برهنه نزد یزید که در جمعى عمومى بود آمد و فریاد زد: اى یزید آیا تو فرمان داده اى که سر مقدس حسین علیه السلام را در کنار دروازه شام روى نیزه قرار دهند و آویزان کنند؟ یزید که بر سرش تاج رنگارنگ سلطنت بود و بر سریر سلطنتى تکیه داده بود تا همسرش را در آن حال دید برخاست و او را پوشانید و گفت آرى، هند در جواب یزید گفت: براى پسر دختر پیامبر صلی الله علیه و آله فریاد بزن، گریه کن، خدا لعنت کند ابن زیاد را که درباره او عجله کرد و او را کشت، خدا او را بکشد. 👈وقتى هند دید یزید او را پوشانید صدا زد یزید واى بر تو درباره من غیرت کردى و مرا پوشاندى پس چرا این غیرت را درباره دختران زهراى اطهر نکردى، پوشش آن ها را دریدى چهره هایشان را آشکار ساختى و آنان را در خرابه جا دادى؟! 🏴بنابر روایاتی هند وقتى که سر بریده امام حسین علیه السلام را دید گفت: این سر بریده کیست، یزید گفت سر بریده حسین بن على علیه السلام است هند بسیار گریه کرد و گفت سوگند به خدا من دیگر همسر تو نیستم و تو همسر من نخواهى بود تو در جواب بازخواست فاطمه سلام الله علیها چه خواهى گفت، یزید گفت تو چه رابطه با فاطمه علیهاالسلام دارى؟ هند جواب داد من به وسیله پدر و شوهر و فرزندان فاطمه علیهاالسلام هدایت و شفا یافتم؛ هند در حالى که گریه مى کرد از کاخ خارج شد. 🏴بر بني اميه لعنت...
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
🥀🖤🕯🏴
خیلی قشنگ بود
ممنون که هستین
#امام_حسین
🕊داستان پرنده ای که به امام علی(ع)پناه اورد. 🔖عمار یاسر گوید: 💙 امیرمؤمنان علی (ع) در جائی نشسته بود. 🕊 کبوتری از هوا آمد،دور حضرت پرواز می نمود و به زبان خود به حضرت علی (ع) می گفت: «امروز پرواز می کردم، دیدم روی زمین دانه هائی ریخته، سرازیر شدم تا آنها را برچینم. صدای بال یک باز را شنیدم که به قصد شکار من آمده، فرار کردم و به اینجا آمده ام. به فریادم برس. من به شما پناه آورده ام.» 💙 علی (ع) آستین خود را باز کرد و آن کبوتر در آستینش جای گرفت. 🐦⬛️ ناگهان علی (ع) دید، باز شکاری فرا رسید و با زبان خود که علی (ع) می فهمید، عرض کرد: «صید مرا رها کن.» 💙 علی (ع ) به باز فرمود: «این حیوان به من پناه آورده، من آن را به دست دشمن نمی دهم.» 🐦⬛️ باز شکاری عرض کرد: «چهار روز است گرسنه ام. امروز این کبوتر را خواستم شکار کنم، به تو پناه آورده است.» 💙 علی (ع) فرمود: «هرکس به من پناه آورد، ممکن نیست که او را پناه ندهم.» 🐦⬛️ باز شکاری گفت: یا علی! یا شکار مرا بده و یا من گرسنه ام مرا سیر کن... 💙 آن حضرت که در فکر این بود تا از راهی که بسیار سخت بود باز شکاری را غذا دهد، که باز شکاری فریاد زد: «دست نگهدار من جبرئیل هستم و آن کبوتر برادرم میکائیل است. امروز می خواستیم تو را امتحان کنیم و فتوّت و جوانمردی تو را بیازمائیم. حقا که جوانمرد هستی.» 📚 تلخيص از كتاب عشريه چهار سوقى، ص 159؛ اين داستان را مرحوم سيد مرتضى علم الهدى به قصيده درآورده و اين قصيده در آخر كتاب حيوان سبزوارى مذكور است. 🌤أللَّہُمَ؏َـجِّڸْ لِوَلیِڪَ الفرج
💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
ممنون از حضورتون
🦋🕊🦋
🌷 سرباز جلو اومد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد.. 🌷 🌹 شهید بروجردی از فرماندهان قدر جنگ بود که در کردستان او را به نام مسیح می شناختند. انتخاب این لقب بی ربط با چهره روشن و آرام او نبود. شهید بروجردی هر چقدر در امر فرماندهی جدی و مقتدر بود اما مقابل رزمندگان و مردم به قدری از خود فروتنی نشان می داد که اگر کسی خبر نداشت نمی توانست حدس بزند او مرد جنگ است. خاطره ای که خواهید خواند بی ربط به این خصوصیت مسیح کردستان نیست: در دفتر فرماندهی سر و صدا به حدی رسید که فرمانده سپاه منطقه هفت از اتاقش بیرون آمد و جویای قضیه شد. مسئول دفتر گفت: این سرباز تازه از مرخصی برگشته ولی دوباره