eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
27.5هزار دنبال‌کننده
5.3هزار عکس
340 ویدیو
20 فایل
اگه دنبال حال خوبی، اینجا برای توعه 🌱🐚 . 💌 تعرفه تبلیغات : https://eitaa.com/joinchat/1467547841C310d874767 .
مشاهده در ایتا
دانلود
روز عقد از صبح دنبال کارا بودم، باید شیرینی و گل میخریدم. با محضر ساعت دو ظهر قرار گذاشته بودم. ساعت یک بود که رسیدم خونه، همه آماده بودن جز مامانم. بهش گفتم مامان پس چرا آماده نشدی؟ ساعت دو باید محضر باشیم دیر میشه.. گفت حالا چه عجله‌ایه؟ زود بریم فکر میکنن دخترشون خیلی تحفست نیم ساعت دیر برسیم بهتره. دیگه واقعا داشتم از کوره در میرفتم ولی باز خودمو کنترل کردم با خودم گفتم وایسا عقد کنم خیالم راحت بشه بعدش با مامانم راجع به رفتاراش حرف میزنم. خلاصه ساعت دو بود که ما تازه از خونه راه افتادیم. توی راه بودیم که زیبا زنگ زد. مامانم با عصبانیت گفت احسان این دختره چرا انقدر زنگ میزنه؟ نکنه عیب و ایرادی داره بخاطر همین عجله داره؟ گفتم مامان امروز اولین باره زنگ زده این چه حرفاییه که میزنی؟ گفت از من گفتن بود. بعد روشو کرد سمت پنجره تا محضر حرف نزد. وقتی رسیدیم دیدم همه اومدن. مادر من کسیو دعوت نکرده بود بخاطر همین فقط خودمون رفتیم. ولی از طرف زیبا حدود بیست نفر اومده بودن. از اینکه انقدر دیر رسیده بودیم شرمنده شده بودم. به محض اینکه رسیدیم سریع عاقد اومد چون بعد از ما هم عروس و داماد ديگه‌ای قرار بود بیان. عاقد شروع کرد به خوندن خطبه عقد. دفعه اول که خطبه رو خوند زیبا بله نگفت. دختر خاله زیبا که بالای سرمون داشت قند میسابید بلند گفت عروس خانم زیر لفظی میخواد. من میدونستم زیر لفظی رو پدر داماد باید بده، نگاه کردم به بابام دیدم نشسته، مادرم اومد جلو دستشو گرفت جلوی زیبا. از چیزی که میدیدم تعجب کردم! مامانم گوشواره سرویس طلایی که با پولای خود زیبا براش خریده بودیمو به عنوان زیر لفظی داد به زیبا. از شدت خجالت همه تنم خیس عرق شده بود. انقدر اینکار شرمندم کرده بود که یه لحظه تصمیم گرفتم بلند بشم اونجارو ترک کنم. زیبا با خوشرویی گوشواره رو از مامانم گرفتو داد به من تا بندازم توی گوشش. دستام از شدت ناراحتی میلرزید. وقتی داشتم گوشواره رو مینداختم توی گوشش آروم گفتم بخدا زیبا من در جریان این موضوع نبودم. خندید و گفت اشکال نداره عزیزم مهم منو توییم که الان کنار همیم. دلم میخواست جلوی همه زیبارو بغل کنم یه دل سیر گریه کنم. عاقد خطبه رو خوند و زیبا بله رو گفت. وقتی عقد کردیم حس کردم از زندان آزاد شدم. من دیگه مستقل شده بودم و این یعنی اوج خوشبختی برای من. با خودم گفتم به زودی از اون خونه خلاص میشم میرم سر خونه زندگی خودم، اونوقت دیگه مادرم نمیتونه برام تعیین و تکلیف کنه. موقع دادن کادوها شد. اول پدرومادر زیبا اومدن جلو تا بهمون کادو بدن......... 💕@harimeheshgh
