eitaa logo
حرکت در مه
192 دنبال‌کننده
442 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
حرکت در مه
بدیش این بود که گلدسته‌های مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کله ی آدم می‌زد. ما هیچ کدام کاری به کار گلدسته‌ها نداشتیم؛ اما نمی‌دانم چرا مدام توی چشم‌مان بودند. توی کلاس که نشسته بودی و مشق می‌کردی یا توی حیاط که بازی می‌کردی و مدیر مدام پاپی می‌شد و هی داد می‌زد که «اگه آفتاب می‌خوای این ور، اگه سایه می‌خوای اون ور.» و آن وقت از آفتاب که به سمت سایه می‌دویدی یا از سایه به طرف آفتاب، باز هم گلدسته‌ها توی چشمت بود. یا وقتی عصرهای زمستان می‌خواستی آفتابه را آب کنی و ته حیاط، جلوی ردیف مستراح‌ها را در یک خط دراز بپاشی تا… برای فردا صبح یخ ببندد و بعد وقتی که صبح می‌آمدی و روی باریکه ی یخ سر می‌خوردی و لازم نداشتی پیش پایت را نگاه کنی و کافی بود که پاها را چپ و راست از هم باز کنی و میزان نگه شان بداری و بگذاری روی یخ تا آخر باریکه بکشاندت؛ یا وقتی ضمن سریدن، زمین می‌خوردی و همان جور درازکش داشتی خستگی در می‌کردی تا از نو بلند شوی و دورخیز کنی برای دفعه ی بعد و در هر حال دیگر که بودی، مدام گلدسته‌های مسجد توی چشم‌هات بود و مدام به کله‌ات می‌زد که ازشان بالا بروی. خود گنبد چنگی به دل نمی‌زد. لخت و آجری با گله به گله سوراخ‌هایی برای کفترها، عین تخم مرغ خیلی گنده‌ای از ته بر سقف مسجد نشسته بود؛ نخراشیده و زمخت. گنبد باید کاشی‌کاری باشد تا بشود بهش نگاه کرد؛ عین گنبد سید نصرالدین که نزدیک خانه اولی‌مان بود و می‌رفتیم پشت بام و بعد می‌پریدیم روی طاق بازارچه و می‌آمدیم تا دو قدمیش و اگر بزرگ تر بودیم؛ دست که دراز می‌کردیم؛ بهش می‌رسید؛ اما گلدسته‌ها چیز دیگری بود. با تن آجری و ترک ترک و سرهای ناتمام که عین خیار با یک ظرب چاقو کله شان را پرانده باشی و کفه‌ای که بالای هرکدام زیر پای آسمان بود و راه پله‌ای که لابد در شکم هر کدام بود و درهای ورودشان را ما از توی حیاط مدرسه می‌دیدیم که بیخ گلدسته‌ها روی بام مسجد سیاهی می‌زد. فقط کافی بود راه پله بام مسجد را گیر بیاوری. یعنی گیر که آورده بودیم؛ اما مدام قفل بود و کلیدش هم لابد دست موذن مسجد یا دست خود متولی. باید یک جوری درش را باز می‌کردیم؛ وگرنه راه پله ی خود گلدسته‌ها که در نداشت. از همین توی حیاط مدرسه هم می‌دیدی. بدی دیگرش این بود که نمی‌شد قضیه را با کسی در میان گذاشت...
حرکت در مه
بدیش این بود که گلدسته‌های مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کله ی آدم می‌زد. ما هیچ کدام کاری به کار گ
یکی از مدرسه‌هایی که امسال می‌روم من را یاد گلدسته‌ها و فلک جلال می‌اندازد.
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 اعتیاد به پست و مقام! دکتر گودرز صادقی، رییس سابق دانشگاه‌های ارومیه و مقدس اردبیلی مطلبی نوشته هم برای آن‌هایی که هنوز در رأس قدرتند و هم کسانی که از قدرت پایین کشیده شده‌اند! و خواندنش را واجب ولازم دانسته. مطلبی که از جهات مختلف کمک می‌کند بفهمیم برخی از مدیران مسئله‌ها را چگونه می‌بینند! ... بخوانید؛ ------------------ من دو دوره ریاست دانشگاه‌های دولتی را جمعا به مدت ۸ سال به عهده داشته‌ام. هیچ امتیاز مادی به معنای واقعی از محل ریاست عایدم نشد. حتی موقعی که در اردبیل مأمور بودم، حق مدیریتم صرف اجاره‌ی خانه و هزینه‌ی رفت و آمد به تهران می‌شد. با این حال، بخواهی نخواهی از دو امتیاز برخوردار بودم: داشتن راننده‌ی اختصاصی و نیز یک دفتر کار بزرگ با سرویس بهداشتی مستقل! در هر دو بار، وقتی که دوره‌ام با استعفا به سر آمد، از بعضی نظرها دچار مشکل جدی شدم. اگر چه از اتومبیل دولتی برای مقاصد شخصی استفاده نمی‌کردم، لیکن راننده‌ها برای من نه یک کارمند بلکه دوست و برادر بودند و بعضی کارهای شخصی مرا برای این که بتوانم به کارهای دانشگاه برسم انجام می‌دادند که از جمله‌ی آن‌ها این موارد را می‌توانم نام ببرم: خرید نان و بعضی ملزومات دیگر، گرفتن وقت از دکتر، انجام کارهای اداری و بانکی، برداشتن و گذاشتن من درست در مقابل جایی که کار داشتم (بدون این که نگران جای پارک باشم!)