eitaa logo
حریم حیا
354 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
692 ویدیو
9 فایل
گروه فرهنگی حریم حیا محلی برای بالنده شدن 🌻 و زمانی برای بزرگ شدن 🌱 شما ما را از مسجدسلیمان دنبال می‌کنید شهری با استعدادهای درخشان💎
مشاهده در ایتا
دانلود
آفتاب کش آورده بود روی صورت بهنام و ما به تماشای مردانگی اش نشسته بودیم. هرچه فکر میکنم می بینم امروز بهنام مارا از ،کلگه ،باشگاه ، چهاربیشه و شهرک ولیعصر و نفتون کشانده بود تا مارا برای فاطمیه آماده کند... و یک ضرب با صدای نا بالغش زیر گوشان دم گرفته بود : کل گردان کل گردان یا زهرا (س) یا زهرا(س) چه فاطمیه ای بشود امسال...🥀🥀 @harimhayaa
با نانِ حلالِ کارگری بچه ها را بزرگ کرده بود. بهشان یاد داده بود کار و حرفه ای آدم را عاقبت بخیر می‌کند که برایش عرق جبین ریخته باشی. همین هم شد که ماهدخترش، همتش را گذاشته که درس بخواند و بشود پرستارِ غمخوارِ این مردم؛ و شاخ شمشادش که جای پدر، تکیه گاه مادر و خواهر کوچکش شده است. همسرشان برایمان تعریف میکردند که شهید خدری هروقت که میرفتند گلزار شهدای کلگه تا با رفقای شهیدشان دیداری تازه کنند، آه حسرت برمی‌آوردند که «یاران همه رفتند افسوس که جامانده منم...». بالاخره به آرزوی دیرین خود رسیدند و به سوی جمع دوستان پرواز کردند. گفتیم از فضایل شهید برایمان بگویید گفت: از سرکار که خسته برمی‌گشت، درحالی که سفره ناهار آماده و ما منتظرش بودیم، با همان لباس های کارگری اول میرفت خانه خدمت مادرش، دست و پیشانی اش را غرق بوسه میکرد، مادر را تکریم میکرد بعد برمی‌گشت می‌آمد غذایش را میخورد. میگفت اول مادر بعد باقی کارها.. از قول کارفرمایش گفته بود که آقا بهرام، در اوج فعالیت های کاری هم اگر بود، همین که صدای الله اکبر اذان به گوشش میرسید همان لحظه اب دستش بود میگذاشت زمین و اگر حتی آب هم نبود تیمم می‌کرد و به نماز می‌ایستاد. نصیحت همیشگی‌اش به خانواده این بود که "مبادا خواب شیرین و لهاف گرم شما را از یاد خدا در صبح غافل کند..." نان حلال و احترام به مادر و نماز اول وقت بود، که با ولایت مداری کامل شد و آقا بهرامِ خدری را "شهید بهرام خدری" کرد. پای خدا اسلام نظام و انقلاب و حرفِ ولی که وسط باشد، دیگر برایت فرق نمی‌کند. یک کلام میگویی «بابی انت و امّی و نفسی و اهلی و مالی...»
