🌷مرحوم شریف رازی مؤلف کتاب گنجینه دانشمندان می نویسد:
زمانی یک مسافر تهرانی که از مکه بازمی گشت، وارد نجف اشرف شد و به خدمت میرزای شیرازی رسید و به ایشان عرض کرد:
به مکه مشرف بودم، پول و توشه راه خود را گم کردم. در مسجد الحرام به خداوند تبارک و تعالی پناه آوردم و حضرت ولی عصر (عج) را واسطه نمودم تا خرجی و پولی برایم فراهم شود و در مکه معطل نمانم.
💐🦋💐
🦋💐🦋💐
💐🦋💐🦋💐
روزها این کار را با التماس فراوان ادامه می دادم... تا آنکه یک روز هنگامی که پرده خانه خدا را گرفته، تضرع می کردم، دستی برشانه ام خودر! برگشتم و شخص محترم و باوقاری را دیدم. او به من گفت: چه حاجتی داری؟
نیاز خویش را بازگو کردم، او چند لیره به من داد و فرمود:
با این وجه خود را به نجف اشرف برسان و در آنجا خدمت میرزا محمدحسن شیرازی برو و بگو سیدمهدی گفت با این نشانی که به همراه حاجی ملاعلی کنی در بازگشت از مکه به شام، زیارت حضرت زینت (س) رفتید و حرم را گرد و غبار گرفته دیده، مشغول نظافت شدید و با گوشه عبای خود، خاک و خاشاک را بیرون بردید؛ بیست اشرفی به تو بدهد.
میرزای شیرازی تا این سخن را شنید، بسیار متغیر شد و به سرعت برخاست و بیست اشرفی به آن مسافر داد.
آن شخص با خوشحالی تمام و پس از زیارت عتبات مقدسه به تهران مراجعت کرد و خدمت آیه الله کنی رسید و ماجرای خود را به طور مبسوط به ایشان گفت.
حاجی کنی پس از شنیدن ماجرا فرمود:
آیا حواله ای آن آقا به من نداد؟
گفت: خیر
ملاعلی بسیار گریست و سپس فرمود:
میرزا در نظافت حرم حضرت (س) بسیار کوشش می کرد و این تلاش، توجه امام زمان (عج) را به خود جلب ساخته است.
📚 مرزبان دین
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🍂🍂قومی خواستند در ساحل عدن مسجدی🕌 بسازند.
امّا وقتی کار مسجد به پایان رسید، خراب شد و فرو ریخت.
آن قوم، پیش ابو بکر آمدند او گفت: بنا را محکم بگیرید.
ولی باز هم خراب شد. دوباره آمدند.
🦋🕊🦋🕊🦋
ابو بکر بالای منبر رفت و خطبه ای خواند و مردم را قسم داد که هر کس در این مورد چیزی می داند بگوید.
علی(ع)فرمود:
طرف راست و چپ قبله را حفر نمایید، دو قبر پیدا می شود که روی آنها سنگی است و در آن نوشته شده:
🌹من رضوی و خواهرم حیا، دختران تبّع پادشاه یمن، مردیم در حالی که به خدا شرک نورزیدیم🌹
پس آنها را در بیاورید و غسل دهید و کفن نمایید و بر آنها نماز بخوانید و دفن کنید. سپس مسجد را بنا کنید تا خراب نشود.
همین کار را کردند و از آن پس دیگر مسجد خراب نشد
📚جلوه های اعجاز معصومین( ع)
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌼🌸🌼🌸
حضرت آیة الله بروجردی(رضوان الله علیه) می فرمودند:
در بروجرد مبتلا به درد چشم سختی بودم هر چه معالجه کردم رفع نشد.
حتی اطباء آنجا از بهبودی چشم من مایوس شدند.
تا آن که روزی در ایام عاشورا که معمولاً دستجات عزاداری به منزل ما می آمدند، نشسته بودم اشک می ریختم.
درد چشم نیز مرا ناراحت کرده بود. در همان حال گویا به من الهام شد از آن گل هایی که به سر و صورت اهل عزا مالیده شده بود به چشم خود بکشم.
