eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
59 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
برداشتی آزاد از ابوحمزه 2 . می‎رسم به کوهی و چشمه‎ای. شکرت خدا... آب آن ریزان... چه‎قدر بد کردم... برای دیدنت توشه‎ای ندارم... شکر که هروقت با تو خلوت کردم توانستم با تو حرف بزنم، بی‎این‎که نیاز باشد قبلش به کسی بگویم معبودم و تو جوابم را دادی. سپاس که یادم دادی فقط بیایم در خانۀ تو، آخر اگر هم رفته‎ام جاهای دیگر جوابم را نداده‎اند. ‎ بلند می‎شوم، راه می‎افتم... ممنون عزیز که یادم دادی به غیراز تو به کسی امید نبندم که دست رد بر سینه‎ام بزند... یادت می‎آید... ممنونم که عهده‎دار کارهای من شدی و مرا بین مردم محترم کردی... ممنونم که حواله‎ام ندادی به مردم که خوارم کنند. ‎ حالا که خوب می‎بینم تو همه‎اش داری به من محبت می‎کنی با این‎که نیاز به من نداری. سپاست می‎گویم که سریع مجازاتم نکردی، صبر کردی. این حرف‎ها را که دارم می‎زنم یعنی این‎که اگر بخواهم بین همۀ چیزها انتخاب کنم، تویی بهترین‎شان، بهترین‎شانی برای ناز کشیدن... آخر همۀ چیزهایی که می‎خواهم تو داری. . می‎نشینم. دست می‎زنم توی آب، به چشمه.... معبودم چشمه‎های امیدم جوشان است... امید دارم... آخر تو کار را راحت کرده‎ای... تو خواسته‎ای تا راحت از شما چیزی بخواهم. اگر خوب بنگرم می‎بینم خواهندگان درگاهت را، مطمئنم معبودم که تو برای امیدوارانی مثل من اهل جواب دادنی، رویت را برنمی‎گردانی... آماده‎ای که کسی صدایت بزند، می‎دانم زیبایم که بهترین جایگزین مواجه نشدن با بخیلان و دنیاطلبان پناه بردن به بخشش و راضی شدن به قضایت است، ببین! طلب‎کننده‎ات چه‎قدر راهش کوتاهست... .
برداشتی آزاد از ابوحمزه 3 . حالا که به سمتت دارم می‎آیم، سریع می‎رسم... دور نیستی... راه من طولانی است اما مسیر روندۀ راهت خیلی کوتاه است، نگاه بکن تو در حجاب نیستی بلکه کارها و کردارها حجابی برای دیدن تو شد... حالا این منم که به‎سمتت راه افتاده‎ام... حالا این منم که با صدا زدنت خواستمت... با این‎که می‎دانم لایق نیستم حرف‎هام را بشنوی! و لایق نیستم مرا ببخشی اما ببین راه افتاده‎ام. . آخر به کرمت مطمئنم... مطمئنم که به وعده‎هایت عمل می‎کنی... آخر می‎دانم در توحید، پناهی برایم هست، چون یقین دارم که غیراز تو مرا پروردگاری نیست... یقیناً هیچ اله‎ای جز تو ندارم تو یکتایی و بی‎شریکی... خودت گفتی و همۀ گفته‎هایت هم حق است، همۀ وعده‎هایت هم درست است، تو خودت گفتی از خدا بخواهید که خدا مهربان است، مگر می‎شود جواب ندهی؟ . آخر تو این‎طوری نیستی ای آقای من که به کسی بگویی از من چیزی بخواه بعدش ندهی... همه‎اش تویی که به ساکنان سرزمین‎هایت می‎بخشی، همه‎اش تویی که روی خوش به‎شان نشان می‎دهی... ببین ریزه‎خوارانت را... خلقتت را... افتاده‎ام در جنگلی سرسبز، تنها، صدای پرندگان... ببین خلقتت را...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 4 . گم شده‎ام خدایا... در این جنگل گمم اما ناامید نیستم... با تو راحتم می‎روم تا برسم... مولای من توی هستی، با نعمت‎ها و خوبی‎هات مرا بزرگ کردی. بزرگ هم که شدم سربلندم کردی، تویی که توی این دنیا با خوبی‎ها و نعمت‎هات بزرگم کردی و برای آن دنیا وعدۀ عفو و کرمت را بهم دادی... آخر هرچه ازت می‎دانم هدایت‎کنندۀ من به درگاهت شده و محبتم به تو واسطۀ آمدن به درگاهت شده... . آخر خدا من به راه‎نمایِ خودم اطمینان دارم، چون‎که راه‎نمایِ راه‎نمای من تویی، من به وساطت محبتم به تو اطمینان دارم، چون‎که