، رسیدگی به ماشین خودم (مانند کارواش و تعویض روغن)، پیدا کردن واحدهای صنفی مورد نیاز (مانند خرازی و تعمیرگاه و اینجور جاها) و … (چیز دیگری یادم نمی‌آید). ضمنا همه با من مهربان بودند و تقریبا تمام کارکنان و اساتید دانشگاه را افرادی کار راه‌انداز و مؤدب و وظیفه‌شناس می‌دیدم، چرا که هیچکدام از کارهای خود من به تأخیر نمی‌افتاد و همه چیز رو به راه بود. وقتی که از ریاست کنار رفتم، زندگی برایم بسیار سخت شد. چند سال تنبلی باعث شده بود از انجام کارهای ساده‌ی شخصی و اداری و خرید نان و اینجور چیزها عاجز بشوم. بعلاوه، جسته گریخته متوجه شدم که برخورد کارکنان و همکاران با من بسیار با برخوردشان با سایر افراد و ارباب رجوع متفاوت بوده است. کسی که برایم مظهر مدارا و احساس مسئولیت بود، به زعم دیگران آدمی عصبی و تندمزاج و بدخواه به شمار می‌آمد. تازه فهمیدم که بدترین همکاران هم به من که می‌رسیدند جور دیگری رفتار می‌کردند. الان چند سالی است که دوباره به زندگی عادی خو کرده‌ام. نه تنها از انجام کارهای شخصی‌ام طفره نمی‌روم، بلکه از دست و پا چلفتی بودنم رها شده‌ام. از پیاده رفتن و سوار اتوبوس و مترو شدن لذت هم می‌برم و از این که با آدم‌های متفاوت و معمولی معاشرت می‌کنم بسیار خوشحالم. تصور این که یک بار دیگر به پست مشابه یا بالاتری گمارده شوم برایم نه تنها لذت‌بخش نیست بلکه دلهره‌آور است. دیدن بعضی چهره‌های عبوس، تندرو و کج‌فهم و اجبار به جلیس شدن با آن‌ها و قانع کردن‌شان در امور بدیهی شکنجه‌ی بزرگی است. احاطه شدن توسط آدم‌هایی که بدون اینکه ته دلشان با تو باشد اظهار ارادت می‌کنند، چندش‌آور است. این که نفهمم زندگی واقعی چیست احساس خنگی و نفهمی به من می‌دهد. در این مملکت آدم‌هایی هستند که ده‌ها سال در مسند کارهایی به مراتب مهم‌تر از مسئولیت‌های من هستند. آن‌ها نمی‌فهمند دور و برشان چه خبر است. آنها هرگز سوار اتوبوس شهری یا مترو نشده‌اند. هیچگاه کارمندی مدارکشان را به سمتشان پرت نکرده است. در صف بنزین نبوده‌اند. آن‌ها نمی‌فهمند صف نان چیست. هرگز مهمان یا میزبان کارگر یک کوره‌پزخانه نبوده‌اند. در مطب پزشک در حالی که گفته‌اند ساعت ۴ آنجا باشند تا ساعت ۱۱ شب معطل نشده‌اند. این آدم‌ها اصلا نمی‌فهمند رانندگی در ترافیک بزرگراه همت یعنی، چون راننده دارند. آن‌ها فکر می‌کنند همه‌ی مردم پشتیبان‌شان هستند و مرتب برای موفقیت‌شان دعا می‌کنند. تا حالا کسی به خاطر مالیدن ماشین با قفل فرمان به آن‌ها حمله نکرده است و هرگز احدی عمه‌ی محترم‌شان را مورد تفقد قرار نداده است! آن‌ها معتاد ریاست هستند و اگر پس از این همه سال، مثل من و تو به یک آدم عادی تبدیل بشوند درجا سکته می‌کنند! اگر بخواهید زمین زراعی از باروری نیفتد آن را هر از گاهی به آیش(۱) می‌گذارید. دو سال می‌کارید و یک سال نمی‌کارید. مدیرها هم نیازمند آیش هستند. هر از گاهی باید به زیر بیایند و بفهمند که مردم چگونه زندگی می‌کنند، چگونه فکر می‌کنند، چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند. آنهایی که ۴۰ سال در برج عاج نشسته‌اند آدم‌هایی هستند که نمی‌توانند مثل آدم زندگی کنند. ------------------ پی‌نوشت ۱: آیش تکنیک کشاورزی است که در آن زمین قابل کشت، بدون کشت برای یک چرخه یا بیشتر رها می‌شود. پی‌نوشت ۲: طبیعی است در این کشور مدیرانی هستند که به هیچ روی زیست‌شان اینگونه نیست و بارها نیز به واسطه آن‌ها برداشته می‌شود، هر چند تعدادشان بسیار اندک باشد. @hamidkasiri_ir
هدایت شده از جارچی اصفهان
📣 پاییز در چهار باغ عباسی، اصفهان @jaarchi_isfahan 📣 کانال بزرگ استان اصفهان👆
کلاس‌های داستان‌نویسی اولین‌بار در فرهنگسرای جوان سال ۸۱ می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی. ۵۰- ۶۰ نفر می‌آمدند سر کلاس. عبدالجبار کاکایی و علیرضا قزوه هم کلاس شعر داشتند. جلسه اول گفتم «من محمود گلابدره‌ای هستم و می‌خواهم چکیدهٔ آنچه می‌دانم به شما بگویم.» ساعت یک بعدازظهر کلاس شروع می‌شد. آژانس می‌آمد دنبالم. آن‌زمان توی غار دارآباد زندگی می‌کردم. در را می‌بستم و کسی را به کلاس راه نمی‌دادم. از جلسه اول مجبورشان می‌کردم بنویسند. با مداد نه، با خودکار. چه یک خط، چه یک صفحه و چه ۵ هزار صفحه. گفتم «بنویسید چطور پای‌تان به اینجا کشیده شد و از کجا آمدید؟» هر کس می‌آمد می‌گفتم «نام ۵ نویسنده ایرانی را بگو.» بعضی‌ها اسم یک نویسنده را هم به‌زور می‌گفتند. اگر طرف نویسنده را می‌شناخت می‌گفت، می‌پرسیدم «کدام کتابش را خوانده‌ای؟» هر جلسه که می‌آمدند باید یک قصه می‌نوشتند و بقیه درباره‌اش حرف می‌زدند.[۳]
حرکت در مه
کلاس‌های داستان‌نویسی اولین‌بار در فرهنگسرای جوان سال ۸۱ می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی. ۵۰- ۶۰ نفر می‌آ
گلابدره‌ای برای تحصیلات در اوایل دهه ۴۰ به انگلستان رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل مشغول شد. در همین سال‌ها بود که به کلاس‌های جیمز جویس و کلاس داستان‌نویسی همینگوی، دو تن از بزرگترین نویسندگان غرب راه پیدا کرد. خود او در این‌باره می‌گوید «حاصل این کلاس‌ها را در کتاب‌های لحظه‌های انقلاب و دال» پیاده کردم و آخرین تکنیک‌های داستان‌نویسی روز دنیای غرب را برای نگارش آن دو اثر به کار گرفتم.»
