🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺
#بخش_25
با عجله رفتم سمتش ...🏃♀خیلی #بیحال شده بود ... 🤒یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش ..🤯تا دست به عمامهاش زدم، دستم پر #خون شد ... 😭عمامه سیاهش اصلا نشون نمیداد ...😩😢 اما #فقط خون بود ...💉
چشمهای #بیرمقش رو باز کرد .. 👀تا نگاهش بهم افتاد ..👁 دستم رو پس زد .. 😔زبانش به سختی کار میکرد ...😥
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...🗣
بیتوجه به حرفش ...🙄دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم ..🖐 دوباره #پسش زد .. 🤕قدرت حرف زدن نداشت ..😷 سرش #داد زدم!!
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...🧐
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود ..😣سرش رو بلند کرد و گفت ..🎶
- خواهر!! مراعات برادر ما رو بکن روحانیه شاید با شما #معذَّبه ...😅
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...😠
- برادرتون غلط کرده من #زنشم دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...🧕😭
محکم دست علی رو پس زدم و عمامهاش رو با قیچی پاره کردم .. 👳♂تازه فهمیدم چرا نمیخواست زخمش رو #ببینم!! 😐
علی رو بردن اتاق عمل و من هزار نماز شب #نذر موندنش کردم ..😓 مجروحهایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن .. 😱اما علی با اولین هلیکوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ... 🤗
دلم با اون بود اما توی #بیمارستان موندم ... 🤒از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر یا همسر و فرزندشون بودن یه علی بودن جبهه #پُر از علی بود ...☹️
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
🦋🌺🦋🌺🦋
🌺🦋🌺🦋
🦋🌺🦋
🌺
#بخش27
با عجله رفتم سمتش ... خیلی #بیحال شده بود ... یه نفر، عمامه علی رو بسته بود دور شکمش .. تا دست به عمامهاش زدم، دستم پر #خون شد .. عمامه سیاهش اصلا نشون نمیداد ... اما #فقط خون بود ...😱
چشمهای #بیرمقش رو باز کرد .. تا نگاهش بهم افتاد .. دستم رو پس زد .. زبانش به سختی کار میکرد ...
- برو بگو یکی دیگه بیاد ...
بیتوجه به حرفش ... دوباره دستم رو جلو بردم که بازش کنم .. دوباره #پسش زد .. قدرت حرف زدن نداشت .. سرش #داد زدم!!
- میزاری کارم رو بکنم یا نه؟ ...
مجروحی که کمی با فاصله از علی روی زمین خوابیده بود .. سرش رو بلند کرد و گفت ..
- خواهر!! مراعات برادر ما رو بکن .. روحانیه ... شاید با شما #معذَّبه ...
با عصبانیت بهش چشم غره رفتم ...
- برادرتون غلط کرده ..😒. من #زنشم .. دردش اینجاست که نمی خواد من زخمش رو ببینم ...😩
محکم دست علی رو پس زدم و عمامهاش رو با قیچی پاره کردم .. تازه فهمیدم چرا نمیخواست زخمش رو #ببینم!!
علی رو بردن اتاق عمل .. و من هزار نماز شب #نذر موندنش کردم ..🙏 مجروحهایی با وضع بهتر از اون، شهید شدن .. اما علی با اولین هلیکوپتر انتقال مجروح، برگشت عقب ...
دلم با اون بود اما توی #بیمارستان موندم ... از نظر من، همه اونها برای یه پدر و مادر ... یا همسر و فرزندشون بودن ... یه علی بودن ... جبهه #پُر از علی بود ...🦋🦋🦋🦋
#رمان_بدون_تو_هرگز😍
#به_وقت_رمان💌
#رمان_سرا_دختران_حریم_حورا🙆🏻♀
@harime_hawra✨
هدایت شده از حجاب ملیکا 🇵🇸
🌺📣 مژده مژده مژده 📣🌼
💥 فروش ویژه #چادر_مشکی دوخته شده مدل ساده جنس مهاراجه با قیمت استثنایی در #حجاب_ملیکا 😍🤩
⛔️ فقط ویژه اعضای کانال ⛔️
✅ نرم
✅ بسیار سبک
✅ مشکی تیره
✅ تولید ایران 🇮🇷
✅ چروک نمیشه
✅ لخت
✨[ به دلیل عرض زیاد چادر بدون درز و پشت چادر به صورت یکسره می باشد].✨
🚫 تعداد محدود ( هر نفر فقط یک قواره )🚫
🚨قیمت استثنایی :#فقط ۶۹۵۰۰۰ تومان 😳😱
🔷 تاریخ طرح فروش استثنایی :
📆 از شنبه ۲۴ آذر ماه الی سه شنبه ۲۷ آذرماه
❌( زمان تمدید نخواهد شد ) ❌
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🛍خرید حضوری ،👇
🏢آدرس: یزد-آبشاهی ، روبروی حسینیه بزرگ نعیم اباد،مجتمع سیدالشهدا،طبقه دوم.حجاب ملیکا
🕰 ساعت کاری شیفت صبح🌞
ساعت ۸:۳۰ الی ۱۲:۳۰
🕰 ساعت کاری شیفت عصر🌙
ساعت ۱۷:۳۰ الی ۲۰:۳۰
📱0992 974 3398
☎️ 035 38252003
•✾•🍃🌺🌿•✾••┈┈
✅ آدرس اینترنتی:
http://eitaa.com/melika_hejab