تو خودت محبتم را راه انداختی... حالا آمده‎ام در خانه‎ات اما زبانی ندارم که باهات حرف بزنم... ببین گناه لالم کرده، ببین قلبم را! خطاها تیره و تارش کرده... . از نفس افتاده‎ام اما باز تو را می‎خوانم... می‎خوانمت اما هم می‎ترسم، هم بهت رغبت دارم، هم بهت امید دارم، هم می‎لرزم... معبودم به‎تر بگویم وقتی که خطاهام را می‌بینم صدای ضجه‎ام درمی‎آید، وقتی کرم و بخششت را می‎بینم، طمع‎کار می‎شوم.. . پس اگر ببخشی بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی... .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. به این فکر می‌کردم که چیست در صدای جادویی این پیرمرد که سوار خر این‌چنین می‌خواند و جان آدم را چنگ می‌زند اما برای بسیاری از خوانندگان، روی استیج و در سالن‌های گران‌قیمت اتفاق نمی‌افتد!؟ آن چیست که در اثر داستایوفسکی و باخ و حاج قربان و بنان وجود دارد و بسیاری از دیگران ندارندش؟ شاید جدا از شأن اثر هنری چیزی باشد در جان صاحب اثر... دقیق‌تر؛ مسیری که هنرمند پیموده و رنجی که در زندگی کشیده است. این‌جا هنر به معنای امری لوکس و تزیینی نیست بلکه "ضرورت وجود" اوست. مهم نیست یک هنرمند از رنج می‌گوید یا شادی، اما مسیری که آمده و رنجی که کشیده همچون خونی در رگ اثر هر چند ناپیدا، وجود و جریان دارد. وقتی به صدای پیرمرد گوش می‌دادم به مسیری که در زندگی آمده فکر می‌کردم، به احوالی که گذرانده است، به بیابانی که تنها درش می‌رفت و می‌آمد... به جان لبریز و ضرورتی که برای بیان رنج در خود حس کرده است... هنری برآمده از دل زندگی و رنج انسان؛ خل و خالص... به قول براهنی؛ زجر روانم بود که مرا شطح خوان کرد... از پیج جناب حمیدرضا منایی @hamidreza_manaee
برداشتی آزاد از ابوحمزه 5 ساحلِ دریا آرام است و زندگی مواج.... آبیِ دریا توی چشم می‎زند... پس اگر ببخشی‎ام بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی.. خیلی بدکارم ولی بازهم جرئت خواهش کردن از تو را دارم به‌خاطر مهربانی‌ات و کرمت و می‎دانم عزیزم در سختی‎ها مهربانی و لطفت به دادم می‌رسد، خوب می‎دانم خیلی امید دارم که من را به آرزوم برسانی... پس آرزوم را برآورده کن، دعایم را بشنو... می‎شنوی؟ می‎رسانیم به آرزویم؟ موج موج... ‌ای خدا تو بهترین کسی هستی که می‎شود ازش درخواست کرد و برترین کسی هستی که می‎شود بهش امید داشت.. خوب ببینم، آرزویم بزرگ است اما کارهایم سیاه و بد است... ببین ازت چه می‎خواهم؟ می‎خواهم به من به‎اندازۀ آرزوم بدهی و مرا به‌خاطر گناه مجازات نکنی، آخر مهربانیت خیلی عظیم‎تر از این است که گناه‎کاران را مجازات کنی و هم حلمت دریا‎تر از این است که خطاکارها را عذاب کنی مرا ببین که به فضلت پناه آوردم... ترسان و گریزان از تو به خود توام... ‌ خدا ازت می‎خواهم به وعده‎هایت عمل کنی، همان وعده‎هایی که کردی که از کسی که بهت حسن‎ظن دارد، بگذری... و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم... . ببین دریا را... قطره‎ای در میان دریا... ‌‌
. نقاره می‌زنند...چه شوری به پا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...که حاجت‌روا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...نوای جنون کیست؟ بر سنگفرش صحن حرم خط خون کیست؟ آهنگ دیگری‌ست که نقاره می‌زند خون کبوتری‌ست که فواره می‌زند هنگامه تقرب حبل‌الورید شد آن کس که داشت نذر شهادت شهید شد آمد حرم، رضای رضا را گرفت و رفت در دم برات کرب و بلا را گرفت و رفت ای تشنه‌لب شهید! زیارت قبول، مرد! دیدی تو را چگونه شهادت قبول کرد؟ عشاق دوست غسل زیارت به خون کنند سرمست عطر یار، هوای جنون کنند چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد جادوی غرب، شعله به شب‌های شرق زد گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟ حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند از گرد آفتاب حرم دورمان کند هم‌سنگریم و همدم و همراه و هم‌قسم آری به خون فاطمیون حرم قسم
