🌱روانشناسی می گوید:
1) اگر انسان زیاد بخندد، حتی به چیزهای احمقانه، در درونش تنهاست.
2) اگر انسان زیاد بخوابد غمگین است.
3) اگر کسی کمتر صحبت کند، اما تند صحبت کند، راز دارد.
4) اگر کسی نتواند گریه کند ضعیف است..
5) اگر کسى غذاى غیرعادى بخورد، دچار تنش است.
6) اگر کسی برای چیزهای کوچک گریه کند، بی گناه و نرم دل است.
7) اگر کسی به خاطر چیزهای احمقانه یا کوچک عصبانی شود، به این معنی است که او به عشق نیاز دارد، سعی کنید مردم را بیشتر درک کنید.
💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدایا من حوصله باشگاه ندارم... خودت بساز😁🤣
💕@harimeheshgh
#روانشناسی
⭕️پارتنرت ممکنه پارانوئید باشه (یعنی به صورت افراطی و مریض گونه شکاکه) اگه :
۱. ثبات هیجانی نداره و یهو بی دلیل خیلی عصبانی میشه.
۲. دائما تلاش می کنه کنترلت کنه که دقیقا کجایی، با کی حرف میزنی، چیکار میکنی، گوشیتو بی دلیل چک میکنه و ...
۳. نسبت به انتقادات درست به شدت حساسه و پرخاشگری می کنه
۴. بی دلیل بهت شک داره مدام کنترلت میکنه و فکر میکنه بهش وفادار نیستی
۵. همیشه فکر می کنه دیگران دارن ازش سؤ استفاده میکنن حتی درمورد تو هم گاهی همین حس رو داره
۶. ازت میخواد ارتباطاتتو محدود و قطع کنی و فقط با خودش زمان بگذرونی
۷. معنی حرف ها و رفتار هاتو بد برداشت میکنه و ناراحت و دلخور میشه
۸. استرس و اضطراب به شدت زیادی داره
💕@harimeheshgh
زندگی کوتاهتر از اونه که وقتتو صرف آدم اشتباه کنی، کسی رو انتخاب کن که روحت رو بفهمه.🤍
💕@harimeheshgh
🪐قشنگ ترین قانون کارما اینه:
اگر به جای محبتی که به کسی کردی، بی مهری دیدی مأيوس نشو...
چون برگشت آن محبت را از شخص دیگری در زمان دیگری و در رابطه با موضوع دیگری خواهی یافت...
شک نکن!
تو فقط خوب باش و خوب بمان ...🤍
💕@harimeheshgh
تاحالا شده ارتباطتون با فردی قطع بشه ولی نتونید ازش دل بکنید؟ هی دوست داشته باشید پیام بدید بهش یا یجوری اون ارتباط رو دوباره برقرار کنید با وجود اینکه میدونید کار درستی نیست؟
یالوم توی کتابش میگه؛ دلیل این اتفاق ترس های وجودی ما مخصوصا ترس از مرگه.
چرا که قطع شدن یه ارتباط، یجور حس و تجربه نزدیک به مرگ یا "خوده مرگ"عه برامون و ما دوست داریم برخلاف خود مرگ که اجتناب ناپذیره، از مردنمون برای اون فرد جلوگیری کنیم و خاطرمون رو برای فرد زنده کنیم تا از حس مرگ فرار کنیم.
💕@harimeheshgh
یکی رو میشه با یه آتیش خوشگل تو شب کویر خوشحال کرد به اندازه ای که سر از پا نشناسه و تا صبح به آتیش زل بزنه و ذوق کنه.
یکی رو هم نمیشه حتی با هدیه دادنِ ماه بهش، به وجد آورد..
پس با صبر و حوصله بگردید و آدم مناسب زندگیتونو بدست بیارید.
پیدا هم نشد، خودتونو دو دستی بغل کنید.🫂🤍
💕@harimeheshgh
⭕️اگر پدر و مادر هستید دعوا و بازگو کردن استرس های زندگی جلوی بچتون متوقف کنید!
آثار ترسناکی چندین برابر تجاوز به بچه داره!!!
همچنین باعث میشه اون بچه یکبار بخش تلخ زیستن و تجربه کنه و وقتی بزرگ شد حوصله و اعصاب تشکیل خانواده نداشته باشه.