🔴هوش مصنوعی می تواند نسخه ای از شخصیت شما تولید کند 🔹نشریه بررسی تکنولوژی ام‌آی‌تی، در گزارشی نوشت: هوش مصنوعی اکنون می‌تواند نسخه‌ای از شخصیت افراد تولید کند. 🔹در این گزارش آمده است، تصور کنید با یکی از ابزارهای هوش مصنوعی گفت‌وگویی دو ساعته دارید. این مدل هوش مصنوعی شما را به مکالمه‌ای هدایت می‌کند تا از دوران کودکی، خاطرات مهم و حرفه‌ای‌تان سخن بگویید و همچنین افکار و عقایدتان را درمورد مسائل سیاسی و اجتماعی بازگو کنید. 🔹مدتی بعد، یک کپی مجازی از شخصیت شما ساخته می‌شود که می‌تواند ارزش‌ها و علایق شما را با دقت خیره‌کننده‌ای ارائه دهد.
{سال} 1357 از کانون اخراجم کردند. بیکار شدم. افتادم تو انقلاب. از 22 بهمن 57 تا 12 فروردین 58 رمان «لحظه های انقلاب» رو نوشتم و 1358 چاپ کردم و براش نقد نوشتن. قبل از انقلاب هم 4 کتاب چاپ کرده بودم، سگ کوره پز، اباذر نجار، پر کاه و یه مجموعه از نویسندگان شوری ترجمه کرده بودم. 1362 رفتم سوئد 2 سال موندم و باز برگشتم و باز رفتم و باز برگشتم و تا 1369 باز رفتم و از سوئد رفتم آمریکا و بعد از 10 سال 1380 باز برگشتم ایران، همه چی از بین رفته بود، جنگ که شده بود، رفته بودم جبهه. 4 تا رمان نوشته بودم «اسماعیل اسماعیل، حسین آهنی، دو تاشم کسای دیگه به نام خودشان چاپ زدن» و تا امروز {در سال} 1385 این کتابها رو چاپ کردم (چلچله ها، مادر، بادیه، پرستو، صحرای سرد، لوسوهای سوخته، دال، آقا جلال، زن نویسنده و هاویه هوو و ..) حالا هم تک و تنها زندگی می کنم و می نویسم گاهی {کتاب هام رو} چاپ و گاهی چاپ نمی کنم. 9 تا رمان چاپ نشده و رمان 3 هزار صفحه ای که سال 1341 شروع کردم به نوشتن و آل احمد حاشیه نویسی کرده، هر چی تلاش کردم چاپ نشده {و} هنوز هم روی دستم مونده. هنوز می نویسم و دلم می خواد زندگی خودم رو و رمان هایی رو که طرحش تو سرمه بنویسم ولی وضع آشفته چاپ و کتاب و زندگی و آوارگی و پیری و بی جایی مانع می شه. 67 سالمه، کوهنوردم. هندوستان و نپال و هیمالیا و روسیه و تمام کشورهای اروپایی و 10 سال هم سراسر آمریکا و تمام قله ها و کوه ها رو رفتم. در دوران دبستان و دبیرستان هم تابستونا از بنایی و قصابی و هر کاری که بگی کردم و 3 ماه تابستون خرج زمستونم رو در می آوردم. حالا هم تقریبا سالم و سرحالم. چون از 2 تا پسرام و 2 تا نوه ام دورم کمی غمگینم و گاهی هم افسرده و دلگیرم ولی همش خیال می کنم یه روزی رمانی می نویسم که سراسر دنیا خاطرخواهش می شن و دلم به این امید خوشه. 28 تا کتاب چاپ شده و 9-8 چاپ نشده دارم. همین. محمود گلابدره ای
✍️ از اشتباهات بی‌پایه مردم یکی این است که خیال می‌کنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییر‌ناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل. حال آن که اینجور نیست. آدم‌ها مثل رودخانه‌اند، اگر چه همه یک‌شکل و یک‌جورند ولی رودخانه را که دیده‌اید، همچنان‌که پیش می رود، گاهی آهسته حرکت می‌کند، گاهی تند، گاه که به کوهسار می‌رسد باریک می‌شود، گاهی که به دشت می‌رسد پهن می شود و وسعت پیدا می‌کند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف‌تر آبش گرم می‌شود. یک زمان آرام است و یک زمان طغیان می‌کند. هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان می‌دهد و گاهی روی بدش را ...! 👤  لئو تولستوی 📗  رستاخیز
حجاب بهاره کامل است! ✍یاسرعرب حسنا آمده بود خانه. گریان. بهاره باز اذیتش کرده بود. بهاره البته همه را می‌زند. چهارم دبستان است. دختری گستاخ و بی ادب. مثل مادرش. این را رویا همسرم می‌گوید. از دوم دبستان تمام اولیای مدرسه شاکی بودند. در جلسه اولیا و مربیان هم به مادرش گفته بودند. جیغ و داد کرده بود که 《آره.. بچه‌ی من بده.. بچه‌ی شماها خوبه... برید پی کارتون بابا ...》بعد هم جلسه را ترک کرده بود. از همان سالها تا الان چندين مورد تعهد از بهاره گرفته شده که بچه‌ها را اذیت نکند. امروز پیش مدیر مدرسه بودیم. من و رویا و حسنا. از وضعیت شکایتی همدلانه کردیم. خانم مدیر خواست حسنا برود سر کلاس. حسنا چشمی گفت و رفت. حالا مدیر می‌توانست حرف بزند. درمانده شده بود. نمی‌دانست با بهاره چه باید کرد. گفت ما هر چه حرف زدیم با پدرش بی فایده بوده. رسما جلوی ما می‌زند پشت دخترش که 《چیزی نیست دخترم من پشتت هستم!》 