eitaa logo
حریم حیات
162 دنبال‌کننده
5هزار عکس
379 ویدیو
99 فایل
🍃مطالب کانال تولیدی هست و برای تهیه آن وقت صرف شده ،لطفا با ارسال مطالب؛ما را در نشر آموزه های دینی یاری فرمایید.🍃 _______________________________________
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 سیر زمانی ☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️☀️ 🌺 مرحوم محدث نوری در مستدرک الوسایل از "سید حسین قزوینی" نقل میکند که وی می‌گوید: در سال ۹۵۵ هجری( ۱۷۹ سال بعد از شهادت شهید اول) به خواب دیدم در روستای جزین؛ روستای شیخ شمس‌الدین محمد بن مکی مشهور به شهید اول هستم. به در خانه شیخ رفته و در را کوفتم. شیخ جلوی در آمد، از او خواستم کتابی را که علامه حلی درباره اجتهاد تالیف کرده برایم بیاورد. 🪴به درون خانه رفت و آن کتاب را با کتاب دیگری که به گمانم در زمینه روایات بود آورد و به من داد، چون از خواب برخاستم، دیدم آن دو کتاب در کنار من است. 📚داستانهای شنیدنی از کرامات علما ص ۱۴ 👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💠 سفر برزخی( ۴ ) ☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘🍀☘ ولی چون حق با صاحب دکان بوده و من به قدر نیم شاهی به قضاوت خود که صاحب دکان بر آن راضی نبود، حق او را ضایع نمودم، در کیفر این عمل، خداوند عزوجل این مار را معین نموده، هر یک ساعت بدین منوال مرا نیش زند تا در نفخ صور دمیده و خلایق برای حساب در مخضر حاضر شوند و به برکت شفاعت محمد و آل محمد صلی‌الله‌علیه‌وآله نجات پیدا کنم. چون این راشنیدم برخاستم و گفتم عیالم در خانه منتظر است، باید بروم و برای آنان افطاری ببرم. همان مردی که در صدر نشسته بود، برخاست و مرا تا در بدرقه کرد. از در که خواستم بیرون آیم یک کیسه برنج به من داد، کیسه کوچکی بود و گفت: برای عیالتان ببرید. برنج را گرفته و خداحافظی کردم و از دریچه‌ای که داخل باغ شده بودن بیرون آمدم، دیدم در همان قبر هستم و مرده هم به روی زمین افتاده و دریچه‌ای نیست. از قبر بیرون آمدم و خشت‌ها را گذارده و خاک انباشتم و به طرف منزل رهسپار شدم و کیسه برنج را با خود آورده و طبخ نمودیم. مدت‌ها گذشت و ما از آن برنج طبخ می‌کردیم و تمام نمی‌شد و هر وقت طبخ می‌کردیم، چنان بوی خوشی از آن متصاعد می‌شد که محله را خوشبو می‌کرد، همسایه‌ها می‌گفتند این برنج را از کجا خریده‌اید؟ بالاخره بعد از مدتها که روزی من در منزل نبودم، یک نفر به مهمانی آمده بود و چون عیال از آن برنج طبخ می‌کندو عطر آن فضای خانه را می‌گیرد مهمان می‌پرسد: این برنج از کجاست که از تمام برنجهای عنبر خوشبوتر است؟ اهل منزل ماخوذ به حیا شده و داستان را برای او تعریف می‌کند.پس از این بیان، آن مقداری که برنج مانده بود، چون طبخ کردند دیگر تمام می‌شود. آری اینها غذای بهشتی است که خداوند برای مقرب درگاه خود روزی می‌فرماید. 📚داستانهای شنیدنی از کرامات علما ص ۳۰_ ۳۱ 👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💎 مرگ فرزندم را برسان!( ۱ ) 🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀🍀 روزی فتحعلی شاه قاجار به قم آمد و وارد بر میرزای قمی شد. وی ارادت زیادی به آن مرجع بزرگ داشت و هر وقت به قم می‌آمد، به زیارتش می‌رفت، میرزا نیز ناگزیر می‌شد گاهی با او هم صحبت شود. البته همواره او را نصیحت می‌کرد. روزی به ریش بسیار بلند فتحعلی شاه دست کشید و فرمود: ای پادشاه کاری نکنی که این ریش فردای قیامت به آتش جهنم بسوزد. آن روز باهم در اتاقی نشسته بودند، فتحعلی شاه دید، جوانی بسیار با ادب و با جمال، چای و..... می‌آورد و از آنها پذیرایی می‌کند. از میرزا پرسید، این جوان چه نسبتی با شما دارد؟ میرزا گفت: پسر من است. فتحعلی شاه که شیفته جمال و کمال جوان شده بود، به میرزا گفت: دختری دارم، دوست دارم که همسر پسر شما شود! میرزا فرمود: ارتباط من با شما درست نیست. از این تقاضا بگذر. شاه اصرار کرد و گفت: باید حتما این کار عملی شود. میرزا ناچار فرمود: پس یک شب به ما مهلت بده تا فکر کنیم. فتحعلی شاه یک شب مهلت داد. نیمه‌های آن شب، میرزا برای نماز برخاست، در آغاز نماز عرض کرد: خدایا؛ من می‌دانم که این وصلت باعث می‌شود که محبت من به تو کم گردد. اگر این وصلت ضرر دارد،......... 📚داستانهای شنیدنی از کرامات علما ص ۴۴ 👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
💎مرگ فرزندم را برسان!( ۲ ) 🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 میرزا گفت:......اگر این وصلت ضرر دارد، مرگ فرزندم را برسان. مشغول رکعت دوم نماز شب بود که همسرش آمد و گفت: پسرت دل درد گرفته است. در رکعت چهارم بود که همسرش آمد و گفت: حال پسرت خیلی خراب است، سر انجام در قنوت نماز وتر به او خبر دادند که پسرت از دنیا رفت. میرزای قمی پس از نماز به سجده افتاد و شکرخدا را به جا آورد که از این بن‌بست خلاص شده و نجات یافته است و در نتیجه مشکل وصلت و ارتباط با شاه به میان نیامد. جالبتر اینکه میرزای قمی نامه‌ای به شاه نگاشت و در ضمن آن نوشت: من مختصر محبت و ارتباطی هم که با تو داشتم آن را هم بریدم، من از تو متنفرم، و پنج‌شنبه از دنیا خواهم رفت. نامه را مهر کرد و برای شاه فرستاد. از قضا نامه زودتر از پنج‌شنبه به دست شاه رسید، فورا دستور داد کالسکه او را آوردند.تا از تهران زودتر خود را به قم برساند، بلکه با میرزا دیدار کند، به علی‌آباد قم که رسید، خبر رحلت میرزای قمی را شنید، دستور داد جنازه را دفن نکنند تا به قم برسد. خود را کنار جنازه میرزای قمی در قم رساند و گریه و زاری کرد و گفت: ای میرزا تو مرا رد کردی، ولی من تو را دوست دارم! 📚داستانهای شنیدنی از کرامات علما ص ۴۵ 👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺 🌐 https://eitaa.com/harimehayat
🌹صرّاف حقیقی روزی زاهد متقی و صاحب کرامات باهره ملا مهدی ملا کتاب با جماعتی از اصحاب خویش در صحن نجف اشرف نشسته بود. در این حال شیخ جواد عاملی با کمال ناراحتی وارد شد و نشست. شیخ سبب حزن او را پرسید، عرض کرد: مردی در بازار شامی معادل شش تومان از من طلب دارد و امروز با کلامی خشن از من مطالبه کرد با آنکه من قدرت اداء طلب او را ندارم. شیخ فرمود: محزون مباش، قرض تو را اداء می‌کنم. حاضرین چون می‌دانستند شیخ چیزی در بساط ندارد، به مزاح گفتند از کجا اداء می‌کنید؟ مگر اینکه او را به صرّاف یهودی حواله دهید. شیخ فرمود: او را به صرّاف حقیقی حواله می‌دهم، ای شیخ جواد؛ تو را به امیرالمومنین؛ علیه‌السلام حواله دادم، برو و وجه را بگیر و بیا. چون ساحت شیخ از کلام بیهوده مبرّا بود، شیخ جواد قبول کرد و برخاست و به سمت حرم مشرّف شد و زمان زیادی نگذشت که برگشت و در دستش کیسه‌ای پول حاوی سی شامی بود. گفت: چون داخل حرم شدم، عرض کردم: یا امیرالمومنین من بجهت زیارت نیامدم، بلکه از جانب شیخ مهدی بجهت حواله‌ای که بر شما نموده به سی شامی، آمده‌ام. پس ضریح مبارک را بوسیدم و برگشتم. چون چند قدم برداشتم شخصی را دیدم که فرمود: بگیر این را که حواله شیخ است. ان را گرفتم و مبهوت شدم، پس از لحظاتی که توجه کردم او را در رواق و ایوان ، اصلا ندیدم. 📚داستانهای شنیدنی از کرامات علما، ص ۴۷ 👈لطفا با ارسال مطالب ؛در نشر آموزه های دینی ما را یاری کنید.🌺 🌐 https://eitaa.com/harimehayat