پدر مادرای قدیم بلد نبودن، لطفا شما بلد باشید🙏🏼
💕@harimeheshgh
اونی که دوستت داره تو رو با همون نقاط قوت و ضعف میپذیره؛
اونی که خیلی دوستت داره، نقاط قوتت رو پررنگ و نقاط ضعفت رو کمرنگ میبینه؛
و اونی که خیلی خیلی زیاد دوستت داره، برای رشد و توسعه نقاط قوتت و رفع و کاهش نقاط ضعفت بهت کمک میکنه، این پروسه برای افرادی که دوست داری، همینه.
💕@harimeheshgh
💕 ܟߺܝܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
#لیانا #قسمت_پنجاهم بردیا در رو باز کرد و وارد کوچه خلوت شد. تا وسط کوچه رفت و با دقت به انتهای
#لیانا
#قسمت_پنجاهویکم
بردیا سراسیمه از خواب پرید. دوش گرفت و لباس پوشید، نباید دیر میرسید...
تند تند پایین رفت و مسیر فرودگاه رو پیش گرفت.
فکر کرد؛ "کاش به خاله دلیل این قایم موشک بازی رو میگفتم."
هر چند میدونست گفتنش درست نیست... اما دلش نمیخواست برداشت بدی ازش داشته باشن. هر چی بود اون لیانا رو دوست داشت... فکر اینکه روزی ولو ۱درصد لیانا راضی به این ازدواج بشه و بعد تاجیک متوجه بشه این خانواده همون خانواده سرایدار هستن آزارش میداد.
اون همچنان برای خانواده فتحی احترام خاصی قائل بود!
"کاش خونم آماده شده بود. اگر آماده بود اصلا نمیزاشتم بمونن تو اون سوییت.. سریع منتقلشون میکردم اونجا."
"حالا مگه راضی میشدن؟؟؟"
"راضیشون میکردم، میگفتم اجاره شو بدن، با اجاره کم بهشون اجاره میدادم!! کاش میتونستم اصلا این پیشنهاد و بدم که برن جایی رو اجاره کنن. پول پیشش رو به لیانا وام میدادم."
با دیدن چراغهای فرودگاه فکر کردن و کنار گذاشت و ماشینش رو پارک کرد و در انتظار دیدار شریکش وارد آسانسور شد!
شریکی که در ابتدا مالک بود و اون فقط یه کارمند و کم کم به جای پاداشهای بردیا در برابر طراحیهای ناب و پولسازش، سهام شرکت رو به نامش کرده بود و تو اون لحظه، بردیا که خودش هم گاه گاهی با پولهایی که دستش میومد چند سهم دیگه هم خریده بود، سهامی برابر تاجیک داشت...
ولی همچنان بر اساس روحیه شاکرانه ای که داشت خودش رو در برابر تاجیک کارمند جزء میدید.
چند دقیقه ای از ورود مسافران پاریس به سالن نمیگذشت که بردیا تونست تاجیک رو بین جمعیت تشخیص بده...
اما با کمی دقت متوجه شد که تنها نیست و خانوم جوونی هم همراهش هست!
لازم نبود خیلی به مغزش فشار بیاره... تاجیک همسرش فوت شده بود و با تنها دخترش زندگی میکرد.
تاجیک و دخترش بعد از گرفتن چمدونهاشون به سمت درب خروج اومدن...
تو اولین نگاه میشد فهمید تاجیک خیلی گرفته اس... دخترش هم چهرهای بیتفاوت داشت... و البته تیپی بسیار مثلا فشن...
شلوار جین تنگی پوشیده بود با بلوزی سفید که تقریبا رو روی رونهاش رو میگرفت... روی اونها هم مانتو. که البته مانتو نبود یه ردای بلند که جلوش کاملا باز بود، به رنگ خاکستری... و شالی کرم رنگ که فقط روی سرش افتاده بود و موهای صاف و لختش که باز بود و دورش ریخته بود از زیر اون بیرون زده بود.. موهایی خرمایی رنگ که گویا به تازگی رنگ شده بود. صورتی با آرایشی ملایم و اروپایی.
با دیدنش اولین چیزی که به ذهن بردیا رسید این بود: "چه جذابه!"
اما خیلی زود سرش رو پایین انداخت و از فکرش خجالت کشید!
💕@harimeheshgh