فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از دفن گلش که فارغ شد،
دست هایش را تکاند..
به سختی کنار قبر ایستاد...
چند کلامی با رسول خدا درددل کرد...
و فرمود:
لَقَداِستُرجِعَتِالوَدیعَه💔
{به راستی که امانتیات را بازگرداندند!}💔
#اول_مظلوم_عالم
#گل_تاب_فشار_در_و_دیوار_ندارد
#صل_الله_علیک_یا_فاطمه
@harimhayaa
💕🌸💕🌸💕🌸💕🌸
راضیه! و ما ادراک مالراضیه!
خدا طبیب القلوب است، و هر که بیشتر ریسمان دلش وصل باشد، بیشتر طبیب القلوب میشود!
راضیه وصلِ وصل بود!
و طبیبی بینظیر برای قلب های زنگار گرفته!
#یا_طبیب_من_لا_طبیب_له
#راض_بابا
@harimhayaa
🌸💕🌸💕🌸💕🌸💕
با نانِ حلالِ کارگری بچه ها را بزرگ کرده بود. بهشان یاد داده بود کار و حرفه ای آدم را عاقبت بخیر میکند که برایش عرق جبین ریخته باشی. همین هم شد که ماهدخترش، همتش را گذاشته که درس بخواند و بشود پرستارِ غمخوارِ این مردم؛ و شاخ شمشادش که جای پدر، تکیه گاه مادر و خواهر کوچکش شده است.
همسرشان برایمان تعریف میکردند که شهید خدری هروقت که میرفتند گلزار شهدای کلگه تا با رفقای شهیدشان دیداری تازه کنند، آه حسرت برمیآوردند که «یاران همه رفتند افسوس که جامانده منم...». بالاخره به آرزوی دیرین خود رسیدند و به سوی جمع دوستان پرواز کردند.
گفتیم از فضایل شهید برایمان بگویید گفت: از سرکار که خسته برمیگشت، درحالی که سفره ناهار آماده و ما منتظرش بودیم، با همان لباس های کارگری اول میرفت خانه خدمت مادرش، دست و پیشانی اش را غرق بوسه میکرد، مادر را تکریم میکرد بعد برمیگشت میآمد غذایش را میخورد. میگفت اول مادر بعد باقی کارها..
از قول کارفرمایش گفته بود که آقا بهرام، در اوج فعالیت های کاری هم اگر بود، همین که صدای الله اکبر اذان به گوشش میرسید همان لحظه اب دستش بود میگذاشت زمین و اگر حتی آب هم نبود تیمم میکرد و به نماز میایستاد.
نصیحت همیشگیاش به خانواده این بود که "مبادا خواب شیرین و لهاف گرم شما را از یاد خدا در صبح غافل کند..."
نان حلال و احترام به مادر و نماز اول وقت بود، که با ولایت مداری کامل شد و آقا بهرامِ خدری را "شهید بهرام خدری" کرد.
پای خدا
اسلام
نظام و انقلاب
و حرفِ ولی
که وسط باشد، دیگر برایت فرق نمیکند. یک کلام میگویی «بابی انت و امّی و نفسی و اهلی و مالی...»
#روایت_یک_دیدار