مقداری گل از شانه و سر یک نفر از عزاداران به طوری که کسی متوجه نشود گرفتم و به چشم خود مالیدم.
فوراً در چشم خود احساس تخفیف درد کردم. و به این نحو چشم من رو به بهبودی گذاشت تا آن که به کلی کسالت آن رفع شد.
بعداً نیز در چشم خود نور و جلائی دیدم که محتاج به عینک نگشتم.
در چشمم تا سن هشتاد سالگی ضعف دیده نمی شد و اطباء حاذق چشم اظهار تعجب نموده و می گفتند:
به حساب عادی ممکن نیست شخصی که مادام العمر از چشم این همه استفاده خواندن و نوشتن برده باشد باز در سن هشتاد و نه سالگی محتاج به عینک نباشد.
📚 مردان علم در میدان عمل
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💐آیت الله مروارید به شدت از عیب جویی برکنار بود.
یکی از تجار متدین که سالیانی ایشان را برای نماز صبح به مسجد🕌 می برد، روزی از شخصی گله کرده بود.
حضرت آیت الله مروارید برای او خاطره ای نقل کرد که در نوجوانی از ظلمی که یکی از ارحام به او و خانواده شان کرده بود ، نزد استاد و مربی خویش حاج شیخ حسنعلی نخودکی گلایه کرده بود.
🌹🦋🌹🦋🌹
🦋🌹🦋🌹🦋
استاد ایشان فرموده بود: «پدر شما بیست و پنج سال با من رفیق بود و در این مدت حرف احدی را از او نشنیدم، شما هم برای خدا این ها را اظهار نکن » .
بدین ترتیب آیت الله مروارید با نقل این سخن استاد، که خود تا آخر عمر به بهترین صورت بدان عمل کرد، به دوست متدین خود تذکر داد.
📚مروارید علم و عمل
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌸💐حاج سید هاشم حداد مادر زنی داشت که بسیار پرخاشگر و تندخو بود و بسیار ایشان را اذیت می کرد.
مرحوم سید هاشم روزی به خدمت علامه قاضی می رسد و می گوید:
آزار زبانی و کارهای مادر زنم، بیش از حد زیاد شده است و صبر من نیز تمام گردیده، می خواهم که اجازه بدهید، زنم را طلاق دهم.
🍂🦋🍂🦋🍂
🦋🍂🦋🍂🦋
ایشان فرمودند: آیا با همسرت مشکلی داری؟ گفتم: خیر.
فرمودند: هرگز راه طلاق نداری، برو و صبر پیشه کن، تربیت تو با صبر در مقابل مادر زنت می باشد.
این جریان گذشت و بنده طبق دستور استاد عمل می نمودم، تا اینکه یک شب تابستانی که خسته و گرسنه و تشنه به منزل آمدم،
مادر زنم از شدت گرما لب حوضچه نشسته و بر روی پاهایش آب می ریخت، با ورود من، ناسزا و فحش شروع شد، بنده هم تا این وضعیت را دیدم، داخل اتاق نرفتم و از راه پله ها به سوی بام حرکت نمودم، ولی او دست بردار نبود صدایش را همین طور بلند و بلندتر می کرد تا حدی که همسایه ها نیز می شنیدند.
🌹🌹🌹🌹🌹
صبرم تمام شد و خواستم چیزی بگویم که یاد کلام استادم افتادم، بی آنکه جوابی بدهم، به پایین آمده و از خانه خارج شدم، در کوچه و خیابان بدون هدف و ناراحت می گشتم، ناگهان حالتی نورانی برایم پیش آمد و دری بر رویم باز شد و احساس سبکی و راحتی کردم و دیگر غمناک و ناراحت نبودم.
این حالت در کربلا برایم پیدا شد و این توفیق معنوی برایم ایجاد نشد، مگر به خاطر تحمل و صبر و اطاعت از استاد، که اگر نبود این صبر و بردباری، آن غمناکی ها و پریشانی ها همچنان ادامه داشت.
