eitaa logo
💕 ܟߺܝ‌ܢߺ࡙ܩ ࡃ̈̇ࡄࡐ߳ 💞
27.2هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
288 ویدیو
20 فایل
اگه دنبال حال خوبی، اینجا برای توعه 🌱🐚 💌https://daigo.ir/s/11848427 💌 تعرفه تبلیغات : https://eitaa.com/joinchat/1467547841C310d874767 .
مشاهده در ایتا
دانلود
📌چجوری تشخیص بدم شخصی که باهاش وارد رابطه شدم برام مناسبه؟! 💕@harimeheshgh
وقتی اومدم بیرون حالم خیلی بد بود. بابای زیبا حق داشت، همون یه دونه دخترو داشتو براش آرزو داشت. من خودمم همیشه آرزو داشتم عروسی بگیرم ولی واقعا شرايطشو نداشتم. به زیبا زنگ زدم جریانو گفتم، بهم گفت اصلا در جریان نبوده که باباش با من صحبت کرده. ما خونه بابای شاهینو اجاره کردیم. خونه کوچیک و قدیمی بود ولی زیبا تا دید پسندید. میگفت تو چادر زندگی کردن هم با من قشنگه. یک هفته قبل از عروسی زیبا جهازشو برد توی خونه چید، منم رفتم کمکشون. سحر هرچی اصرار کرد که بیاد بهمون کمک کنه مامانم نذاشت، میگفت اگر از الان بیان کمک کنن باید تا آخر عمر کارای زیبارو انجام بدن. وقتی وسایلو چیدیم تازه فهمیدم چقدر خانواده زیبا براش سنگ تموم گذاشتن، از هروسیله دوتا براش خریده بودن، خانوادشون کاملا با خانواده ما فرق داشتن. من از این بابت همیشه بهش حسادت میکردم. تصمیم گرفته بودم یه جشن خیلی کوچیک بگیرم زیبارو ببرم خونه خودم. به مامانم گفتم مامان بهتره همینجوری خشک و خالی زیبارو نیارم خونم، بهتره یه جشن کوچیک بگیرم براش هر چی باشه اونم دختره و آرزو داره. مامانم گفت خب جشن بگیر ما که نگفتیم نگیر، اگر پول داری جشن بگیر. من با خودم حساب کرده بودم که یه جشن کوچیک توی خونه خودمون بگیرم که عصر باشه و نیاز نباشه شام بدیم تا خرجش زیاد نشه، گفتم مامان یه جشن کوچیک میگیریم تو همین خونه شام هم نمیدیم اینجوری خرجش زیاد نمیشه... مامانم با عصبانیت گفت: کی گفته من اجازه میدم تو خونه من جشن بگیری و خونه رو کثیف کنی؟ اگر میخوای جشن بگیری چرا خونه بابای زیبا نمیگیری؟ اونجا که بزرگتره؟ هاج و واج مامانمو نگاه کردم یه لحظه به ذهنم رسید شاید من بچه مامانم نیستم، وگرنه کدوم مادری انقدر برای بچش سخت میگیره؟ اما یادم افتاد اوضاع خواهر و برادرامم مثل منه و فرقی با من ندارن. با صدای سحر به خودم اومدم که گفت مامان بذار احسان اینجا جشن بگیره، بعدش منو حامدو حمید خونه رو مرتب میکنیم. با عصبانیت رفت سمتش گفت: تو ساکت شو. من خونمو نمیدم زیر دست شماها که اون دختره توش عروس بشه. وقتی اینو شنیدم از کوره در رفتم صدامو بردم بالا گفتم مامان نمیدونی چقدر خوشحالم که کمتر از یک هفته دیگه از این خونه میرم، تو تمام سال‌هایی که اینجا بودم تو با هممون مثل برده رفتار کردی... منتظر جوابش نموندم و با سرعت از خونه اومدم بیرون، چون خونه خودمونو چیده بودیم سریع رفتم اونجا و تا روز عروسی برنگشتم. بالاخره روز عروسی از راه رسید، از صبح که بیدار شده بودم با خودم فکر میکردم که چقدر عروسی من با بقیه فرق داره... 💕@harimeheshgh