بهاره هم پر رو تر از قبل... اجازه‌ی اخراج هم که به هیچ عنوان نداریم... این بچه وقتی با من که مدیر هستم حرف می‌زند وسطش بشکن بشکن برای من پرت می‌کند که《ببین چی میگم!》اما قول می‌دهم سال دیگر اگر من بودم ثبت نامش نکنم! (جاروی مشکل زیر فرش مدرسه‌ای دیگر...) تازه این فقط بهاره ١ است. بهاره ٢ (یک بهاره دیگر) بچه‌ها را گاز می‌گیرد. بی چاره شدم. مجبورم همینطور دست این بچه توی دستم باشد کنارم نگهش دارم تا توی زنگ تفريح بچه‌های دیگر را گاز نگیرد. خانم مدیر راست می‌گفت. داستان این یکی را دو سال پیش هم شنیده بودم. ظاهرا جوری گاز می‌گیرد که جای دندانش تا چند روز می‌ماند. گفتم خب چه کنیم؟ گفت همین... باز دعوت از والدین بهاره و گرفتن تعهد کتبی و تهدید به اخراج. پرسیدم این روند خیلی لوث نشده؟ گفت مگر اینکه در نهایت بتوانیم با گذاشتن جلسه داخلی مدرسه کلاس بهاره را عوض کنیم. (رویا زیر لب گفت بيچاره بچه‌های آن کلاس!) و ادامه داد، زنگ تفريح هم توی راهرو نگهش داریم. البته یک دانش آموز دیگر هم هست توی همان کلاس حسنا که مدیر می‌گوید رسما فساد اخلاقی دارد! رویا پرسید همان که انگشت فاگ به بچه‌ها نشان می‌دهد؟ مدیر گفت بله.. این کمترین کارش بوده.. اگر نشان شما بدهم در تعهد نامه که چکار کرده پشتتان خواهد لرزید! خلاصه قرار شد من بروم وقت تعطیلی مدرسه پدر بهاره را پیدا و تهدید کلامی به شکایت کردن به مراجع قانونی کنم! (چه کار مسخره‌ای!) این وسط البته من باید دلم برای دختر خودم بسوزد. اما دلم برای بهاره هم می‌سوزد. و برای آن یکی بهاره که گاز می‌گیرد و آن یکی که در چهارم دبستان می‌شود به او گفت فاسد! ورودی مدرسه شبیه همه مدارس. احادیث. روایات. تندیس شهید قاسم سلیمانی. رهبر. میز جبهه و جهاد. مین. سربند. پلاک. چفیه. همه‌ی کادر محجبه. به خصوص دانش آموزان دختر. همه کاملا محجبه. ( میفرمایند بخاطر دین نیست! بدون مقنعه شپش منتقل می‌شود! چه می‌دانیم! لابد همه دختران همه مدارس جهان که سر برهنه هستند شپش دارند! ما که آنجا نرفتیم!) و‌ باقی درد را هم که بهتر از من می‌دانید! عکسی از سالن مدرسه👇 https://t.me/yaser_arab57/12945 @yaser_arab57
مدتیست دارم فکر می‌کنم از زمان فیلم دیکتاتورِ بزرگِ مرحومِ مغفورِ جنت مکانِ خُلد آشیان، حضرت مستطاب چارلی چاپلین تا همین امروز چند صد هزار داستان، رمان، فیلم، مستند، عکس، نقاشی، شعر، پادکست، موزه، شب خاطره، مجسمه و مجله و .‌‌.. 《ضد جنگ》در سراسر جهان تولید شده و مجموع تیراژ آنها بیشتر بوده است یا بمب‌های پرتاب گشته و موشک‌های شلیک شده در جهان؟ بعد با خودم می‌گویم، واقعا ما ساده دلان اهل قلم چطور گمان کردیم با ترویج فرهنگ و نشر ادبیات و ایجاد خیال و سرودن ترانه و روشنگری و ایجاد گفتمان ضد جنگ می‌توان جهان بهتری ساخت؟ پس نتیجه‌ی اینهمه تلاش و نگارش و نگاتیو و صحنه و بازی و تهیه و تدارک و دود چراغ دیدن‌ها و خون دل خورد‌ن‌های یک صد سال اخیر ما اهالی رسانه و فرهنگ و هنر چه بود؟ رفتار بدوی و خوی غریزی بشر را کجا توانستیم یک سانت اصلاح کنیم؟ در عمل اوکراین آباد شد یا غزه؟ سوریه به سامان شد یا لبنان؟ یمن روی آرامش دید یا آفریقا؟ افغانستان یا ایران؟ باری ما همواره نیلبکی بودیم در حاشیه‌ی تاریخ برای سرودن از آشتی و صلح و همزیستی و تعایش... جریان اصلی تاریخ همین کوبیدن بر طبل تاریخ جنگ‌ها و درندگی‌ها و زیاده‌خواهی هاست. شاید ما دچار سانتی‌مانالیزم شدیم که رویا پردازانه خیال کردیم نقش داستايوفسکی از هیلتر بیشتر و هژمون رومن گاری از نتانیاهو گسترده‌تر است! شاید در تمام این سالها ما خود را گول زده باشیم و زیر لحافی از داستان و روایت سر در برف کرده باشیم! چرا که فعلا این خشن‌ترین وجه رادیکالیسم و اقتدارگرایی است که زمین را زیر سم اسب قدرت خرد می‌کند و می‌شکافد! چه‌می‌دانم! شاید توقع ما از روند بهبود جهان معقول نبوده و کار ما در طول تاریخ صرفا این بوده است که آتشی اندک از ایده‌ها و رویاها بیفروزیم و تنها بگوییم 《اینجا چراغی روشن است!》 یاسر عرب