تقاضای مرخصی داره. فرمانده گفت: خب! پسر جان تو تازه از مرخصی آمدی نمیشه دوباره بری. یک دفعه سرباز جلو آمد و سیلی محکمی نثار شهید بروجردی کرد. در کمال تعجب دیدم شهید بروجردی خندید و آن طرف صورتش را برد جلو و گفت: دست سنگینی داری پسر! یکی هم این طرف بزن تا میزان بشه. بعد هم او را برد داخل اتاق. صورتش را بوسید و گفت: ببخشید، نمی دانستم این قدر ضروری است. می گم سه روز برات مرخصی بنویسند. سرباز خشکش زده بود و وقتی مسئول دفتر خواست مرخصیش را با کارگزینی هماهنگ کند گوشی را از دستش گرفت و گفت: برای کی می خوای مرخصی بنویسی؟ برای من؟ نمی خواد. من لیاقتش را ندارم. بعد هم با گریه بیرون رفت. بعدها شنیدم آن سرباز راننده و محافظ شهید بروجردی شده؛ یازده ماه بعد هم به شهادت رسید. آخرش هم به مرخصی نرفت.🌹 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
✌️🦋✌️🦋✌️
ممنون که هستین
🕊✌️🕊✌️🕊
#شهیدانه
#شهید_بروجردی
سلام شهدا به گردن ماحق بزرگی دارند شهید احمد موحد نژاد یکی از این شهدا هستند که یه شب تو خواب دختر کوچکی دست من گرفت گفت بیا بریم سر مزار شهید ،وقتی با این دختر خانم رفتم دیدم نوشته آرامگاه شهید احمد موحد نژاد من هم زیارتشون کردم شهدا ما رو فراموش نکردند ما هم حتی با یک صلوات این عزیزان رو یاد کنیم اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
✌️🦋✌️🦋✌️
خوش به سعادت شما که شهدا صداتون کردن
😔🥀😔🥀😔
بله شهدا همیشه هستن
تو همه حال
حتی وقتی ما فراموششون میکنیم
ممنون که هستین
✅ نماز میرزا جوادآقا تهرانی 🔸 مرحوم آیت الله میرزاجوادآقاتهرانی، جبهه زیاد تشریف میآوردند، شبی که برای سخنرانی به تیپ امام جواد (ع) آمده بودند؛ موقع نماز که شد، قبول نمیکردند امام جماعت باشند، خیلی اصرار کردیم که دلمان میخواهد یک نماز به امامت شما بخوانیم اما قبول نمیکردند. شهیدبرونسی عرض کرد: حاج آقا جلو بایستید، ایشان فرموند: اگر شما دستور دهید ، می روم، شهید برونسی گفت: من کوچکتر از آنم که دستور بدهم، از شما خواهش میکنم فرمودند: نه خواهش شما را نمیپذیرم. بچهها به برونسی گفتند بگو دستور میدهم تا ما به آرزویمان برسیم، شهید برونسی به ناچار با خنده گفت: حاج آقا دستور میدهم شما بایستید جلو! میرزا جواد آقا فرمودند: چشم فرمانده عزیزم! نماز با سوز و حال عجیبی همراه با اشک خوانده شد بعد از نماز با چشمان اشکآلود خطاب به شهید برونسی فرمودند: مرا فراموش نکنی! جواد را فراموش نکنی! شهید برونسی ایشان را در آغوش گرفت و گفت: حاج آقا شما کجا و ما کجا؟ شما باید به فکر ما باشید و ما را فراموش نکنید! میرزا متواضعانه فرمودند: تعارفات را کنار بگذارید، فقط من این خواهش را دارم که جواد یادتان نرود؟! حتما مرا شفاعت کن.
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
✌️🦋✌️🦋✌️
ممنون که هستین
🕊✌️🕊✌️🕊
#شهید_برونسی
ان شاءالله که شهدا دستگیر شفیعمون باشن در این دنیا و آخرت
🤲🌻🤲🌻🤲
حرفاتونෆ࿐•°|ོ
🔴 مفهوم کهیعص در قرآن چیست؟ 🔴 پاسخ امام مهدی عج در کودکی 🔹 سعد ابن عبدالله اشعری قمی، خدمت امام حسن عسکری علیه السلام مشرف شد و امام مهدی عج که در آن زمان کودکی خردسال بودند پاسخ های بسیار جالبی به او دادند 🔹 سعد گوید عرض کردم: یا بن رسول الله تأویل «کهیعص» چیست؟ ⭐️ حضرت (امام مهدی عج) فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خداوند بنده اش زکریا را از آن مطلع کرد و بعد از آن داستان آن را به حضرت محمد(ص) باز گفته است. 🪻داستان آن به این قرار است که زکریا از پروردگارش درخواست کرد که اسمای خمسه (پنج تن) را به او بیاموزد، خدای تعالی جبرئیل را بر او فرو فرستاد و آن نام ها را به او تعلیم داد. 