مادرو پدر زیبا به من یه ساعت و به زیبا یه نیم ست طلا هدیه دادن. همش خدا خدا میکردم که مامانم و بابام برامون کادو گرفته باشن. بالاخره مامان منم اومد جلو بقیه همون سرویس طلارو به عنوان کادو داد به زيبا. يهو حس کردم دنیا دور سرم شروع کرد به چرخیدن. ما داشتیم سرویس طلایی که خود زیبا پولشو داده بودو بهش کادو میدادیم. زیبا متوجه حال من شد با نگرانی به مامانش گفت مامان احسان فشارش افتاده یه آب قند بهش بده. دیگه بعد از اون نفهمیدم چی شد، وقتی چشمامو باز کردم روی صندلی محضر نشسته بودمو زیبا با نگرانی با یه لیوان آب قند بالای سرم وایساده بود. دست کشید روی سرم گفت احسان حالت خوبه؟ یادم افتاد برای چی حالم بد شده گفتم زيبا من ازت معذرت میخوام... دستمو محکم گرفت توی دستش و گفت احسان اصلا این حرفو نزن، من کوچکترین ناراحتی ازت ندارم... اشک توی چشمام جمع شد. این سری جلوشو نگرفتم، گذاشتم اشکم بریزه. زیبا با مهربونی اشکامو پاک کرد: احسان گریه نکن جلوی مهمونا زشته. اگر حالت بهتره بیا بریم برگه هارو امضا کنیم خیلی وقته همه معطل ماهستن. خودمو جمع و جور کردمو بلند شدم، چشمم افتاد به مامانم با اخم غلیظ به منو زیبا نگاه میکرد، بهش اهمیت ندادم دست زیبارو محکم گرفتم رفتم برای امضا کردن برگه ها. توی اون لحظه از همه خانوادم متنفر بودم. تو دلم گفتم بعد از عروسی هیچوقت نمیرم بهشون سر بزنم... وقتی امضا کردن برگه ها تموم شد به زیبا گفتم بیا دوتایی بریم یه جا باهم تنها باشیم. الان فقط به تنهایی نیاز دارم. سریع سرشو کرد سمت باباش گفت بابا منو احسان میریم یه دوری بزنیم، شب میام خونه. باباش گفت اشکال نداره... از مهمونا خداحافظی کردیمو راه افتادیم. توی ماشین بودیم که مامانم زنگ زد، نمیخواستم جواب بدم ولی به اصرار زیبا جواب دادم. یهو مامانم با فریاد گفت احسان کجا رفتی؟ گفتم حالم خوش نبود با زیبا اومدیم دور بزنیم. گفت پس چرا از من اجازه نگرفتی؟ گفتم اجازه نمیخواد که من بیست و هفت سالمه.. شروع کرد به داد زدن، انقدر بلند داد میزد که بعضی حرفاشو نمیفهمیدم گفت پس چرا زیبا از باباش اجازه گرفت؟ تو انقدر بدبختی که افسارتو دادی دست زنت اون داره تورو کنترل میکنه.. گفتم من از زیبا خواستم بریم بیرون... یهو پرید وسط حرفمو شروع کرد به فحش دادن. منکه دیدم زیبا داره صدارو میشنوه سریع گوشیو قطع کردم. مامانم شروع کرد به زنگ زدن مجبور شدم گوشیو خاموش کنم. زیبا اصلا ازم راجع به تماس مامانم چیزی نپرسید ولی من تا وقتی برگردیم خونه استرس داشتم، میدونستم بخاطر رفتارم وقتی برگردم خونه دعوای سختی راه میوفته........ 💕@harimeheshgh
🌱روانشناسی میگه : باید بگم آدمایی که آزارت می‌دن، تحقیرت می‌کنن و زخم زبون می‌زنن، همون کسانی هستن که به شدت تخریب شدن، به شدت زخم خوردن و پر از عقده هستن. این آدما از کمبود اعتماد به نفس و عزت نفس رنج می‌برن و با این کاراشون تلاش می‌کنن تا بقیه رو تا سطح خودشون پایین بکشن تا شاید از بار رنج خودشون کم کنن و روی دوش بقیه بندازن. تنها راه مقابله با اونا، بی‌تفاوتی، بی‌توجهی و اهمیت ندادنه. نذار این چرخه ادامه پیدا کنه. تو همونی باش که نمی‌ذاره هیچ خط و خشی از آزار دیگران روی روانش بشینه. 💕@harimeheshgh
⭕️ در مقاله‌ای به 10 زمینه ی شغلی از 21 طبقه‌ شغلی اشاره می‌شود که کارکنان شاغل در آنها بسیار بیشتر از سایرین در طول یک‌ سال علامت‌های افسردگی حاد را گزارش داده اند؛ 1-معلمان 2- کارکنان خدمات غذایی و رستورانها 3- مددکاران اجتماعی 4- کارکنان امور بهداشت و سلامت 5-بازیگران، نویسندگان 6-پرستاران خانگی، نگهداری از کودکان 7- کارکنان مدیریت پشتیبانی و روابط عمومی و بانکها 8- کارکنان واحد تعمیر و نگهداری 9- حسابداران و مشاوران مالی 10- کارکنان بخش فروش 🔺اکثر شغلهایی که بیشتر با مردم سروکار دارن به خاطر استرس بالا افسرده شدن. 💕@harimeheshgh
