#سرگذشت
سلام خانوم خیلی ممنونم از کانال خوبتون. ممنون میشم سرگذشت منم بزارید 🙏🙏🙏
شوهرم دلش بامن نبود!
شب عروسیم شوهرم بهم گفت من ترو دوست ندارم😓از رفتار بی میلش تو زمان عقدحس کرده بودم که فکرش جای دیگست ولی خودمو گول میزدم که به خاطرحجب وحیاشه که پیشم نمیاد
یکی دوماه از زندگیم مشترکم میگذشت همچنان دربی میلی مطلق بود
من صبوری رو ازخونه پدرم یادگرفته بودم و بخاطر رفتار سردش دم نمیزدم.یه روز خودش به حرف اومد وگفت یه کاری میکنم خودت باپای خودت از این خونه بری!
نفهمیدم منظورش چیه تا اینکه یه روز وقتی برگشتم خونه دیدم چمدون به دسته.قبل از اینکه چیزی بپرسم گفت دارم میرم ماموریت کاری..
گفتم کی برمیگردی؟بدون اینکه نگاهم کنه گفت معلوم نیست،و رفت.
نشستم وبه حال نزارم گریه کردم.نمیتونستم دم بزنم چون پدرم از بچگی توگوشمون خونده بود دختر باچادر سفید میره خونه شوهر وبا کفن میاد بیرون
نمیتونستم دادبزنم چون مادرم صبوری و خانومی رو یادمون داده بود.
فقط گریه بود که آرومم میکرد،بایدیه کاری میکردم،نشستن و زانوی غم بغل گرفتن مشکلی روحل نمیکرد.
تصمیم گرفتم درس بخونم وکنکور شرکت کنم.
هفته ها میگذشت و من اونقدر تودرس غرق بودم که گذشت زمان و نبود سعید روحس نمیکردم.سعید باترک من میخواست منوخسته کنه تامن به خانوادش اعتراض کنم و از اونجایی که من انتخاب خانوادش بودم و اونا بهش اجازه نداده بودن که باکسی که دوست داره ازدواج کنه تمام سعیش رومیکرد تا اونا رومتوجه اشتباهشون کنه،این وسط من چکاره بودم، نمیدونم!!
من این وسط بین نخواستن سعید و آبروی پدرم گیرکرده بودم و فقط توکلم به خدابود.
بعد ازچند ماه بلاخره من به هدفم رسیدم و دانشگاه قبول شدم.
سعید شاید به من عشقی نداشت ولی به حضور و آرامش زندگی بامن عادت کرده بود.
نق نزدم،جلوش گریه نکردم،داد نزدم،به خانوادش اعتراض نکردم،وابستش نشدم،خودم حال خودمو خوب میکردم.
زندگی زناشویی موفقی نداشتم و همیشه این خلا در وجودم حس میشد..و ازخودم میپرسیدم تاکی؟!
رو لبم خنده بود و تو دلم کوه درد،من لایق عشق بودم ولی سعید دل نمیکند از دختری که بهش نرسیده بود.
همه فکر میکردن که زندگی خوبی دارم ولی نمیدونستن که دل صبوری دارم.
سعیدبه قول خودش بهم عادت کرده بود
نمیدونست حرفی که میزنه خنجریه تو قلبم
نمیدونست یه زن عادت یه مرد رو نمیخواد و محبت وعشقشو میخواد.
دیگه بایدچند سال میگذشت تا این عشق رو از قلبش بیرون بندازه.
اکثرا میگفتند چرابچه دار نمیشید و من میگفتم فعلا مشغول درسم،نمیدونستن که سعید علاقه ای به چیزی که من وخودش رو مشترک کنه نداره.
من به غرورم توهین میشد ولی هدفم و آبروی پدرم برام مهم بود.
یه روز بهم گفت دختری که درگذشته دوست داشتم رو پیدا کردم اون هم ازدواج کرده ولی شوهرش طلاقش داده
اجازه تو لازمه برای عقد کردنش؟
_چرا فکرکرده بود که اجازه داره توسرم بزنه ومن دم نزنم.
گفتم هیچوقت خودمو بهت تحمیل نکردم،اگر قبل ازشب عروسی بهم گفته بودی دوستم نداری مطمئن باش هیچوقت باهات زیریک سقف نمی اومدم.تا الان هم اگر باهات زندگی کردم بخاطر اینکه که درخانوادم رسم طلاق نداریم.
حالا هم اصلا بهت احتیاجی ندارم،برو،مثل اون سه ماه که رفتی و من به خانوادم گفتم ماموریتی..
رفت..
دیگه مثل سری پیش گریه نکردم،زانوی غم بغل نگرفتم وبه فکر استقلال مالی بودم
دوره کارورزی رو که میگذروندم توهمون بیمارستان بصورت پیمانی استخدام شدم که شاید یکی از معجزات خداهمین بود.
روزها میگذشت و سعید هر دوهفته یکبار بهم سر میزد وچند روز میموند به جایی رسید که خیلی بیشتر پیشم میموند و ساکت و دمغ بود و دیدم هرشب خونه میاد و اخلاقش فرق کرده بود..