🪷 زکریا، هر وقت محمد(ص) وعلی (ع) وفاطمه(س) وحسن (ع) را یاد میکرد اندوهش برطرف می شد و گرفتاری اش زایل می گشت،ولی همین که حسین (علیه السلام) را یاد می کرد بغض وغصه گلویش را می گرفت وچندان می گریست که گلویش میگرفت ونفسش قطع میشد 🪴 روزی گفت: بارالها چرا وقتی آن چهار نفر را یاد میکنم غم و غصه هایم تسکین می یابد ولی وقتی حسین(ع)را یاد می کنم اشکم جاری میشود و ناله ام بلند می شود؟ ✨ خدای تعالی او را از این داستان آگاه کرد و فرمود: کاف اسم کربلا است، هاء رمز هلاک عترت است، یاء، نام یزید ظالم بر حسین(ع) است، عین اشاره به عطش ، و صاد، نشان صبر آن حضرت بر این بلاها است. 🪻چون زکریا این مطلب را شنید تا سه روز از مسجدش خارج نشد و مانع شد که مردم نزد او بیایند. 🥀 در این مدت مدام گریه و زاری می کرد و نوحه او چنین بود: بارالها از مصیبتی که برای فرزند بهترین خلایق خود تقدیر کرده ای دردمندم. خدایا آیا این مصیبت بر آستانش فرو می آید؟ آیا جامهی این مصیبت را بر تن علی(ع) و فاطمه(س) می پوشانی؟ آیا غم واندوه آن را به دل آنان می اندازی؟ 🥀 بعد از آن می گفت: بار الها فرزندی به من عطا کن تا در پیری چشمم به او روشن گردد و او را وارث و جانشین من کن و منزلت او را در نزد من مانند منزلت حسین(ع) قرار بده و چون او را به من ارزانی داشتی مرا شیفتهی او گردان. آنگاه مرا دردمند او کن همچنان که حبیبت محمد(ص) را دردمند فرزندش می سازی. ✨خداوند یحیی را به او داد و او را دردمند وی ساخت. مدت حمل یحیی، شش ماه بود. مدت حمل حسین(ع) نیز چنین بود. این خود داستانی طولانی دارد.... 📜 کمال الدین ج2 ص454 باب43 🚩 لازم به ذکر است حضرت یحیی(ع) در ماه محرم به شهادت رسید و سر او را همچون امام حسین علیه السلام از تن جداکردند و نزد حاکم بی عفتی بردند.....
💌💌💌💌💌
☝️☝️☝️
ارسالی قشنگتون
#امام_حسین
خیلی قشنگ بود
🥺🕊🥀
ممنون که هستین
🌻✌️🌻
🐎اسب سواری ، مرد فلجي را سر راه خود دید که از او کمک می خواست . 🪻مرد سوار دلش به حال او سوخت ، از اسب پیاده شد او را از جا بلند کرد وبر روی اسب گذاشت….. تا او را به مقصد برساند! 🍂مرد افلیج که اکنون خودرا سوار بر اسب میدید دهنه ی اسب را کشید و گفت : اسب را بردم …و با اسب گریخت! 🐎پیش از آنکه دور شود صاحب اسب داد زد : “تو تنها اسب را نبردی ، جوانمردی را هم بردی! اسب مال تو ؛ اما گوش کن ببین چه می گویم …..” 🍂مرد افلیج اسب را نگه داشت ، مرد سوار گفت : “هرگز به هیچ کس نگو چگونه اسب را به دست آوردی!می ترسم که دیگر “هیچ سواری” به پیاده ای رحم نکند! 💙امام علی(ع): 🏮جوانمرد کسی است که وقتی قدرت یابد ببخشاید و چون توانمند شد عطا کند و چون چیزی از او خواسته شد نیاز را برآورد. 📚غرر الحکم، ج 7، ص 346
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
ممنون که هستین
✌️🦋🌻
#امام_علی
#جوانمردی
شهیدان زندهاند پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم. هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم. گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره. شهید امیرناصر سلیمانی 📚فرمانده، فرمان قهقهه، ص۳۶ و به کسانی که در راه خدا کشته میشوند، مرده نگویید بلکه آنها زندهاند؛ امّا شما درک نمیکنید! سوره بقره، آیه۱۵
💌💌💌💌💌
ارسالی قشنگتون
ممنون که هستین
#شهید_امیر_ناصر_سلیمانی
#شهیدانه
#شهادت
ارسالی قشنگتون
💌💌💌💌
👇👇👇👇
1⃣سلام رفیق شهیدم دعا کن منم رو سفید باشم دعا کن سیاهی از قلبم پاک بشه دعا کن منم حسین گونه و زینب گونه رفتار کنم دعا کن ی روزی به منم بگن رفیق شهیدم
2⃣سه ساله است و دست های کوچکی دارد اما گره های بزرگی را با دستانش باز میکند سلامتی مدافعین حرم و مدافعین وطن صلوات
3⃣ای که مرا خوانده ای راه نشانم بده غروب جمعه ها بی اندازه دلگیر است بخاطر این است که دلت گیر است اللهم عجل الولیک الفرج
💌💌💌💌
1⃣عجب قشنگ گفتین
حرف دل منم هست
✌️🕊🦋🤲|ོ
2⃣چشم امیدمون به شفاعت سه ساله است...
📿اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 📿
💔🤲
3⃣ اللهم عجل لولیک الفرج 💚
ممنون که هستین