¤
شغف. [شَ غَ] به غلاف دل کسی آویخته شدن.
شغف،
یعنی حب کسی، غلاف دلت را پاره کند و برود بنشیند توی درونیترین قسمت دل، توی جوف.
توی این دنیای پررفتوآمد،
کسی را داری که غلاف دلت را پاره کرده و رفته باشد توی جوف جا خوش کرده باشد رفیق؟
¤ @harfikhteh
آیا دوست دارید بیش از پیش به بچهتان بگویید: "کلهتو از کتاب بکش بیرون. بشین سر درس و مشقت"؟
آیا از یکنواختی زندگی خسته شدهاید؟
آیا هوس خوردن مقادیری خمیر نان گردشده با دست چرکول و کمی پنیر کردهاید؟
آیا از بچگی دوست داشتهاید خانهتان پر از تخمهای ریز خاکشیر و خرده نان تست شود؟
آیا معتقدید بچه باید آنقدر پای گاز خودش را بسوزاند که جگرتان خنک شود؟
آیا خودتان چلفتی هستید و همین مانده که بچه، هر روز یک چیز جدید به خوردتان بدهد؟
آیا از دیدن تمیزی آشپزخانه خسته شدهاید؟
آیا دلتان میخواهد زبان روزه به کسی دریوری بگویید و کسی دم دستتان نیست؟
خب اینها که غصه ندارد!
هرچه فریاد دارید بر سر "منصوره مصطفیزاده" بزنید با این کتاب نوشتنش! زندگی برایمان نگذاشته انصافا.
پ.ن: به حساب دوست عزیز هدیهدهنده هم سر فرصت رسیدگی میشود.
#چقد_این_ماه_رمضون_طیبات_جمع_میکنی_مصطفیزاده
#فحش_از_دهن_تو_طیبات_است
#کتاب_خانمانبرانداز
#کتاب_نخواندنی
#کتاب_با_خیال_ناراحت
هدایت شده از [ هُرنو ]
33.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
¤
سال من در این نقطه از دنیا تحویل شد.
بدوبدو رسیدیم به فلکه آب و انگار که صف رسیدن به ضریح از همانجا، از تقریبا یک کیلومتریِ ورودیِ حرم شروع شده! بار اول بود وقت تحویل، مشهد بودم. از فلکه آب نمیشد جلوتر برویم.
خانمها با کفشهای پاشنهدهسانتی و روسریهای براق نو، دست بچههای سلمانیرفته و ژلزده را گرفته و جاری شده بودند سمت حرم. مردها با کت و شلوار و کفشهایی که غالبا فقط زورشان به واکس زدنش رسیده و به نو کردنش نه. ما هم با کتونی و لباسهای گِلی پارسالی و بچه مریض و دل امیدوار،
دل امیدوار،
دل امیدوار...
سال من در این نقطه از دنیا تحویل شد، در حالی که به امام رئوف میگفتم که دلم نمیخواست هیچ جای دیگری از دنیا باشم. بهترین جا برای تحویل، همینجا بود.
رو به امام،
در مسیر،
پشت سر جمعیت بینهایتی که بغضدرگلو و خندهبهلب و دستبهآسمان، قلبشان به عشق پسر موسیبنجعفر میتپد.
پ.ن: دعاگو و محتاج دعا و حلالیتتون هستم رفقا.
¤ @harfikhteh
¤
دیشب فکر کردم یه روزی حتما باید داستان آدمهایی رو بنویسم که شبهای قدر، سر کارن.
راننده اتوبوسی که زائرها رو میبره سمت حرم و از رادیو، جوشن حرم رو گوش میده، گنبد رو میبینه و میگه: "به تو از دور چاکریم"،
لابیمن هتل که از پشت پیشخان اومده بیرون و با پیرهن مشکی روی مبل لابی نشسته و مفاتیح جلوش بازه و شونههاش میلرزه،
پاکبانی که صدای جاروش، کوچه رو از سکوتِ خواب و رخوت پاک میکنه و اصلا حواسش نیست امشب شب قدره. فقط وقت پاک کردن عرق پیشونی، سر به آسمون بلند میکنه و زیر لب میگه: "مصبتو شکر"،
پرستاری که با چشمهای خوابآلود و اشکآلود، سرم بیمار اورژانس رو چک میکنه و حواسش به ساعته که برسه یه لقمه سحری بخوره،
خلبانی که وقت نشوندن هواپیما تو فرودگاه نجف، چشم میچرخونه گنبد طلایی رو پیدا کنه و دست به سینه بگه "السلام علیک یا سید العرب"
نگهبان کارخونه که امشب از همیشه هشیارتره و هر بار میخواد سرش رو شونه بیفته میگه: "لعنت خدا به شیطون، به ابن ملجم"
دیگه کیا؟
¤ @harfikhteh
¤
یکی از مناسک شبهای قدرم، این است که بعد از تمام شدن دعاها و التماسهایم،
میگذارم اشک، روی مژههایم بلور نمک ببندد و رد شورش روی گونههایم خطهای شکسته بیندازد.
اشکهایم را از روی چشم پاک نمیکنم. مراسم که تمام میشود، میروم جلوی آینه، مژههای بههمچسبیدهام را نشان خدا میدهم و میگویم: "هیچی نداشتم بهش افتخار کنم، هیچی نداشتم بهونهای بشه برای بخشیدنم. فقط همین چند قطره اشک، همه سرمایهمه. دلم خوشه اون لحظههایی که چشمم خیس بوده، دوستم داشتی یا حبیبالباکین..."