هــو‌الـحـبـیــب🍃 امروز میهمان آقا فرزاد و آقا مصطفی بودیم؛ و چه خوب میزبانانی هستند این افلاکیـان خفتـه در خــــون... 🌿 @harimhayaa
پــدر آقا فـرزاد باغـبان چیره‌دستی‌ست! آری حتما باید چیـره دست باشد تا بتوانـد فرزاد را بپـرورانـد🌳 ما در حال خانه نشسته بودیم و گرم صحبت، ناگاه نوری پاشید در چشم‌هامان، رخ برگردانـدیم، دیدیم پدر فرزاد قرآن می‌خواند و صفحه صفحه نور در خانـه می‌ریزد✨ @harimhayaa
گل مجلس امروز اما، مــادر بود⭐️ بالاخره روز ام‌البنین{سلام‌الله‌علیها} ست و مادران شهــدا🌹 مادر که صحبت می‌کرد از لبانش، ستاره‌ستاره خاطره می‌تراوید☘ الحمدلله علی کل نعمة🌸 @harimhayaa
مادر شهید با بغضی که سعی در قورت دادنش داشت، گفت: خواستم کاسه‌ی آبی پشت سر مسعود بریزم؛ ولی کاسه چرخید و چرخید و افتاد زمین‌‌‌.‌‌.. آقاش صداش کرد و گفت: +آقای مکوندی! خواستیم پشت سرت آب بریزیم، کاسه افتاد... مسعود لبخندی زد و با لهجه‌ی خاصی گفت: - دالو! می‌خوای بریز، می‌خوای نریز‌... مسعود نمی‌دانست به جای کاسه‌ی آب، این دلِ‌ دالو بود که پشت سرش ریخت! گوشه ای از سخنان مادر شهید مسعود مکوندی به قلم نوجوان فرهیخته "زهرا فرهادی🌻" @harimhayaa
پرده اول :ما چند نفرداشتیم خودمان را در میان واژه های وصیت نامه آقا فرزاد گم میکردیم تا بلکه پیدا شویم ، به اینجایش که رسیدیم شروع کردیم به تحلیل کردن .و در دل آه سردی سر دادیم که ای کاش ما هم این طوری شویم که آقا فرزاد میگوید... مادر که حال و روزمان را دید. ظرف میوه را جلوی صورتمان گرفت و محبتش را ریخت توی صدایش و گفت : بخورین مادر! آه را با میوه ها قورت دادیم.... پرده دوم : سرک کشیدیم توی پذیرایی اینجا یک نفر داشت با وصیت نامه فرزاد زندگی میکرد. ما هم به دعوت آقا فرزاد آمدیم وسط زندگی اش انگار بند های وصیت نامه اش بین ما و پدر تقسیم شده بود پدر جلسه قرآن برپا کرده بود و ما چند نفرِ آه قورت داده ؛در جلسه قرآن شرکت کرده بودیم... و حالا شما آقا فرزاد عزیز! به این زمزمه های نورانی کلام خدا بر دهان پدر ! به همه دارایی های ما که یک آه ناقابل است؛ما را در زمزه عمل کنندگان به وصیتت قرار بده. پ.ن: وادی عشق بسی دور و درازست ولی طی شود جادهٔ صد ساله به آهی، گاهی @harimhayaa
یک- تولد یکی از بچه‌هاست، به دلش می‌افتد در زادروزش کنار کسی بنشیند که شمع‌دلش ذره‌ذره در فراق آب شده،، ذره‌ذره آب شده و دریا‌دریا نور بخشیده! @harimhayaa
دو- به‌جای کیک و ریسه و شمع، نخود و رشته و لوبیا بردند، گفتند می‌خواهیم آش بپزیم، آش‌رشته فقط کنار مادر می‌چسبد! [پرسیدیم چرا آش؟ گفتند: پختن آش طول می‌کشید، می‌خواستیم بیشتر کنار مادر بنشینیم،،،] @harimhayaa
سه- در اثنای صحبت چندبار دیدم صورت مادر می‌چرخد روی قاب عکس پسرش، لبخندی می‌زند و می‌گوید: دا! مطمئنُم کاووس داره نگاتون اِکُنه! [کاووس داره نگاتون اِکُنه!] @harimhayaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•ما چه‌ می‌کردیم میان آن خوشه‌ی‌کیهانی؟!• ، این‌بار با میزبانی شهید اردشیر مکوندی [ : مجموعه‌ای از اَبَرستارگان...] Eitaa.com/harimhayaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ستاره‌خانم و حاجی‌آقا نمی‌توانند بروند مشهد خدمت آقا! اشکالی‌ندارد! امام‌رئوف، خود تشریف می‌آورند منزل‌شان! -پرچم مطهر حرم‌ سلطان‌علی‌بن‌موسی‌الرضا در آغوش منزل @harimhayaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-پرچم که وارد خانه شد، برق‌چشم‌های حاجی‌آقا[پدر فرزاد] خانه را روشن کرد! ستاره‌خانم که اصلا در خانه نبود، تو گویی روبروی پنجره‌فولاد برای کبوترها دانه می‌ریخت! خلاصه که ، خوب هدیه‌ی تولدی دادی به این خانواده! دم معرفتت گرم! @harimhayaa