همه دامادا روز عروسیشون درگیر آرایشگاه و ماشین عروسو اینجور چیزان ولی من روز عروسیم هیچ کاری نداشتم که انجام بدم. قرار بود ساعت پنج عصر برم دنبال زیبا بیارمش خونه، بدون هیچ تشریفاتی، بدون هیچ جشنی، حتی برای زیبا لباسم نگرفته بودیم. هر چی به ساعت پنج نزدیک میشدیم حال من بدتر میشد، یه بغض گلومو گرفته بود اما نمیتونستم گریه کنم. قرار بود اون روز داماد بشم ولی هیچکدوم از افراد خانوادم بهم زنگ نزده بودن که حتى حالمو بپرسن. ساعت چهار بود که بلند شدمو شروع کردم به آماده شدن. همون یه دست کت و شلواری که تو تمام مراسمام پوشیده بودمو تنم کردمو رفتم سمت خونه زیبا. تو راه بودم که شاهین زنگ زد تا گوشیو جواب دادم با خوشحالی گفت به به شاه دوماد کجایی تو؟ ستاره سهیل شدی؟ زنگ زدم بگم تو منو دعوت نکردی برای عروسیت ولی من انقدر نامرد نیستم که تو این شب داداشمو تنها بذارم. آدرس خونه زیبارو بده تا بیام اونجا، میخوام ساقدوشت باشم.. از شنیدن صدای شاهین بغضی که از صبح مثل سنگ توی گلوم گیر کرده بود ترکید. گفتم شاهین کدوم عروسی؟ من كه عروسی نگرفتم؟ گفت میدونم داداش بالاخره همون جشن کوچیکم خوبه مهم اینه که به عشقت رسیدی. گفتم همون جشن کوچیکم نگرفتم دارم میرم زیبارو از جلوی در خونشون سوار کنمو ببرم خونه، حتی خانوادم از صبح بهم زنگم نزدن، خودم تنها دارم میرم.. با عصبانیت گفت: چی احسان؟ تو برای زیبا حتی یه جشن کوچیکم نگرفتی؟ یعنی چی که همینجوری داری میری دنبالش بیاریش؟ داری با من شوخی میکنی؟ دیگه نتونستم خودمو کنترل کنم حس کردم یکی داره گلومو چنگ میزنه، گوشیو قطع کردم، ماشینو نگه داشتم بی اختیار شروع کردم با صدای بلند گریه کردن. انقدر صدام بلند بود که گوش خودمو اذیت میکرد. دلم میخواست همون لحظه بمیرم. نمیدونم چه گناهی کرده بودم که مامانم اینجوری باهام برخورد میکرد. با خودم گفتم آخه کدوم مادریه که دوست نداشته باشه پسرشو تو لباس دامادی ببینه؟ شاهین پشت سرهم زنگ میزد، وقتی یکم آروم شدم گوشیو جواب دادم. ازم آدرس خونه زیبارو گرفت، منم حرکت کردم به سمت خونه زیبا اینا. وقتی رسیدم دیدم همون فامیلاشون که روز بله برون و عقد اومده بودن اونجان. با خجالت بهشون سلام دادم، زیبا آرایشگاه رفته بود و یه پیراهن سفید تنش بود. فقط دوتا بال کم داشت. با لبخند اومد جلو دستمو گرفت. وقتی دستای ظریفشو گذاشت توی دستام حس کردم چقدر حیفه که زیبا زن من شده. بابای زیبا براش جشن خداحافظی گرفته بود. اومد جلو با تعجب گفت: احسان پسرم، پس خانوادت کجان؟ نمیخوان بیان عروسشونو ببرن؟ 💕@harimeheshgh