🟢نارسیست‌وار سیدهاشم فیروزی مردانگی و زنانگی آمیخته از رفع رسوب لوله‌های آبگرمکن دیواری تا طراحی لباس هنری خاص، از نظافت ترموکوپل بخاری تا طرح هشترک زدن با هویه برروی کفش چرم عسلی، از تعویض لامپ و کله‌چراغ ماشین تا طراحی انگشتر فیروزه خاص، از تعویض شیرآلات منزل تا بار گذاشتن چغندر و لبو و سالاد گوجه، از تعمیر جزئی ماشین لباسشویی تا ید طولا داشتن در ست کردن عطر و ادکلن با شخصیت: من این مردانگی و زنانگی آمیخته در وجودم را دوست دارم. باورم براین است کسب تجربیات تازه در مصادیق «زندگی» از نوع عموم جدای از لذاتش افق‌های دید وسیعی پیش‌روی اهل فکر باز می‌کند، چرا که در نهایت همه آنچه که آنها در زمین سیاست و اجتماع و...بکارند، باز باید بمصرف عموم برسد. بی‌ یا کم نسبت بودن اهالی فکر و سیاست در این کشور با «زندگی» اینگونه وضعیت «نازندگی» پدید آورده است.اینها چون خود زندگی بمعنای صحیح آن را ندارند، درکی از زندگی عموم هم ندارند.فلذا یا گرفتار در مالیخولیای آرمانخواهی کور می‌شوند و یا مشغول چرا در زیست گلخانه‌ای مرفه و بدور از اجتماع که هردو با زندگی عموم نسبتی ندارد. https://t.me/seyyedhashemfirouzi
🔺چاپلوسان اسد را پایین کشیدند! از شگفتی‌های سوریه پسااسد تغییر موضع سریع مدافعان سرسخت دیروز او است که به «انقلابیون دو آتشه» امروز تبدیل شده‌اند؛ امثال دیپلمات معروف سوری بشار جعفری (سفیر سوریه در روسیه) و اصحاب رسانه چون شادی حلوه و کنانه علوش! چرخش 180 درجه‌ای مدافعان دیروز بشار اسد پس از سقوطش چنان است که در حمله به او از مخالفان سرسختش گوی سبقت می‌ربایند و در حالی که سران «سوریه جدید» راه «آشتی» با مقامات و چهره‌های «سوریه قدیم» را در پیش گرفته‌اند، آن‌ها همچنان به اسد و نظامش می‌تازند. بشار جعفری نماینده سابق سوریه در سازمان ملل چنان مورد اعتماد اسد بود که به سفارت این کشور در روسیه منصوبش کرد؛ اما در گفتگو با شبکه دولتی «روسیه تودی» چنان از نظام سابق به عنوان «منظومه فساد» یاد کرد و از «فرار راس آن در تاریکی شب» سخن گفت که انگار نه انگار خود بخشی از این منظومه و مرید حلقه به گوش اسد بوده است و تا دیروز از تریبون شورای امنیت و مقام سفارت «انقلابی‌ترین خطابه‌ها» در ستایش این منظومه و راس آن ایراد می‌کرد. همین رنگ عوض کردن بشار جعفری و مدافعان دیگر اسد معمای فروپاشی سریع ارتش سوریه در برابر حمله مخالفان را حل می‌کند؛ ارتشی که صرفا نام ارتش را یدک می‌کشید؛ اما چاپلوسان از آن قَدَرِ قدرتی پیش اسد ساخته بودند و واقعیت را وارونه جلو داده بودند که همیشه جانفدا و وفادار به او خواهد ماند. در حالی که فساد سیستماتیک ساختار ارتش را تباه ساخته بود و نیروهایش هم نان شب و توان و اراده‌ای برای جنگیدن نداشتند. در واقع زمینه‌ساز سقوط حکام و هلاک حرث و نسل همین مدافعانِ چاپلوس دیکتاتورپرور هستند که با این چاپلوسی خود و بیان وارونه حقایق چنان دنیا و اوضاع مملکت را برای حاکم گل و بلبلی به تصویر می‌کشند که او را بر استبدادش راسخ‌تر و چشمان او را بر روی حقایق بسته‌تر می‌کنند تا از مواهب بهره‌مند شده و از توبره‌اش بخورند و وقتی هم که رفت مرید دیگری می‌شوند و از خوانش می‌خورند. وقتی هم که چرخ گردون می‌چرخد و روزگار قبله آمالشان را بر زمین می‌زند و یکی دیگر را بر می‌کشد، سریع پوست‌اندازی می‌کنند و زبان به نکوهش قبلی و ستایش حاکم یا حاکمان جدید می‌گشایند. اگر اسد از تاریخ دور و نزدیک درس گرفته بود و قبل از سرکوب مخالفانش، به روی این چاپلوسان خاک می‌پاشید تا پرده از برابر چشمانش بیفتد و حقیقت و واقعیت در سوریه را عینا درک کند، چه بسا این سرنوشت را پیدا نمی‌کرد. @Sgolanbari
4_5976300083027645615.pdf
2.25M
سیاهه صدتایی رمان قسمت دوم از رضا امیرخانی
جعل روز وفات و عنوان شهادت برای ام‌البنین ✍مهدی مسائلی در تقویم رسمی کشور ۱۳ جمادی‌الثانی به عنوان روز وفات حضرت ام‌البنین تعیین شده است درحالی که روز وفات ایشان در کتاب‌های تاریخی و حدیثی ذکر نشده است و در سال‌های اخیر جعل شده است. ظاهرا این انتساب برگرفته از کتابی به نام «أم البنين سيدة نساء العرب» است که نویسنده آن یکی از خطبا و منبری‌های معاصر اهل‌ عراق به نام سيد مهدی سويج (١٣٤٩- ١٤٢٣ق) است.  