📚 روح مجرد
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
هرثمه بن سلیم یکی از یاران امیر مؤمنان (ع) بود که در جنگ صفین در رکاب آن حضرت می جنگید.
وی می گوید: وقتی از کوفه به جبهه صفین حرکت می کردیم به سرزمین «کربلا» رسیدیم هنگام نماز بود پس به امامت امیرمؤمنان( ع) نماز جماعت را اقامه نمودیم، پس از نماز، حضرت مقداری از خاک کربلا را برداشته و بوئید و فرمود:
🌹🌹«خوشا به حالت ای خاک، قطعاً از میان تو جماعتی بر می خیزند و بدون حساب وارد بهشت می شوند.»🌹🌹
پس از آن به جبهه صفین رفتیم و سپس به خانه ام باز گشتم و به همسرم گفتم:
از علی( ع) ماجرایی را برایت تعریف کنم آنگاه ماجرای فوق را برایش گفتم و اضافه کردم که علی (ع) ادعای علم غیب می کند.
🌼همسرم گفت: ای مرد! دست از این ایرادها بردار، آنچه امیرمؤمنان بگوید حق است.
هرثمه می گوید: من همچنان در شک و تردید بودم تا سرانجام ماجرای عاشورای سال ۶۱ هجری رخ داد و سپاه دشمن برای کشتن امام حسین( ع)بسوی کربلا لشکر کشید.
من ابتدا از سربازان لشکر عمر بن سعد بودم، یکباره به یاد سخن علی( ع) افتادم که براستی حق بود، از این رو از لشکر عمر سعد جدا شدم و در یک فرصت مناسب سوار بر اسب به سوی امام حسین (ع)گریختم.
همین که بر حضرت وارد شدم حدیث پدرش امیرمؤمنان (ع) را برایش باز گو کردم حضرت فرمود: اکنون که این خبر غیبی را محقق یافته دیدی تو از موافقین ما هستی یا از مخالفان؟
گفتم: هیچکدام فعلًا در فکر اهل و عیال خود هستم…
حضرت فرمود: بنابراین به سرعت از این سرزمین فرا کن، زیرا کسی که در اینجا باشد و صدای ما را بشنود و به یاری ما بر نخیزد جایگاهش آتش🔥 دوزخ است.
هرثمه، این انسان سیه بخت بیچاره در این نقطه حساس راه بی تفاوتی را پیش گرفت و در حالی که امام زمانش غریب و تنها بود، از آن سرزمین گریخت.
📚کرامات الحسینیه،ج ۱
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🦋داود بن سرحان مى گويد:
روزى ديدم امام صادق (ع ) با دست خود، مقدارى خرما را با پيمانه مى سنجد، عرض كردم :
💐قربانت گردم ، اگر به بعضى از فرزندان و غلامان ، دستور مى دادى تا اين كار را انجام دهند، بهتر بود!
🌼امام در پاسخ من فرمود:
🌸اى داود! زندگى يك انسان مسلمان ، سامان نمى يابد، مگر با سه كار:
🌷دين و احكام آن را بشناسد.
🌷 در گرفتارى ها، صبر و تحمل كند.
🌷 اندازه گيرى در معاش زندگى را به نيكوئى حفظ نمايد.
و فرمود:
🍂جدم على بن الحسين (ع ) وقتى كه صبح مى شد، به دنبال كسب و كار، از خانه بيرون مى آمد، شخصى عرض كرد:
اى پسر رسول خدا كجا مى روى ؟
فرمود: (اتصدق لعيالى )
ميروم تا براى افراد خانواده ام ، صدقه تهيه كنم
او پرسيد: آيا صدقه طلب كنى ؟!
فرمود: هر كس كه با كار و كاسبى كسب مال حلال كند، آن مال از جانب خدا، صدقه براى او است .
