eitaa logo
حریم حیات
162 دنبال‌کننده
5هزار عکس
381 ویدیو
99 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
کتاب صوتی داda(27).mp3
زمان: حجم: 5.64M
🌴🥀🌴🥀🌴 🥀🌴🥀🌴 🌴🥀🌴 🥀🌴 🌴 🔊 📕 بر اساس خاطرات: سیده زهرا حسینی تالیف: سیده اعظم حسینی«"" در زبان كردي به معناي است. 📖اين كتاب مجموعه "سيده زهرا حسيني دختر اين خانواده است که از دوران كودكي اش در 🇮🇶 و همچنين حوادث روزهای آغاز و مشاهداتش از اشغال خرمشهر🇮🇷 و پس از آزادی ❣ است» 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
📕 💠 یک نگاهم به قامت غرق عباس بود، یک نگاهم به عمو که هنوز گوشه چشمانش اشک پیدا بود و دلم برای حیدر پر می‌زد که اگر اینجا بود، دست دلم را می‌گرفت و حالا داغ فراقش قاتل من شده بود. جهت مقام (علیه‌السلام) را پیدا نمی‌کردم، نفسی برای نمانده بود و تنها با گریه به حضرت التماس می‌کردم به فریادمان برسد. 💠 می‌دانستم عمو پیش از آمدن به بقیه آرامش داده تا خبری خوش برایشان ببرد و حالا با دو پیکری که روبرویم مانده بود، با چه دلی می‌شد به خانه برگردم؟ رنج بیماری یوسف و گرگ مرگی که هر لحظه دورش می‌چرخید برای حال حلیه کافی بود و می‌ترسیدم مصیبت عباس، نفسش را بگیرد. 💠 عباس برای زن‌عمو مثل پسر و برای زینب و زهرا برادر بود و می‌دانستم رفتن عباس و عمو با هم، تار و پود دلشان را از هم پاره می‌کند. یقین داشتم خبر حیدر جان‌شان را می‌گیرد و دل من به‌تنهایی مرد اینهمه درد نبود که بین پیکر عباس و عمو به خاک نشسته و در سیلاب اشک دست و پا می‌زدم. 💠 نه توانی به تنم مانده بود تا به خانه برگردم، نه دلم جرأت داشت چشمان حلیه و نگاه نگران دخترعموها را ببیند و تأخیرم، آن‌ها را به درمانگاه آورد. قدم‌هایشان به زمین قفل شده بود، باورشان نمی‌شد چه می‌بینند و همین حیرت نگاه‌شان جانم را به آتش کشید. 💠 دیدن عباس بی‌دست، رنگ از رخ حلیه برد و پیش از آنکه از پا بیفتد، در آغوشش کشیدم. تمام تنش می‌لرزید، با هر نفس نام عباس در گلویش می‌شکست و می‌دیدم در حال جان دادن است. زن‌عمو بین بدن عباس و عمو حیران مانده و رفتن عمو باورکردنی نبود که زینب و زهرا مات پیکرش شده و نفس‌شان بند آمده بود. 💠 زن‌عمو هر دو دستش را روی سر گرفته و با لب‌هایی که به‌سختی تکان می‌خورد (علیهاالسلام) را صدا می‌زد. حلیه بین دستانم بال و پر می‌زد، هر چه نوازشش می‌کردم نفسش برنمی‌گشت و با همان نفس بریده التماسم می‌کرد :«سه روزه ندیدمش! دلم براش تنگ شده! تورو خدا بذار ببینمش!» 💠 و همین دیدن عباس دلم را زیر و رو کرده بود و می‌دیدم از همین فاصله چه دلی از حلیه می‌شکافد که چشمانش را با شانه‌ام می‌پوشاندم تا کمتر ببیند. هر روز شهر شاهد بود که یا در خاکریز به خاک و خون کشیده می‌شدند یا از نبود غذا و دارو بی‌صدا جان می‌دادند، اما عمو پناه مردم بود و عباس یل شهر که همه گرد ما نشسته و گریه می‌کردند. 💠 می‌دانستم این روزِ روشن‌مان است و می‌ترسیدم از شب‌هایی که در گرما و تاریکی مطلق خانه باید وحشت خمپاره‌باران را بدون حضور هیچ مردی تحمل کنیم. شب که شد ما زن‌ها دور اتاق کِز کرده و دیگر در میان نبود که از منتهای جان‌مان ناله می‌زدیم و گریه می‌کردیم. 💠 در سرتاسر شهر یک چراغ روشن نبود، از شدت تاریکی، شهر و آسمان شب یکی شده و ما در این تاریکی در تنگنای غم و گرما و گرسنگی با مرگ زندگی می‌کردیم. همه برای عباس و عمو عزاداری می‌کردند، اما من با اینهمه درد، از تب سرنوشت حیدر هم می‌سوختم و باز هم باید شکایت این راز سر به مهر را تنها به درگاه می‌بردم. 