وی در كتاب خود آورده است: «در موارد متعدد و مواقع زيادی تاريخ وفات ام‌البنين(ع) را از من پرسیدند و من نیز از تعدادی از صاحب نظران در اين‌باره سؤال كردم، ولی جواب من و جواب کسانی که من از آنها پرسیدم یکی بود: اثری از ذکر وفات یا سال آن وجود ندارد. تا اینکه روزی كتابی را مطالعه می‌كردم در ذهنم آمد كه در اين كتاب قصيده‌ای درباره حديث كساء ذكر شده است كتاب را بررسی می‌كردم تا قصيده را پيدا كنم، ناگهان در شرحی كه مؤلف كتاب بر قصيده مزبور نوشته بود، به خبر وفات ام‌البنين(ع) برخوردم. كتاب مزبور خطی و روی برگه‌ای قديمی نوشته شده بود و تاريخ كتابت آن به سال ۱۳۲۱ قمری بر می‌گشت. نام كتاب كنزالمطالب و نام مؤلفش نيز علامه سيدمحمدباقر قره‌باقی همدانی بود. مؤلف، كه خداوند مقام او را بالا ببرد، گفته است... در كتاب اختيارات از اعمش نقل شده است كه می‌گويد: روز سيزدهم جمادی‌الثانی كه مصادف با روز جمعه بود، بر امام زين‌العابدين(ع) وارد شدم. ناگهان فضل بن عباس (ع) وارد شد و در حالی كه گريه می‌كرد گفت: جده‌ام ام‌البنين(ع) از دنيا رفت. شما را به خدا به اين روزگار فريبكار نگاه كنيد كه چگونه خاندان كساء را در یک ماه دوبار دچار مصيبت كرد! پس از چندی از خبر ديگری مندرج در حاشيه كتاب «وقايع‌الشهور و الأيام» تأليف بيرجندی اطلاع يافتم كه به نقل از اعمش نوشته است: در سيزدهم جمادی الثانی و در سال ۶۴ قمری ام‌البنين(ع) وفات كرد.» 🔹درباره این ادعا به نکات زیر توجه کنیم: ۱. از کتاب كنزالمطالب اطلاعی وجود ندارد و غیر از این گزارش اثری از آن در جایی دیگر دیده نشده است. نویسنده آن سيدمحمدباقر قره‌باقی همدانی که با وصف علامه از او یاد می‌شود، نیز ناشناخته است و مشخص نیست چه کسی است. با این حال بر فرض وجود،‌ کتابی متأخر و مربوط به قرن چهاردهم است. ۲. در نقل این گزارش ادعا شده که این خبر «در كتاب اختیارات از اعمش نقل شده است.» کتاب اختیارات نیز کتابی ناشناخته است. هیچ‌کدام از کتاب‌هایی که عنوان اختیارات دارند، چنین گزارشی را نقل نکرده‌اند و اصلا ارتباطی به این موضوع ندارند. ۳. نویسنده ادعا کرده است که پس از چندی در حاشیه کتاب وقايع‌الشهور و الأيام تأليف بيرجندی نیز انتساب وفات در سیزدهم جمادي الثاني به اضافه تعیین سال آن(سال۶۴ق)  را دیده است. ولی با مراجعه به همان چاپ وقايع‌الشهور، چنین حاشیه‌ای در آن دیده نمی‌شود. ۴. چرا باید هم منبع متأخر و هم منبع اصلی مورد ادعا، از دسترس همه علما پنهان باشند و کسی امکان مراجعه به آنها را نداشته باشد؟! جاعلان حدیث و گزارش‌های تاریخی برای پنهان کردن دروغ‌شان معمولا تدبیری به خرج می‌دهند و گزارش‌ها را به کتاب‌هایی نسبت می‌دهند که در  دسترس نیستند؛ حال یا این کتاب زمانی وجود داشته و الان وجود ندارد یا اصلا وجود خارجی ندارد. اما عده‌ای نیز در روزگار کنونی جعل را کمی آشکارتر انجام می‌دهند، بدین صورت که دروغ‌هایشان را به کتاب‌های موجود و در دسترس منتسب می‌کنند و تکیه‌شان به این است که مخاطب حوصله یا امکانات مراجعه به منابع را ندارد. گاهی نیز فردی گزارشی را در کتابش جعل می‌کند، بعد چندین کتاب دیگر از کتاب اولی، نقل جعلی و دروغین را می‌آورند و با استناد به تعدد منابع، به تقویت یک گزارش می‌پردازند. موضوع مسمومیت و شهادت حضرت ام‌البنین نیز از همین سنخ است. نویسنده‌ای معاصر در کتابی به نام الدرجات الرفیعة فی وقایع الشیعة با آب و تاب از مسمومیت ام‌البنین سخن می‌گوید و به دو کتاب معاصر دیگر ارجاع می‌دهد. در حالی که در آن کتاب‌ها چنین سخنی وجود ندارد. در مجموع، جعل شهادت حضرت ام‌البنین ادامه همان مسیر جعل روز وفات برای ایشان است و باید دید این‌ یکی با کمک فضای مجازی چه زمانی مقبول می‌افتد و عمومی می‌شود. ...... @azadpajooh
دیداری در بهار به امید زندگی ✍ حسین ابراهیمی 🔷 حالا گذشته‌ها گذشته و رفته‌ها رفته‌اند، گذشته است چند روزی از روزی که رضا امیرخانی مهمان شهرِ کتابِ بهارِ اصفهان بود و بعد جلسه هرچه هم می‌گردم که خبری، گزارشی چیزی پیدا کنم که بنویسم ازت رضای امیرخانی، چیزی نیست.... مجبورم خودم دست به قلم بشوم: 🔵 ما رفتیم جناب امیرخانی را دیدیم یعنی من و بانو. دیگر مدت‌ها بود که فکر نمی‌کردم شخصیتی بتواند این‌قدر کشش برای‌مان ایجاد کند که از محل پارک ماشین تا ورودی مترو بدویم توی این هوای آلوده و با این ناترازی انرژی. تو که خوب می‌دانستی جنابش به‌سختی نه می‌گوید به دعوت کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌هایی از این دست. این توی مرامش است و می‌شناسیمش خودش است همان امیرخانی قدیمی که حالا ریش سفید کرده و مو ریزانده و این همه هول و نفس و قند توی دل آب شدن برای پنج دقیقه سخن‌رانی که مثل همیشه متن بود. آخر پنج دقیقه؟ 