✨••• تراپیستم امروز بهم میگفت: «تو برای رفتارای اذیت کننده ی دیگران دنبال مقصر وسط وجودِ خودت میگردی، دنبال این میگردی که ببینی چیکار کردی چی گفتی چه رفتاری نشون دادی که الان اون آدم تغییر کرده یا این رفتار نشون داده و این بخاطر اینه که تو همیشه خودتو مسئول میدونی که مشکلاتتو حل کنی، برای این مشکلت هم مثل بقیه مشکلاتت دنبال مقصر بین رفتارای خودت میگردی چون هیچوقت زورت به آدما نرسیده، همیشه وقتی اعتراض کردی تورو مقصر کردن و تو ترجیح میدی بجای اعتراض کردن باز هم خودتو مقصر بدونی.. اما باید بدونی که رفتار آدما هیچ ارتباطی به این موضوع نداره که تو چیکار کردی، اونا خودشون تصمیم میگیرن چقدر به تو عشق بورزن، چقدر به تو محبت و توجه کنن و چقدر دوسِت داشته باشن...» میگفت: «متاسفانه آدما اینطورین که هرچقدر بیشتر نسبت به رفتاراشون واکنش نشون بدی بصورت ناخودآگاه بیشتر اون رفتار رو تکرار میکنن. چون ذاتِ آدمیزاد دنبال توجه میگرده و حس میکنه حتی این اعتراض مداوم تو نسبت به رفتارش به نوعی به توجه خیلی قوی و زیاده... پس هر چقدر واکنش نشون بدی و بگی چرا تغییر کردی یا چرا این رفتارو از خودت نشون میدی اون آدم بیشتر تشدیدش میکنه...!!» میگفت: «نسبت به اون دسته از رفتارای آدما که دلیلی واسش پیدا نمیکنی یا تغییرای بی دلیل آدما نسبت به خودت، سعی کن "زياد" واکنش نشون ندی، چون اون آدم بیشتر و بیشتر اذیتت میکنه. سعی کن تو هم به همون اندازه ازش فاصله بگیری یا رفتاری از خودت که برای اون آدم دوست داشتنیه رو ازش بگیری تا بفهمه تو مترسک و عروسک دیگران نیستی که بتونن هر موقع اراده کنن ازت فاصله بگیرن یا نسبت به تو تغییر کنن. برای خودت احترام بخر و اجازه نده سردی دیگران تورو نسبت به خودت سرد کنه...» 💕@harimeheshgh
نجات پیدا کردن از افسردگی شبیه همچین چیزیه : 💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کاش میشد یه کتاب بنویسم در ستایش مهربانی‌های کوچیک اما ماندگار! شما این کلیپو نگاه. یه آقایی میاد به این عروس دوماد به چتر میده و میره. اون چتر ارزش مادی چندانی نداره، اما این زوج تا عمر دارند این محبتو یادشون نمیره! این آقاهه ماندگار شد. اصلا رمز ماندگاری مهربونی‌های کوچیک مداومه🤍👌🏻 💕@harimeheshgh
❤️‍🔥 5 ترفند خفن روانشناسی که حتما به کارتون میاد : ۱- اگه درخواست مهمی از کسی دارید که میخواید حتما درخواستتون رو قبول کنه، ابتدا درخواست بزرگ و نامعقول ارائه بدید ، بعد که مخالفت کرد همان درخواست اول رو بگید. ۲- اگه خواستید اعتماد کسی رو بدست بیارید جملتون رو با « به قول خودت.. » شروع کنید! ۳- موقع درس خوندن اگه حفظ کردن واستون سخته واسه سوال رمز بذارید اینکار باعث میشه تو حافظه ی بلند مدتتون ثبت بشه ۴. اگر موقع درخواست یا پیشنهاد کسی از جمله ی "البته میتونین قبول نکنین" استفاده کنید، شانس اینکه طرف مقابلتون حرفتون رو قبول کنه دوبرابر میشه ۵. اگه با کسی در حال صحبت هستید و میخواید زودتر حرفاش رو تموم کنه کافیه که به کفشاش نگاه کنید! 💕@harimeheshgh
یکی میگف اونی که برمیگرده عاشقته... من میگم اونی که عاشقه اصلا نمیره که بخواد برگرده... :))))❤️ 🌖 💕@harimeheshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کسی نمی‌دونه چی پیش میاد… اگه زندگیت حتی بهتر از بزرگ‌ترین آرزوهات بشه چی؟✨ 💕@harimeheshgh