📚کتاب داستان دوستان ،ج۱
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🔹مى گویند ابى طلحه در بوستان خود نماز مى گزارد، در اثناى نماز نظرش به مرغى افتاد که در لابلاى شاخه هاى درختى گیر کرده بود و راه نجاتى مى جست . وى به آن مرغ چنان سرگرم شده بود که ندانست چند رکعت نماز به جاى آورده است . پس ، خدمت رسول اکرم (ص ) آمد و حال خود را بیان داشت و عرض کرد: ((بوستانم را صدقه قرار دادم ، در هر راهى که صلاح مى دانید مصرف کنید.))
ببینید چگونه مجاهده با نفس و مخالفت با شیطان موجب مى شود بوستانى که مرغ درخت آن صاحبش را در نماز مشغول داشته است، ترک گفته شود.
📚صلوة الخاشعین آیة اللّه دستغیب
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#نماز
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🔸فکر پریشان در نماز
❇️ سید هاشم امام جماعت مسجد «سردوزک» بعد از نماز منبر رفتند. در ضمن توصیه به لزوم حضور قلب در نماز فرمودند: روزی پدرم میخواست نماز جماعت بخواند. منهم جزء جماعت بودم ناگاه مردی به هیئت دهاتی وارد شد. از صفوف عبور کرد تا صف اول و پشت سر پدرم قرار گرفت. مؤمنین از اینکه یک نفر دهاتی در صف اول ایستاده ناراحت شدند. او اعتنایی نکرد و در رکعت دوم در حال قنوت، نمازش را فُرادا کرد و نمازش را به تنهایی به اتمام رساند. همان جا نشست و مشغول نان خوردن شد. چون نماز تمام شد مردم از هر طرف به او حمله و اعتراض کردند او جواب نمیداد. پدرم فرمود: چه خبر است؟ گفتند: مردی دهاتی و جاهل به مسجد آمد و در صف اول پشت سر شما اقتدا کرد. آنگاه وسط نماز قصد فُرادا کرده و پس از اتمام نماز، نشسته نان میخورد. پدرم به آن شخص گفت چرا چنین کردی؟ در جواب گفت: سبب آن را آهسته به خودت بگویم یا در این جمع بگویم؟ پدرم گفت که در حضور همه بگو؟ گفت: من وارد این مسجد شدم به امید اینکه از فیض نماز جماعت با شما بهرهمند شوم. چون اقتدا کردم، دیدم شما در وسط حمد از نماز بیرون رفتید و در این حال واقع شدید که من پیر شدهام و از آمدن مسجد عاجز شدهام، الاغی لازم دارم پس به میدان الاغ فروشها رفتید و خری را انتخاب کردید. و در رکعت دوم در خیال تدارک خوراک و تعیین جای او بودید. من عاجز شدم و دیدم بیش از این سزاوار نیست با شما باشم، لذا نماز خود را تمام کردم این را بگفت و رفت. پدرم بر سر خود زد و ناله کرد و گفت: این مرد بزرگی است او را بیاورید: من با او کار دارم. مردم رفتند که او را بیاورند، ناپدید گردید، و دیگر دیده نشد .