اینها را میگویم و میگذارم خوب که خدا دلش به حالم سوخت، خوب که نداریام را دید، وقتی گشت و دید سرتاپایم چیزی جز چند ذره نمک، نمیارزد،
آن وقت بیآبروییهایم را پشت آبروی عالم، قایم میکنم. حالاست که تازه رویم میشود یک اسم را صدا بزنم. اسم آبروداری که همه کار دست اوست.
"یا قتیلالعبرات" را که میگویم، تازه دلم میآید بلند شوم و آبی به دست و روی نمکیام بزنم. مژههای چسبیده و صورت شورهبسته کارشان را خوب بلدند. راه دلم را باز میکنند به نام محترمی که اشکها با او ختمبهخیر میشوند.
¤ @harfikhteh
انا الیه راجعون
این روزهای سال نو، پرتکرارترین گفتگویی که بینمان ردوبدل میشد، خبر حال خراب عزیزش بود که روی تخت بیمارستان، نفسهای آخر را میکشید.
حالا، بعد از رحمت و غفرانی که شب بیستوسوم، از آسمان نازل شده، عزیزش پاک و آمرزیده و رنجکشیده، برگشته به سمت خدا...
ممنون میشوم اگر برای صبر رفیقم و خواهر عزیزش دعا کنید.
https://eitaa.com/zaatar
¤
"مطابقت"
این، کلمهی امسال من است.
از ایده راضیه نوروزی عزیز برای انتخاب کلمه سال، همیشه خوشم میآید و هر سال کلی کلمه توی ذهنم میآید و میرود و هیچکدام توی سرم بشکن نمیزند که "خودشه"
اما امسال، یک کلمه پیدا کردهام که حس میکنم "خودشه"
کلمه امسال من "مطابقت" است.
نشستم فکرهایم را کردم، دیدم چیزی که خیلی وقتها آزارم میدهد، این است که آدمها درباره من خیلی فکرهای خوب، اما اشتباهی میکنند! فکر میکنند من خیلی مهربانم، لطیفم، اهل معنویتم، دلسوزم، بلندنظرم، پرتلاشم، باسوادم، خوشمشربم و... پوف! و من هیچکدام از اینها نیستم! حتی کمی.
کلمه امسال را "مطابقت" برداشتهام که خودم را مطابقت بدهم. با چی؟ نه با چیزی که حقیقتا باید باشم و انسان کامل و اینها؛ بلکه به طرز خجالتآوری، فعلا باید اول خودم را مطابقت بدهم با چیزی که دیگران میشناسند. اول تو و بیرونم را یکی کنم تا بعد ببینم چه میشود!
راهکاری هم که برای خودم تعریف کردهام این است که در هر لحظه با خودم فکر کنم اگر فلانی و فلانی که من را به فلان صفت میشناسند، همین حالا اینجا بودند و نگاهم میکردند، من چطور رفتار میکردم؟؟
هزار شرم و ننگ بر من که حالا مانده تا به جایی برسم که ناظر بودن خدا، برایم کافی باشد و کلمه "مطابقت" را برای انتظاراتی که خدا از من دارد به کار ببرم.
خدایا وای بر من که "فَلَوِ اطَّلَعَ الْيَوْمَ عَلَي ذَنْبِي غَيْرُكَ، مَا فَعَلْتُهُ"
#من_این_همه_نیستم
#یا_چنان_نمای_که_هستی_یا_چنان_باش_که_مینمایی
پ.ن: اصلا هم برای ارسال این پست دیر نشده! مگه نمیدونید سال نوی ما تنبلا از بعد سیزدهبهدر شروع میشه!
¤ @harfikhteh
اگر رفیقی داری که میتونی بهش بگی: "پاشو بریم قبرستون"، تو خوشبختی!
وگرنه کافه و سینما رو که به همه میشه گفت.
پ.ن: البته اون رفیقی که تو بهش پیشنهاد بهشت زهرا رفتن میدی، احتمالا چندان هم خوشبخت نباشه!
لطف میکنید اگر این عصر دوشنبه، بدون هیچ مناسبتی(!)، پدر من و همه مهمانهای خاک، مخصوصا تازهرفتهها رو به فاتحه و صلوات مهمون کنید.🙏🏻
حرفیخته
اگر رفیقی داری که میتونی بهش بگی: "پاشو بریم قبرستون"، تو خوشبختی! وگرنه کافه و سینما رو که به همه
اصلاحیه: البته امروز هیچم بیمناسبت نبود و یه مناسبتی داشت، که اصلا به بهانه اون مناسبت از خونه زده بودم بیرون و به بهانه اون، پام به بهشت زهرا هم رسید.
تو راه، ژست بچهمشهدیهای خوشبخت رو گرفته بودم که وقت و بیوقت پا میشن میرن حرم!
¤
قسم به همین ظرف پر از پوست تخمه و رد انگشتها و خیسیِ روی تکتکش،
قسم به خانهای که پشتورو شده؛ ولی همه چراغهایش هنوز روشن است،
قسم به سیب و خیار نیمخورده روی فرش،
قسم به اشکها و لبخندها،
که تقریبا هر بار بعد از تمام شدن مهمانیهایم، آنقدر سرخوشم، آنقدر "خسته، اما با لبخندم" که تقریبا هر بار، بعد از رفتن مهمانها، چیزی درباره حس و حال خلسهمانند بعد از تمام شدن مهمانی مینویسم و هر بار بیشتر از بار قبل، از نوشتهام بدم میآید؛ چون هیچوقت، هیچ کلمهای نمیتواند ذرهای از حال خوش خانه را بعد از مهمانی تعریف کند.
#الحمدلله
پ.ن: خدا کنه اونایی که ازم لازانیا میخوان این پستو نبینن😁
¤ @harfikhteh