حال و احوال دوشنبه ۱۱ تیر 🥑 💕@harimeheshgh
🌱••• "مَردُم" چیست؟ مَردم به موجودی گفته میشه که از بَدو تولد همراهیت میکنه و تا روز مرگت مجبوری که برای اون زندگی کنی. برای مردم خیلی مهمه که تو چی میپوشی؟ کجا میری؟ چند سالته؟ بابات چیکارس؟ ناهار چی خوردی؟ چند روز یه بار حموم میری؟ چرا حالت خوب نیست؟ چرا میخندی؟ چرا ساکتی؟ چرا نیستی؟ چرا اومدی؟ چرا اینطوری نوشتی؟ عاشق شدی؟ چرا اونطوری نوشتی؟ فارغ شدی؟ چرا لاغر شدی؟ شکست عاطفی خوردی؟ چرا چاق شدی؟ زندگی بهت ساخته؟ و چراهای بسیاری که تا جوابش رو بدست نیاره دست از سرت ور نمیداره. مَردم ذاتا قاضی به دنیا میاد. بدون ِاینکه خودت خبر داشته باشی، جلسه دادگاه برات تشکیل میده روت قضاوت میکنه، حکم برات صادر میکنه و در نهایت محکوم میشی. مَردم قابلیت اینو داره که همه جا باشه هرجا بری میتونی ببینیش، حتی تو خواب. اما مَردم همیشه از یه چیزی میترسه از اینکه تو بهش بی توجهی کنی، محلش نذاری، حرفاش رو نشنوی و کاراش رو نبینی. پس دستت رو بذار رو گوشت، چشمات رو ببند و بی توجه بهش از کنارش عبور کن و مشغول کار خودت شو. این حرف من رو هروقت اعصابت از مردم خرد شد یادت بیار.. به خودم هم میگم 💕@harimeheshgh
✅ 6 روش خیلی مهم برای اینکه همه تورو پر قدرت بدونن و ازت حساب ببرن : 1) برای افزایش احترامت توی جمع زیاد نخند و لبخند بزن. ( اینطوری باهات شوخی های بیجا نمیکنن) 2) به هرچیزی واکنش نشون نده 3) به جا صحبت کن و واکنش نشون بده. (باعث میشه حد خودشون رو بدونن) 4) نه گفتن رو یاد بگیر. (نشون میده برای خودت احترام قائلی) 5) ساکت باش؛ وقتی چیزی برای گفتن نداری. (وقتی به ندرت حرف بزنی بیشتر به حرفات اهمیت میدن) 6) ارتباط چشمی رو با کسی که داری صحبت میکنی قطع نکن نشونه سطله پذیر بودنته. 💕@harimeheshgh
تا اومدم جواب بدم زیبا سریع گفت باباجان من که گفتم مادر احسان حال خوشی نداره بخاطر همین نتونستن بیان. باباش با ناباوری گفت خب مادرشون مریضه، پدرشون چرا نیومدن؟ زیبا بدون توجه به سوال باباش دستمو گرفتو برد نشوند. آروم گفت احسان از حرفای بابام ناراحت نشو هرچی باشه پدره، امروز داره دخترشو برای همیشه میفرسته خونه بخت، بخاطر همین یکم ناراحت و عصبيه. گفتم حق داره زیبا من دارم مثل يتيما داماد میشم، خودمم حال خوبی ندارم... نیم ساعت از رفتنم گذشته بود که شاهین اومد، تنها مهمون از طرف من شاهین بود. تا منو دید با اخم غلیظی بهم سلام داد، زیرگوشم گفت کاش انقدر وقیح نبودی احسان. سرمو نزدیک گوشش کردم: خودم داغونم شاهین تو دیگه زخم زبون نزن، ممنونم که اومدی اینجا خیلی تنها بودم. گفت حداقل خوشبختش کن بذار امشب آخرین حسرت زندگیشو تجربه کنه. بعد روشو کرد سمت زیبا و گفت: امیدوارم خوشبخت بشید؛ من امشب به جای همه خانواده