Marconi Union - Weightless.mp3
7.93M
🎼 چقدر تعجب می‌کنید اگه بدونید روانشناس ها، موزیک "Weightless by marcony" رو به عنوان آرام بخش ترین موزیک دنیا معرفی کردن. 👆🏻این موزیک به قدری آرامش دهنده هست که میتونه تا حدود 65 درصد استرس شمارو کاهش بده و فشار خون رو تنظیم کنه! 💕@harimeheshgh
صمیمیت تو رابطه ها : 💕@harimeheshgh
تولستوی یه جمله قشنگ داره که میگه: «همه چیز برای کسی که می داند چگونه صبر کند، به موقع اتفاق می افتد!» خلاصه که آروم باش، ببین، بشنو، بگذر، خرده نگیر و یادت بمونه که گاهی صبر خودِ تلاشه!✨ 🌖 💕@harimeheshgh
موفقیت؛ به کلافه نشدن از کارهای تکراری وابسته‌ست...👌🏻🌱 💕@harimeheshgh
حال و احوال یک‌شنبه ۱۰ تیر 🫐 برنامه‌ت رو برای تابستون شروع کردی؟🌱 💕@harimeheshgh
🔻یک روتین روزانه داشته باشید👌🏻 کسی نمیتونه بدون روتین ، زندگی سالمی داشته باشه. اگه توی زندگیتون روتین ندارین ، حتما باید یکی برای خودتون بسازین. شما بدون روتین نمیتونین از نظر ذهنی سالم بمونین. این کار بخصوص برای انسانی که افسرده و مضطربه میتونه کمک کننده باشه. هر روز سر ساعت مشخصی از خواب بیدار شو و به این ساعت پایبند باش. در غیر اینصورت ریتم شبانه‌روزیت به هم میخوره و مودت هم طبیعتا بهم میریزه. روتین یعنی کارهای تکراری و قابل پیش بینی در طول روز. روتین یعنی ساختن ساختاری که حس قابل پیش بینی بودن زندگی رو به شما میده. از دست دادن این ساختار میتونه منجر به بی‌ثباتی و در نهایت منجر به افسردگی و اضطراب مزمن بشه 💡معلق بودن خطرناکه… ✍🏻یزدان ایزدی 💕@harimeheshgh
🔻ده راه برای افزایش اعتماد به نفس: 1. از ناحیه ی امن زندگی تان خارج شوید. 2. باور داشته باشید که می‌توانید 3. درست لباس بپوشید! 4. مطمئن و با صلابت صحبت کنید. 5. زبان بدن خود را تقویت کنید. 6. همیشه در حال یادگیری باشید. 7. به موفقیت های قبلی خود فکر کنید. 8. مثبت نگر باشید. 9. ورزش کردن را جدی بگیرید. 10. از منفی باف ها فرار کنید! 💕@harimeheshgh
وقتی یکم دور زدیم زیبارو رسوندم خونشون، خودمم رفتم خونه. اصلا دلم نمیخواست برم اما مجبور بودم. همینکه درو باز کردم دیدم همه توی حال نشستن. مامانمم نشسته بود داشت فحش میداد. میدونستم داره به من فحش میده. تا منو دید حمله کرد سمتم شروع کرد به کتک زدن. داداشام اومدن جلو مامانمو از من جدا کردن. من هیچ حرفی نمیزدم، میدونستم اگر چیزی بگم اوضاع بدتر میشه. مامانم همش به زیبا فحش میداد دیگه داشتم کم کم عصبی میشدم چون واقعا زیبا تقصیری نداشت. بهم میگفت فکر نکن نمیدونم زیبا بهت یاد میده تو روی من وایسی، هنوز از راه نرسیده میخواد تورو از من بگیره. خاک تو سر تو که افسارتو دادی دست یه دختر بی همه چیز. گفتم بی همه چیز منم که پدرو مادرم یه کادو موقع عقد به زنم ندادن. با عصبانیت گفت برای چی باید به اون دهاتی کادو میدادیم؟ مگه چی داره که باید تحویلش بگیریم؟ گفتم زیبا دهاتیه؟ اونکه باباش اراده کنه صدتا مثل خانواده مارو میخره و میفروشه.. صورتش قرمز شده بود. دوباره حمله کرد سمت من یکم که کتکم زد منو هول داد سمت در گفت از خونه من برو بیرون تو دیگه جات اینجا نیست.. خودمم خسته شده بودم سریع از خونه رفتم بیرون یه ساعتی تو خیابون پرسه زدم، جاییو نداشتم برم، بخاطر اینکه مامانم دوست نداشت با خانواده بابام رفت و آمد نداشتیم، اگرم خونه خانواده مامانم میرفتم میخواستن با نصیحتاشون کلافم کنن. تو فکر جا برای خواب بودم که شاهین زنگ زد. تا گوشیو برداشتم بلند گفت: به به آقا احسان مبارک باشه نباید منو دعوت میکردی؟ گفتم جشن که نگرفتم شاهین، وگرنه حتما دعوتت میکردم. گفت حالا کجایی؟ با خانمت بیرونید؟ گفتم نه خودم تنهام مامانم از خونه بیرونم کرده.. بعد یه خنده از ته دلم کردم، یه خنده تلخ انقدر تلخ بود که مزش کل دهنمو تلخ کرد. با ناراحتی گفت چرا آخه؟ نکنه راضی نبوده به ازدواجت؟ گفتم نه شاهین تو که خودت در جریانی تمام مراسمو با میل خودش اومد. گفت پس چرا بیرونت کرده؟ گفتم فکر میکنه من تحت تاثیر حرفای زیبام، در صورتی که زیبا اصلا به من حرفی راجع به خانوادم نمیزنه. گفت حالا خودتو ناراحت نکن پاشو بیا خونه ما تو خیابون نمون. بدون اینکه تعارف کنم قبول کردم که برم خونشون. قبلا هم بارها خونشون رفته بودم و بخاطر همین خجالت نمیکشیدم. اون شب با شاهین راجع به مشکلاتم مفصل حرف زدم، وقتی حرفام تموم شد شاهین ازم پرسید احسان تو که پول نداری چطور میخوای خونه بگیری و بری سر زندگیت؟ سرمو انداختم پایین: واقعا نمیدونم خانوادم حسابی پشتمو خالی کردن نمیدونم باید چطور خونه اجاره کنم؟ 💕@harimeheshgh
شاهین یکم رفت تو فکر بعد گفت ببین احسان بابای من یه خونه داره که میخواد اجاره بده، اگر دوست داری باهاش صحبت کنم ازت پول پیش نگیره فقط اجاره بگیره؟ از پیشنهادش خیلی خوشحال شدم گفتم با بابات حرف بزن فردا با زیبا بریم خونه رو ببینیم. همون شب راجع به خونه با زیبا حرف زدم قرار شد فردا بریم خونه رو ببینیم. به زیبا سپردم که فعلا به خانواده من چیزی نگه. فردای اون روز یه شاخه گل گرفتمو برگشتم خونه از مامانم معذرت خواهی کردم. شاید اگر جاییو برای موندن داشتم برنمیگشتم ولی تو اون شرایط چاره ای جز برگشتن نداشتم. با مامانم که آشتی کردم بهش گفتم پولایی که برام جمع کرده رو بهم بده، اولش میگفت باید تا روز عروسی دوباره حقوقمو بهش بدم ولی بهش گفتم چون نمیتونم عروسی بگیرم ممکنه زودتر خونه بگیرمو بریم سر زندگی خودمون. مامانم از اینکه نمیتونستیم عروسی بگیریم خوشحال شد. اینو به وضوح توی چهرش میدیدم ولی بهم نگفت که خوشحاله. منو زیبا تو دوران عقدمون خیلی سرمون شلوغ بود. من دانشگاهم تموم شده بود، از صبح میرفتم سرکار و بعد از ظهرا مسافرکشی میکردم. زیبا هم اکثر روزا دانشگاه بود و عصرا دنبال جهاز خریدن میرفت. یک ماه به تاریخی که برای عروسی تعیین کرده بودیم مونده بود، که یه روز بابای زیبا بهم زنگ زدو منو دعوت کرد برم خونشون. وقتی رفتم زیبا خونه نبود. متوجه شدم که باباش میخواد باهام خصوصی حرف بزنه. منو نشوند روبروش گفت ببین احسان جان من همین یه دونه دخترو دارم براش آرزو دارم، شنیدم که قصد دارید عروسی نگیریدو پولشو بذارید خونه بخرید. درسته؟ اصلا فکر نمیکردم بخواد این بحثو پیش بکشه، سرمو انداختم پایینو با خجالت گفتم بله درسته.. گفت ببین پسرم برای خونه خریدن همیشه وقت هست. من پدر زیبام، من میدونم چقدر آرزو داره لباس عروس تن کنه، اگر تصمیمتون برای خرید خونه جديه من دخالت نمیکنم ولی میخوام بهت پیشنهاد بدم که عروسی رو من بگیرم اینجوری هم شما به هدفتون میرسید و هم من و مادر زیبا آرزو به دل نمیمونیم. همچنان سرم پایین بود از خجالت عرق سرد کرده بودم. از طرفی غرورم اصلا اجازه نمیداد که قبول کنم پدر زیبا برام عروسی بگیره. همونطور که سرم پایین بود گفتم نه نیاز نیست شما زحمت بکشید، منو زیبا با هم تصمیم گرفتیم اینکارو انجام بدیم. فقط گفت ببین احسان من آرزو دارم عروسی دخترمو ببینم دختر دارم بیا پیشنهاد منو قبول كن. بازم قبول نکردم، چندبار دیگه هم سعی کرد منو راضی کنه ولی من قبول نکردم. وقتی داشتم میومدم بیرون از خونه با غم گفت احسان امیدوارم دختردار بشی و احساس الان منو درک کنی..... 💕@harimeheshgh
⭕️ این رابطه ها بیمارت میکنن: - رابطه ای که برای دریافت عشق و توجه باید هر کاری بکنی و هر لحظه تلاش کنی - رابطه ای که همیشه تو مقصر شناخته میشی و فقط تو مجبوری و باید عذرخواهی کنی - رابطه ای که راحت نمیتونی از اشتباهاتت بگی یا درددل کنی، چون بعدا توسط حرف های خودت کلی سرزنش و مسخره میشی - رابطه ای که تو و احساساتت فهمیده نمیشید و مجبوری همه چی رو درون خودت بریزی - رابطه ای که براحتی خط قرمزهای تورو زیر پا میذاره و تورو به حساسیت بیش از حد هم متهم میکنه - رابطه ای که برای اینکه ناراحتش نکنی هیچوقت نتونستی درست از خواسته هات و نیاز هات بگی ‌ 💕@harimeheshgh
⭕️ اضطراب اجتماعی چه احساسی میتونه داشته باشه؟ 💕@harimeheshgh
نکاتی که هر دختری قبل از 18 سالگی باید بدونه : ۱. اگر یه آدم خوب پیدا کردی دنبال یه آدم عالی نگرد. ۲. با آدم خسیس مسافرت نرو. ۳. با آدم شکاک ازدواج نکن. ۴. یه مهارت یاد بگیر و مستقل شو ۵. به خودت و دیگران احترام بزار ۶. کسی حق نداره با ذکر «جنبه داشته باش» و به بهونه شوخی بهت توهین کنه. ۷. وقتی ازت تعریف می‌کنن، خودتو نکوب، اعتماد به نفس داشته باش و تشکر کن. ۸. اون محبتی که با التماس بهت می‌رسه، مفت نمیارزه، توجه و محبت رو گدایی نکن. ۹. با افرادی رفت و آمد کن که لیاقتت رو بدونن و کنارشون حالت خوب باشه و ازشون چیزهای خوبی یادبگیری، نه که باعث پسرفت بشن ۱۰. اینو بدون از دست دادن دیگران اشکالی نداره ، تا زمانی که خودت رو از دست ندی! 💕@harimeheshgh
🔻وقتی کسی شمارو رها کرده، یا بهتون خیانت کرده؛ استراتژی شما در تنظیم هیجانات این باشه که خودتون رو ناتوان ترین و شکست خورده ترین فرد بدونین و فقط گریه کنین ، غصه بخورین ، نتیجه اش میشه ابتلا به افسردگی... در حالیکه ، وقتی راهبرد های تنظیم هیجان شما استاندارد باشه و توی همچین موقعیت هایی ، یه چند روز به خودتون استراحت بدین و بعدش شروع کنین به فکر کردن در مورد اینکه کجاهای کار اشتباه کردین یا اون اتفاق چه درس مهمی بهتون داده یا چه تجربهای میتونین کسب کنین ؟ و بعد دوباره شروع کنین به حرکت ، تا شرایط بهتری برای خودتون ایجاد کنین ، دیگه هیجانات منفی فرصت نمیکنن با تسخیر ذهن و روانتون ، شمارو دچار افسردگی کنن‌. یادتون باشه ... اون چیزی که میتونه شرایط زندگی شمارو تعیین کنه ، راهبردهایی هستن که شما برای حل مشکلاتتون بکار میبرین. 💕@harimeheshgh
✅ ۵ توصیه ی مهم که کاش زودتر یاد میگرفتم: 💕@harimeheshgh