💠 آب آلوده چاه هم حریفم شده و بدنم دیگر استقامتش تمام شده بود که لحظه‌ای از آتش تب خیس عرق می‌شدم و لحظه‌ای دیگر در گرمای ۴۵ درجه طوری می‌لرزیدم که استخوان‌هایم یخ می‌زد. زن‌عمو همه را جمع می‌کرد تا دعای بخوانیم و این توسل‌ها آخرین حلقه ما در برابر داعش بود تا چند روز بعد که دو هلی‌کوپتر بلاخره توانستند خود را به شهر برسانند. 💠 حالا مردم بیش از غذا به دارو نیاز داشتند؛ حسابش از دستم رفته بود چند مجروح و بیمار مثل عمو درد کشیدند و غریبانه جان دادند. دیگر حتی شیرخشکی که هلی‌کوپترها آورده بودند به کار یوسف نمی‌آمد و حالش طوری به هم می‌خورد که یک قطره از گلوی نازکش پایین نمی‌رفت. 💠 حلیه یوسف را در آغوشش گرفته بود، دور خانه می‌چرخید و کاری از دستش برنمی‌آمد که ناامیدانه ضجه می‌زد تا فرشته نجاتش رسید. خبر آوردند فرماندهان تصمیم گرفته‌اند هلی‌کوپترها در مسیر بازگشت بیماران بدحال را به ببرند و یوسف و حلیه می‌توانستند بروند. 💠 حلیه دیگر قدم‌هایش قوت نداشت، یوسف را در آغوش کشیدم و تب و لرز همه توانم را برده بود که تا رسیدن به هلی‌کوپتر هزار بار جان کندم. زودتر از حلیه پای هلی‌کوپتر رسیدم و شنیدم با خلبان بحث می‌کرد :«اگه داعش هلی‌کوپترها رو بزنه، تکلیف اینهمه زن و بچه که داری با خودت می‌بری، چی میشه؟»... 👈 لطفا با ارسال مطالب همراه لینک؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید. 🆔 @harimehayat 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
حریم حیات
📕 #ضُحی ✍ #شین_الف #قسمت_بیست_و_ششم _خب الان میخوایم چگونگی شکل گیری جهان و خلقت موجودات رو از منظر
📕 اما حقیقت اینه که نظریه تکامل سالها قبل از ساخت اولین میکروسکوپ الکترونی و مشاهده ی درون سلول مطرح شده!  وامروز به هیچ وجه کارآمدی لازم برای توجیه خیلی از مهمترین پدیده های زیستی رو نداره... متعجب گفت: چرا این حرف رو میزنی تکامل در بین دانشمندا کاملا پذیرفته شده است جزء بدیهیاته... _چون از بیرون نگاه میکنی اینطور میبینی عزیزم چون تلاش میشه که این دید رو بدن به همه درحالی که این طرح حداقل امروز به تعداد بسیار بالا مخالف داره و اگر طرفدارانش متخصصن و دلیل دارن مخالفانش هم متخصص هستن و دلیل دارن برای مخالفتشون اما سیاست گذاری جهانی اینه که دهن منتقدان این طرح و هر طرحی که مطرح بودنش به صلاحه بسته بشه... خاصه توی این حوزه پیشنهاد میکنم مستند *اخراج شده* رو ببینید تا متوجه بشید چقدر استاد دانشگاه و پژوهشگر بخاطر سوال یا تشکیک حول این نظریه و مطرح کردن نظریه طراحی هوشمند از کار بیکار شدن و برای همیشه از چرخه علم و محتوا بیرون گذاشته شدن اتفاقا در همین آمریکا هم ساخته شده... مهد آزادی بیان.... اصلا با آزادی بیان کار ندارم مملکت دیکتاتوری هم باشه... با علم که دیگه کسی شوخی نداره علم یک فضای پویاست و با همین رقابت ها حیاتش ادامه داره اگر هم نظرات تفاوت داره مگه چه اشکالی داره کنار هم مطرح بشن و حولشون بحث صورت بگیره اگر از صحت نظریه مد نظر اطمینان وجود داره... اصلا حفظ این نظریه در جایگاه خودش مگه چه امتیازی داره و چه کمکی میکنه که انقدر مهمه که نباید کسی توش تشکیک کنه! این جز ترس و جز نفی آزادی عمل علمی متخصصین و تغییر مسیر رشد علمی به توقف و درجا زدن چه معنی داره؟ به هرحال توصیه میکنم این مستند رو حتما ببینید... 👈لطفا با ارسال(فوروارد)مطالب؛ در معرفی کانال به دیگران ما را یاری کنید.🌺 🆔@harimehayat