احسان براتون میترکونم. زیبا لبخندزد: اینکه خیلی عالیه ولی خود احسان اندازه همه دنیا ارزش داره.. اون شب تمام مدت گوشیمو چک میکردم میگفتم شاید از خانوادم کسی زنگ بزنه و بهم تبریک بگه ولی هیچکس زنگ نزد. بابای زیبا اون شب شام دادو بعد از شام منو زیبا و شاهین ازشون خداحافظی کردیم. موقع خداحافظی خانواده زیبا خیلی گریه میکردن ولی زیبا همشونو دلداری میداد. زیبا به فامیلاشون گفته بود که قراره بریم سفر مشهد و بعدش با پول عروسی خونه بخریم. هر چند که من حتی نتونستم زیبارو ببرم مشهد، من حتى نتونستم اونو ماه عسل ببرم... تا یک هفته بعد از عروسی همش منتظر بودم که از خانوادم خبری بشه ولی هیچ خبری نشد. خودمم ازشون ناراحت بودم بخاطر همین اصلا بهشون زنگ نمیزدم. با خودم فکر میکردم چطور ممکنه یه پدرومادر نخوان پسرشونو سربلند کنن؟ خانواده من حتی برام کادو هم نیاورده بودن و من درست مثل یتیما داماد شده بودم. زیبا خیلی اصرار داشت که بریم به خانوادم سر بزنیم ولی من قبول نمیکردم، اصلا دوست نداشتم غرورمو زیرپا بذارم. یک عمر مثل برده همه تحقیرای مادرمو تحمل کرده بودمو همیشه غرورمو زیر پا گذاشته بودم ولی دیگه نمیخواستم اینکارو کنم. زندگی با زیبا انقدر لذتبخش بود که تو مدت کوتاهی تمام اتفاقات بد گذشتم از یادم رفت. زیبا یه زن به تمام معنا بود. هیچ چیزی کم نداشت، انقدر قانع و مهربون بود که هیچکس باور نمیکرد از یه خانواده ثروتمند باشه. یک ماه از زندگی مشترک ما میگذشت که یه روز بابام بهم زنگ زد. با دیدن شماره بابام شوکه شدم، چون حتی قبل از ازدواجم کم پیش میومد بابام بهم زنگ بزنه........ 💕@harimeheshgh
بعد از سلام بهم گفت احسان چرا نمیای به مادرت سر بزنی؟ گفتم بابا شما چرا روزی که میخواستم زنمو ببرم خونه نیومدید؟ با ناراحتی گفت تو بودی که قهر کردی رفتی، تازه تو که مارو دعوت نکرده بودی؟ با تعجب گفتم مگه آدم پدرومادرشو برای عروسیش دعوت میکنه؟ شما خودتون باید میومدید.. گفت ببین احسان من زنگ نزدم این حرفارو بزنم، زنگ زدم بگم مادرت حالش بده هرچی زودتر بیا ببینش هرچی باشه مادرته از زنت مهم تره.. یادم افتاد که وقتی مادر بابام در حال مرگ بود مامانم اجازه نداده بود بابام بره بهش سر بزنه و مادربزرگم چشم انتظار بابام از دنیا رفت. با تمسخر گفتم بابا برای توام مادرت مهمتر از زنت بود؟ با کلافگی گفت احسان با من بحث نکن تا دیر نشده بیا مادرتو ببین.. بعد بدون خداحافظی گوشیو قطع کرد. بدون توجه به حرفاش به کارای خودم رسیدم ولی ته ذهنم همش به فکر مامانم بودم. من از مامانم خیلی ضربه خورده بودم ولی یه چیزی ته قلبم نمیذاشت ازش متنفر باشم. آخر شب وقتی رسیدم خونه جریانو به زیبا گفتم، تا شنید با ناراحتی گفت احسان انقدر لجباز نباش بیا بریم به مادرت سر بزنیم. الان اونا فکر میکنن من نمیذارم که تو بری پیششون. گفتم آخه زیبا اونا برای من هیچکار نکردن حتی یه کادوی کوچیک برای عروسیم بهم ندادن من چطور این کینه رو فراموش کنم؟ گفت احسان این حرفارو ول کن گذشته ها گذشته، اگر اتفاقی برای مادرت بیوفته و تو پیشش نباشی یه عمر نمیتونی خودتو ببخشی، بیا بریم بهشون سربزنیم. با حرفای زیبا تصمیم گرفتم برم با مادرم آشتی کنم. همون شب زنگ زدم به بابام گفتم فرداشب میریم خونشون. فردا با زیبا رفتیم خونه بابام. وقتی رسیدیم جز حامد و سحر کسی نیومده بود استقبال ما، فکر کردم حتما مامان مریضه و توی رخت خوابه که نیومده استقبال. گفتم سحر مامان کجاست؟ حالش خیلی بده؟ با خجالت سرشو انداخت پایینو گفت حالا بشین. بعد سریع رفت توی آشپزخونه شروع کرد به پذیرایی کردن. نیم ساعتی نشستیم ولی از مامان و بابام خبری نشد، دوباره از سحر پرسیدم مامان کجاست؟ اگر اتفاقی افتاده بگو نگران شدم.. سحر سرشو انداخت پایین، صورتش از خجالت قرمز شده بود. گفت ببخشید احسان اما مامان میگه تا زیبا نره ازش معذرت خواهی نکنه نمیاد بیرون... با عصبانیت بلند شدم گفتم مگه زیبا چیکار کرده که باید بره معذرت خواهی کنه؟ بعد دست زیبارو گرفتم که بریم اما زیبا منو کشید سمت خودشو مانع رفتنمون شد‌. با لبخند گفت سحرجان مامان کجاست؟ من میخوام برم ببینمش.. گفتم زیبا تو که کاری نکردی؟ برای چی باید معذرت بخوای؟ بیا بریم خونه........ 💕@harimeheshgh
🔺ویژگی آدم های حساس : 💕@harimeheshgh
🔻چند مثال ساده برای حدومرز گذاری: - حفظ احترام: هروقت لحن و صداتون آروم شد، صحبت می‌کنیم - مالی: من تا انقدر… می‌تونم هزینه کنم - حریم فیزیکی: نیاز دارم یکم تنها باشم - مخالفت محترمانه: متوجه منظورت هستم ولی نظر من متفاوته/ مخالفه - اولویت: کاش می‌تونستم کمکت کنم ولی الان مشغول کاری هستم - محدودیت: با کمال میل می‌تونم صحبت کنم ولی رأس ساعت ... باید برم - مستقیم و مهربون: خیلی برات ارزش قائلم ولی اصلا نمی‌تونم این حرف/رفتار رو بپذیرم - خانوادگی: نظرت برام مهمه اما اجازه بده خودم به نتیجه برسم 💕@harimeheshgh
یه جمله باعث شد من هیچ وقت کارایی که باعث پیشرفتم می‌شه رو نپیچونم: “درد پشیمونی از درد انضباط بیشتره.” شما هم بنویسدش یه جا جلو چشمتون باشه :) 💕@harimeheshgh
✨••• نصیحت امشب: اگر خجالتی هستید بدونید دنیا برای بچه پرروهاست.» از استیو جابز پرسیدن: «چطوری توی نوجوانی یه موقعیت کارآموزی توی HP پیدا کرد ولی بقیه نتونستن؟» گفت: «چون ازشون خواستم بهم فرصت بدن شد. اما خیلیها حتی نمیگن از قدیم گفتن نداری، [چون] نخواستی.» باید بخوای محکمم بخوای... 💕@harimeheshgh
اتفاقا یه جا باید گذاشت رفت از رابطه: 💕@harimeheshgh
🔻۹ نشانه که باعث پیشرفت زندگی و رابطه ات میشه : - به قضاوت ها اهمیت نمیدی - هدف و برنامه داری - برای خودآگاهی وقت میزاری - از منطقه امنت بیرون آمدی - چالش ها رو یک فرصت میدونی - به دنبال یادگیری هستی - هوشمندانه تلاش میکنی - وابستگی ات به دیگران رو به حداقل رسوندی - خودت رو قربانی نمیدونی 💕@harimeheshgh