برداشتی آزاد از ابوحمزه 6 . نمِ آب و نوازش آب. . و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم! ... به فضل خودت بهم ببخش... با همین بخشیدن‎ها بهم بر من منت بگذار... با پرده‎پوشیت مرا بزرگ کن، با کرمت از مجازاتم درگذر... . صدای دریا و هوهوی مرغابی‎ها... ... خودم هم می‌دانم... می‌دانم اگر غیر از تو یک نفر دیگر هم از گناهی که می‌خواستم بکنم آگاه می‌شد، اصلاً انجامش نمی‌دادم... یا حتی اگر ذره‌ای از زود عذاب شدن می‌ترسیدم بازهم آن گناه را نمی‌کردم..‌. نه عزیزم به‌خاطر این‌که تو سبک‌ترین شاهدهایی، نه! نه به این خاطر که بی‌مقدارترین داناها به کار من هستی، نه مولای من... همه‌اش به این خاطر است که تو به‌ترین پرده‌پوش‌هایی، به این دلیل که کاردرست‌ترین حاکمانی، به این دلیل که کریم‌ترین کریمانی... حالا می‌بخشی‌ام؟ پرده‌پوش عیب‌ها، بخشندۀ گناه‌ها، آگاه آگاه از غیب‌ها.. آخر تویی که گناه را به مهربانی‌ات می‌پوشانی، به‌خاطر صبرت عذاب گناه را می‌اندازی عقب... پس سپاس از آن توست که حلم داری با این‌که خوب از همه چیزم خبر داری پس سپاس از آن توست که می‌بخشی با این‌که قدرت داری سزایم را بدهی... خب! ببین خب همین‌ حلم تو جرئت گناه کردن بهم می‌دهد، خب همین پرده‌پوشی‌هات من را به بی‌حیایی دعوت می‌کند، تقصیر من چیست؟ همین که می‌دانم خیلی کریمی و خیلی مهربانی باعث می‌شود برای کار حرام عجله کنم... یا حلیم، یا کریم یا حی، یا قیوم ای بخشندۀ گناه‌ها ای قبول‌کنندۀ توبه... ای بزرگ نعمت، ای از قدیم‌ها احسان‌کننده... . راه رفتن در کنار ساحل... رد پا... زیبای افق! . خورشید پایین‎رونده... و جاپاهای من روی شن‎ها... . آب جای پاها را می‎برد.
. برداشتی آزاد از ابوحمزه 7 خورشید پایین‎رفته... تاریک شده،... ای صاحب نعمت‎های عظیم... ای احسان‎کننده از قدیم... . کو پرده‎پوشی‎های زیبایت؟ کو گذشتن‎های بزرگت؟ کجاست گشایش نزدیکت؟ کجاست یاری‎رسانی سریعت؟ کو رحمت گسترده‎ات؟ کجاست عطایای شیرینت؟ جایزه‎های ارزشمندت کو؟ دریادریا مهربانی‌ات کجاست؟ کوه کوه نعمت‌هایت کجاست؟ کو خوبی کردن‌هایت مثل قدیم تا حالا؟ کجاست کرمت ای کریم؟ به‎خاطر کرمت و به محمد و آلش نجاتم بده، ببین در ظلماتم! ببین در آتشم! به‎خاطر رحمتت مرا خلاصی بخش... . ‌احسان‎کننده، زیبایی‎بخش، نعمت‎بخش، بخشنده... راستش برای نجات یافتن امیدی به کارهامان نداریم، امیدمان به کرمت است، به مهرت است، به‌خاطر اینکه تو اهل مراعاتی، اهل بخششی... . آخر خودت با نعمتهات شروع می‎کنی به خوبی کردن به بنده‎ها، خودت از روی کرم گناهان‎شان را می‎بخشی، من چه کنم؟ گیج شده‎ام نمی‎دانم کدام‎شان را شکر کنم؟ . تعریف‎هایی که دیگران درباره‎ام می‎کنند، همان‎ها که تو به‎شان یاد دادی؟ یا نه، فضاحت‎هایی که پوشاندی؟ یا امتحان‎هایی بزرگی که ساده‎اش کردی و به سلامت رد شد؟ یا مهلکه‎هایی که ازش نجاتم دادی؟ . ای محبوب کسی که بهت ابراز محبت کرد، ای عزیز کسی که از بقیه دل کند و فقط آمد پیش خودت... . تو نیکوکاری ما بدکارانیم. . ستارگان نورانی، ماه از دور دست... نسیم ملایم... ابرهای روان... .