یکی از همون شبها وقتی خواب بودم دستی دورم حلقه شد.حالا این من بودم که دلم باهاش نبود و پسش میزدم و هر روزکه میگذشت سعید بیش تر عاشقم میشد ومن فقط به غرورم که لطمه دیده بود فکر میکردم،و سعید هرکاری کرد تا ببخشمش تابلاخره احساس کردم که دیگه کافیه باید زندگی عاشقانه ای که لایقش هستم رو شروع کنم.من بخشیدم فقط وفقط بخاطر آرامش خودم بخشیدم
الان ۲۰سال گذشته ومن دو دختر ویک پسر دارم،بعدهاسعید برام تعریف کرد نرسیدن به اون دخترباعث شده بوده که تو ذهنش یه بت زیبا بسازه ولی وقتی باهاش وارد زندگی شده تمام اون بت با اخلاق بد دختر فرو ریخته.
و موقعی قدرمن دستش اومده که درکنار اون بوده،وهربارباخودم میگم تابدی نباشه ما درکی از خوبی نداریم
میخوام بگن گاهی زندگی اونقدر بهت سخت میگیره که طلاق میشه اولین گزینه،ولی من بجای طلاق سعی کردم تاجایی که میتونم به خودم تکیه کنم،و آرامش رو در وجود خودم پیدا کنم
توانمندی سازی زنان یعنی همین که خودت رو از اسارت وابستگی رهاکنی و روی پای خودت بایستی
من بخاطر آرامش خودم بخشیدم
بخاطر آرامش خودتون کمتر بحث کنید.🙏
@harimemehrvaarzy
#سرگذشت📝
سلام صبحت بخیر من میخواستم تجربه و سرگذشت خودمو بگم .
من ۱۵ سال از ازدواجم میگذره دو تا بچه دارم پارسال فهمیدم که شوهرم با عشق قدیمیش عشق دوران مجردی که عاشق هم بودن و عشقش یه دفعه گذاشته رفته با هم دوباره بعد از سالها روبرو شدن. شوهرم باهاش ارتباطش رو برقرار کرد من تو این یک سال قهر کردم زندگیمو ترک کردم دو ماه اصلاً برنگشتم خونه بچههامو ول کردم ولی دخترم خیلی حال و روز بدی داشت خودم از دخترم بدتر بودم.
به خاطر دخترم برگشتم یه ۸ ماهی میشه برگشتم ولی شوهرم هنوز با اون خانم در ارتباطه😔😔
میخوام اینو به آقایون بگم تو رو خدا شمایی که عاشقین چرا میاین تو زندگی یکی دیگه ؟؟
شما که تو گذشتهتون کسی رو دوست داشتین چرا زندگی یه نفر دیگه رو خراب میکنین چرا نمیذارید اون یه نفرم درست زندگی کنه؟😭😔
یا اون خانمی که عاشق طرف بودی به هر حال هرچی چرا گذاشتی رفتی چرا حالا که ۱۵ سال از زندگی مشترک من گذشته برگشتی؟
فکر زندگی منو نکردی؟
فقط خدا میدونه من چه روزایی رو کشیدم چه روزایی رو دارم میکشم وقتی میبینم شوهرم همه هوش و حواسش جای دیگه اس ...
جسمش پیش منه ولی روحش یه جای دیگه است چرا ماها میگیم اونایی که متاهلن نباید برن سمت اینجور رابطهها؟ چون دلشون گیر میکنه؛ خب شوهر من برگشته به من میگه من دلم گیره😔 خدایا من چی بهش بگم چقدر داد و بیداد کنم چقدر دعوا کنم چقدر کنار بیام چقدر تحمل کنم 😭😭😭
فقط اینو از خدا میخوام . ان شاللله خدا به حق امام زمان همه ی دردها و رنج هایی که که من کشیدم اون خانم بکشه چون فقط خدا میدونه حال روز منو.
دوس دارم سرگذشت منو بزارید کانالتون که حداقل اون آقایونی که دارن خیانت میکنن ببینید خیانت فقط این نیست که شما رابطه جنسی با طرف داشته باشید نه...
بخدا همینکه یه پیامک عاشقانه دادین به طرف ، همینکه تماس گرفتید با طرف ، این خودش خیانته. باعث میشه از زندگیت دور بشی ، از زنت دور بشی ، از شوهرت دور بشی ، همه دنیات بشه یه نفری که اصلا هیچ جوره منطقی نیست که آدم کنارش بمونه .
امیدوارم برام دعا کنید زندگیم درست بشه و شوهرم سر به راه بشه
خیلی ممنونم 🙏😔
حریم مهرورزی زناشویی اسلامی بپیوندید 👇
@harimemehrvaarzy
#مراقب_دل_همسر_تون_باشید
#مراقب_زندگی_تون_باشید
#زن_همانند_گل_است
#مذهبی_ها_عاشق_ترند...