چه داستان عجیبی شد این داستان‌پرچم! از خانه‌ی اول‌شهید انقلاب، "اسطوره" خرامان خرامان آمده بود خانه‌ی فرزاد، بعد منت گذاشت به خیابانِ‌فرزاد، سری به هم زد و ما را کبوتر کبوتر راهی حرم کرد..! @harimhayaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این‌بار شهیدسجاد(کاووس) علیدادی، نوجوان‌های را دعوت کرده بود منزل‌شان،، @harimhayaa
|دیگر این رسم شده بین بچه‌های ! دورهمی می‌خواهند بگیرند، اسباب‌شان را جمع می‌کنند، راهی خانه‌ی شهیدی می‌شوند! البته این راهی شدن به دست ما نیست! خود شهدا آسمان‌آسمان رزق می‌فرستند و امر می‌کنند تا میهمان‌شان باشیم،،| Eitaa.com/harimhayaa
46.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🕯 دیدار با مادران شهدا به نیت دخت سه ساله امام حسین (ع) 🥀🖤 | http://Eitaa.com/harimhayaa
یک- در یادواره‌ی شهدا برای اولین‌بار چشم‌مان نورانی شد به تلألو مادرانه‌ی نگاهش،، کنارش که نشستیم، چندین بار آدرس خانه‌اش را گفت، گفت و تکرار کرد: دا یادتون نره! بیاین سر بم بزنین... آدرس‌منزل هم چشمه‌علی، پشت‌مدرسه حجاب، لین ۱۱ اتاق ۴! یاد گِرِهدی؟!(یاد گرفتی؟!) گفتم: آره مادر! لین۱۱، اتاق۴ چندین‌بار توی دلم تکرار کردم: لین۱۱، اتاق۴!
دو- از جمعه‌ی پیش که یادواره بود، تا این جمعه که خدمتش برسیم، دل‌توی‌دل‌مان نبود! مشتاق بودیم و منتظر! مادر هم! با دعاهای مادرانه‌اش و با شوق به استقبال آمده بود!
سه- نشسته بودیم و مادر می‌گفت و ما سراپای گوش و چشم! یک‌دفعه بلند شد، بی‌آن‌که چیزی بگوید رفت در اتاق کناری، وقتی برگشت در دستان بهشتی‌اش مشکل‌گشا بود! برای همه‌مان تک‌به‌تک یک مُشما مشکل‌گشا داد! -می‌گویند روزی زکریای‌‌نبی بر مریم‌ِصدیقه‌ وارد شد، کنار مریم یک‌ظرف میوه‌ بود، زکریا پرسید: این رزق‌ از کجا آمده است؟ مریم جواب‌داد: هُوَ مِن عِند‌الله!- رزق‌های امروز میهمانان عزت هم مِن عندالله بودند!
چهار-فرمانده‌ی‌کل‌قوا هم برایش تقریظ نوشته بود! -از بزرگ‌ترین آرزوهای بچه‌مذهبی‌ها این است که کتابی بنویسند، شعری بگویند، سرودی بسازند و.. که آقا برای‌شان تقریظ بنویسد، حالا آقا برای‌ جانِ‌عزت، برای خونِ‌عزت تقریظ نوشته! زهی توفیق!
پنج- آقاعزت‌! تو شاهدی که وقتی بچه‌های حریم‌حیا خواستند از خانه‌تان بروند، مادر استوارت روبروی همین عکس ایستاد و چندبار گفت: عزت! امروز شاد آبیدُم! عزت! امروز شاد آبیدُم! یادت باشد، فردا پس‌فردا در صحرای محشر که همه غم‌بار اند، ما را فراموش نکن!
سلام‌ و رحمت🌿 همراهان گرامی حریم‌حیا، ان‌شاءالله از این به‌ بعد، برنامه‌های دیدار با مادران شهدا در کانال اطلاع رسانی میشه؛ و شما می‌تونید با پیام به آی‌دی زیر برای "زیارت بیوت شهدا" حضور خودتون رو اعلام کنید. @Abdozzahra1100