📚 راهنمای سعادت
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#نماز
#داستان_کوتاه
#حضور_قلب
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🔰ترجیح نماز بر امتحان
🔹آقا سید محسن جَبَل عامِلی از علمای بزرگ شیعه است، نوادهی برادر مرحوم آقا سید جواد، صاحب مفتاح الکرامه است. ایشان در دمشق مدرسهای تأسیس کردهاند که دانشآموزان شیعه در آن مدرسه تحت نظر آن جناب تحصیل میکنند حاج سید احمد مصطفوی که یکی از تُجار قم است، گفت من از خود سید محسن اَمین شنیدم که میگفت یکی از تربیت یافتگان مدرسهی ما برای تحصیل علم به آمریکا مسافرت کرد از آنجا نامه ای برای من نوشت به این مضمون که: چند روز پیش شاگردان مدرسهی ما را امتحان میکردند من هم برای امتحان رفتم. مدتی نشستم تا نوبت به من رسید، بسیار طول کشید تا اینکه وقت دیر شد، دیدم اگر بنشینم نمازم فوت میشود، از جا حرکت کردم که بروم نماز بخوانم، آنهایی که در آنجا بودند پرسیدند کجا میروی؟ چیزی نمانده که نوبت تو برسد. گفتم من یک تکلیف دینی دارم وقتش میگذرد. گفتند امتحان هم وقتش میگذرد، اگر این جلسه برگزار شد، دیگر جلسهای تشکیل نخواهند داد و برای خاطر تو هرگز هیئت ممتحنه جلسهی خصوصی تشکیل نمیدهند. گفتم هر چه بادا باد. من از تکلیف دینی خود صرف نظر نمیکنم. بالأخره رفتم. از قضاء هیئت ممتحنه متوجه شده بودند که من به اندازهی اداء یک وظیفهی دینی غیبت نمودهام انصاف داده، اظهار کرده بودند که چون این شخص در وظیفهی خود جِدّی است، روا نیست که او را مُعطّل بگذاریم. برای قدردانی از اینکه عمل به وظیفه نموده باید جلسهای خصوصی برایش تشکیل دهیم. این بود که جلسهی دیگری تشکیل دادند، من حاضر شدم و امتحان دادم. آقای سید محسن امین پس از نقل داستان فرمود من در مدرسه چنین شاگردانی تربیت کردهام که اگر به دریا بیفتند دامنشان تَر نمیشود .
📚اَلکَلام یَجُرّ الکَلام
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#نماز
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💢آرامش در نماز
🔸در یکی از جنگها که پیامبر همراه لشکر بودند، در شبی که پاسبانی لشکر اسلام بر عهدهی عباد بن بُشر و عمّار یاسر بود، نصف اول شب نصیب، عباد گردید و نصف دوم نصیب عمار، پس عمار خوابید و تنها بُشر بیدار بود و مشغول نماز گردید در آن حال یکی از کفار به قصد شبیخون زدن به لشکر اسلام برآمد به خیال اینکه پاسبانی نیست و همه خوابند از دور عباد را دید ایستاده و تشخیص نمیداد که انسانست یا حیوان یا درخت برای اینکه از طرف او نیز مطمئن شود تیری به سویش انداخت تیر بر پیکر عباد نشست و او اَبداً اعتنایی نکرد، تیر دیگری به او زد و او را سخت مجروح و خونین نمود باز حرکت نکرد تیر سوم زد پس نماز را کوتاه نمود و تمام کرد و عمار را بیدار نمود عمار دید سه تیر بر بدن عباد نشسته و او را غرق در خون کرده گفت: چرا در تیر اول مرا بیدار نکردی عباد گفت: مشغول خواندن سورهی کهف در نماز بودم و میل نداشتم آن را ناتمام بگذارم و اگر نمیترسیدم که دشمن بر سرم برسد و صدمهای به پیغمبر برساند و کوتاهی در این نگهبانی که به من واگذار شده کرده باشم هرگز نماز را کوتاه نمیکردم اگر چه جانم را از دست میدادم .
📚سفینه البحار
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#نماز
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💢کاهلی در نماز
🔸ابوبصیر گفت: بعد از در گذشت حضرت صادق علیهالسّلام پیش ام حمیده رفتم تا او را در این مصیبت تسلیت بگویم. تا چمشمش به من افتاد شروع به گریه کرد. من نیز از حال او به گریه افتادم، آنگاه گفت: ابا محمد، اگر حضرت صادق علیهالسّلام را هنگام مرگ مشاهده می کردی چیز عجیبی می دیدی. در آن لحظات آخر چشم باز کرده فرمود: هر کس بین من و او خویشاوندی هست بگوئید بیاید همه را گرد من جمع کنید سفارشی دارم.
🔸ام حمیده گفت: تمام خویشاوندان آن جناب را جمع کردیم، در این موقع امام صادق علیهالسّلام نگاهی به آنها نموده فرمود: ✨ان شفاعتنا لاتنال مستخفاً بالصلوه؛ شفاعت ما خانواده به آن کسی که نمازش را سبک شمارد نخواهد رسید .✨
📚محاسن برقی
👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺
#نماز
#داستان_کوتاه
🌐 https://eitaa.com/harimehayat