🔶 چون می‌گوید من سخن‌ران نیستم و اگر سخن‌ران باشم دیگر نویسنده نیستم و خلاصۀ حرف‌هاش این‌که: کتاب‌فروشی‌ها نه تنها کتاب می‌رساند دستِ مخاطب، بل زنده می‌کند چرخۀ تولید کتاب را. 🔷 بعد دورش جمع می‌شوند بسیاری برای امضا گرفتن و معلوم نیست کجا می‌روند و رسم‌های همیشگی و گاه پرسش‌های تکراری و از این میان چند پرسش را پسندیدم: از میان همۀ پرسش‌ها این برایم جالب‌تر بود که کتابی در دست ندارید؟ که جنابش فرموده باشد ایده‌ای دارم درحال نوشتن، رمان است و همچنان دوست دارم که بنویسم. 🔵 و ما پرسیدیم درباره هوش مصنوعی و جایگاهش که نگاهی به ما کرد و گفت نه ممکن است جای بعضی چیزها را بگیرد اما نه نمی‌تواند جای نوشتن خاصه نوشتن خلاق را بگیرد و ادبیات تولید کند و مثال گوگل را زدند و گفتند شاید بتواند بعضی سبک‌ها را بنویسد مثلاً شاید روزنامه ولی رمان و داستان را نه، زیرا نوشتن یک تفردی دارد، یعنی من می‌خواهم ببینم نگاه شمای نویسنده به زندگی چیست نه نگاه هوش مصنوعی. 🔶 درباره تقدم فلسفه بر رمان صحبت به میان آمد که گفتند نه اتفاقاً رمان‌ها بذر پیدایش فلسفه‌ها را می‌کارند نه بالعکس. و کسی پرسید از ایشان که آیا توصیه می‌کنید برای نوشتن زندگی‌ام را رها کنم و شغلم را که گفتند نه نباید این کار را بکنی چون احتمال موفق شدنت مثل احتمال موفق شدن علی دایی در میانِ هزاران آرزو به دلِ فوتبالیست برتر شدن است، شغل و کارت را ادامه بده اگر به جایگاهی رسیدی که توانستی از نویسندگی پول دربیاوری آن وقت شغلت را رها کن وگرنه به احتمال خیلی کم موفق نخواهی شد و این احتمالش خیلی است! 🔴 همچنان بر سفر رفتن تأکید می‌کرد و می‌گفت تجربه است و آموزش نوشتن را از میان رمان‌ها مفیدتر می‌دانست، کمی درباره مهاجرت سخن گفت و بحران‌هایش و دیگر توصیه‌ای خواستیم لب از لب جنباند و گفت: وقت تلف نکنید و پشت‌بندش: البته من خودم خیلی تلف می‌کنم. 🔓 دیگر خسته‌اش کرده بودیم باید می‌رفتیم و رها می‌کردیم. جمعی دور رضا بودند که معلوم شد از خاصان درگاهش بودند. خرسند از این‌که کسی بعدِ مدت‌ها کمی خون در رگ‌هامان دوانده است وگرنه از سخن‌رانی‌ها و تحلیل‌های سیاسی و غیرسیاسی و دوره‌های ضمن خدمت مدت‌هاست چیزی عایدمان نشده و نخواهد شد. @HarkatDarMeh
در نکوهش دنیا از نظامی گنجوی بخشی از خسرو و شیرین چنین است آفرینش را ولایت که باشد هر بهاری را نهایت نیامد شیشه‌ای از سنگ در دست که باز آن شیشه را هم سنگ نشکست فغان زین چرخ کز نیرنگ‌سازی گَهی شیشه کند گَه شیشه‌بازی به اول عهد زنبور انگبین کرد به آخر عهد باز آن انگبین خورد بدین قالب که بادش در کلاه است مشو غَره که مشتی خاک راه است ز بادی کاو کلاه از سر کند دور گیاه آسوده باشد سرو رنجور بدین خان کاو بنا بر باد دارد مشو غَره که بد بنیاد دارد چه می‌پیچی درین دام گلوپیچ؟ که جوزی پوده بینی در میانْ هیچ چو روباهان و خرگوشان منه گوش به روبه‌بازیِ این خوابِ خرگوش بسا شیر شکار و گرگ جنگی که شد در زیر این روبه پلنگی نظر کردم ز روی تجربت هست خوشی‌های جهان چون خارش دست به اول دست را خارش خوش افتد به آخر دست بر دست آتش افتد همیدون جام گیتی خوش‌گوار است به اول مستی و آخر خمار است رها کن غم که دنیا غم نَیَرزد مکن شادی که شادی هم نَیَرزد اگر خواهی جهان در پیش کردن شکم‌واری نخواهی بیش خوردن گرت صد گنج هست ار یک درم نیست نصیبت زین جهان جز یک شکم نیست همی تا پای دارد تن‌درستی ز سختی‌ها نگیرد طبع سستی چو برگردد مزاج از استقامت به دشواری به دست آید سلامت دهان چندان نماید نوش‌خندی که یابد در طبیعت نوش‌مندی چو گیرد ناامیدی مرد را گوش کند راه رهایی را فراموش جهان تلخ است خوی تلخ‌ناکش به کم خوردن توان رست از هلاکش مشو پرخواره چون کرمان در این گور به کم خوردن کمر دربند چون مور ز کم خوردن کسی را تب نگیرد ز پر خوردن به روزی صد بمیرد حرام آمد علف تاراج کردن به دارو طبع را محتاج کردن چو باشد خوردن نان گل‌شکروار نباشد طبع را با گل‌شکر کار چو گل‌بن هر چه بگذاری بخندد چو خوردی گر شکر باشد بگندد چو دنیا را نخواهی، چند جویی؟ بِدو پویی، بَدِ او چند گویی؟ غم دنیا کسی در دل ندارد که در دنیا چو ما منزل ندارد درین صحرا کسی کاو جای‌گیر است ز مُشتی آب و نانش ناگزیر است مکن دل‌تنگی ای شخصت گلی تنگ که بد باشد دلی تنگ و گلی تنگ جهان از نام آن کس ننگ دارد که از بهر جهان دل تنگ دارد غم روزی مخور تا روز ماند که خود روزی‌رسان روزی رساند فلک با این همه ناموس و نیرنگ شب و روز ابلقی دارد کهن لنگ بر این ابلق که آمد شد گزیند چو این آمد فرود آن برنشیند در این سیلاب غم کز ما پدر برد پسر چون زنده مانَد چون پدر مرد؟ کسی کاو خون هندویی بریزد چو وارث باشد آن خون برنخیزد چه فرزندی تو با این تُرک‌تازی؟ که هندوی پدرکش را نوازی بزن تیری بدین کوژ کمان‌پشت که چندین پشت بر پشت تو را کشت فلک را تا کمان بی‌زه نگردد شکار کس در او فربه نگردد گوزنی را که ره بر شیر باشد گیا در زیر پی شمشیر باشد تو ایمن چون شدی بر ماندن خویش؟ که داری باد در پس چاه در پیش مباش ایمن که این دریای خاموش نکرده است آدمی خوردن فراموش کدامین ربع را بینی ربیعی؟ کزان بُقعه برون ناید بقیعی جهان آن به که دانا تلخ گیرد که شیرین‌زندگانی تلخ میرد کسی کز زندگی با درد و داغ است به وقت مرگ خندان چون چراغ است سرانی کز چنین سر پُرفسوسند چو گل گردن‌زنان را دست‌بوسند اگر واعظ بود گوید که چون کاه تو بفکن تا منش بردارم از راه و گر زاهد بود صد مرده کوشد که تو بیرون کنی تا او بپوشد چو نامد در جهان پاینده چیزی همه ملک جهان نَرزَد پشیزی ره‌آورد عدم ره‌توشهٔ خاک سرشت صافی آمد گوهر پاک چنین گفتند دانایان هشیار که نیک و بد به مرگ آید پدیدار بسا زن‌نام کآن جا مرد یابی بسا مردا که رویش زرد یابی خداوندا چو آید پای بر سنگ فتد کشتی در آن گردآبهٔ تنگ نظامی را به آسایش رسانی ببخشی و به بخشایش رسانی
حرکت در مه
در نکوهش دنیا از نظامی گنجوی بخشی از خسرو و شیرین چنین است آفرینش را ولایت که باشد هر بهاری را نها
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
تکه صوتی‌اش را هم از پادکست ارزشمند «نظامی گنجوی» آوردم. این پادکست بسیار عالی است و به دوستان جان توصیه‌اش می‌کنم. کافیست در کست‌باکس «نظامی گنجوی» یا «محمدرضا طاهری» را سرچ بفرمایید. از همین‌جا هم به محمدرضا طاهری‌ها درودها می‌فرستم.
🟢رضایتمندی چیست؟ شاید یکی از بزرگترین «تلاش‌ها» در جهان جدید ایستادگی در برابر تحمیل «احساس رضایت از زندگی» از نوع تحریف شده است. تقلیل خوشبختی و احساس رضایت از زندگی به سه مقوله ثروت، قدرت و پیروزی در عین درست بودن غلط‌های فراوانی نیز دارد. چرا که ثروت، قدرت و پیروزی طیف وسیعی از مفاهیم و مصادیق را شامل می‌شوند اما جهان جدید ذیل هژمون رسانه آنها را تنها به پول،ریاست و شهرت تنزل داده است. من هیچگاه قائل به عبور از جامعه و پرداخت به ساخت جهان‌بینی فردی آنهم با نگاه سرپوش گذاشتن بر بی‌عدالتی‌های فراخ موجود نبوده و نیستم، اما همزمان قائل به ذبح جهانبینی فردی بپای جهان‌بینی رسانه‌ای رایج نیز نبوده و نیستم. فروید درست گفته بود: تعریف کلی زندگی با معیارهای نادرست و تحریف شده ثروت،قدرت و پیروزی خطر فراموشی رنگارنگی و تنوع حیات ذهنی بشر را در پی دارد. آری جوانی شما،سلامتی شما،خانواده شما،خواب آرام شما و بی‌نهایت دارایی‌های دیگر شما حتی اجابت مزاج آسان شما ثروت‌‌های بزرگی هستند که برای شما در ساخت جهان مخصوص خودتان قدرت لازم را تولید می‌کنند. و همه ما تنها زمانی بدانها واقف می‌شویم که آنها را از دست بدهیم. 📌آن‌روز که شرایط ابتدایی زیست در این سرزمین فراهم شد و یک خانه معمولی،یک خودرو معمولی یک سفر معمولی و خیلی دیگر چیزهای معمولی از رویا و آرزو خارج شد، فردایش باید بر تعریف صحیح ثروت، قدرت و پیروزی اصرار بیشتری ورزید تا تنها بسنده به یک عامل نشوند و بدتر از آن بعنوان غایت تعریف نشوند. و بعبارت بهتر ثروت و قدرت و پیروزی با مصادیق پول و ریاست و...ابزاری در استخدام زندگی بهتر با مصادیق بینافرهنگی همچون تشکیل خانواده، توسعه خانواده، سلامت خانواده و شادابی و رفاه خانواده تعریف شوند. و مهمتر از همه اینها فردای پس از بازوضع عادلانه امور اصرار بر کاربست تعدیل کننده‌های ثروت و قدرت برای حفظ آرامش روانی جامعه امریست بسیار حیاتی. 📌چرایی عدم پرداخت به مصادیق جهان‌بینی فردی در همه این سالها برای من‌روانشناس اجتماعی تنها یک چیز بوده است: اکنون وضعیت زندگی نیازمند تغییرات بزرگی است که خارج از کنترل و توان فرد است. محیط و شرایط محیطی نهایت تأثیرگذاری بر فرد و خانواده را دارند و ابتدا باید محیط اصلاح شود تا آنچه ما می‌گوییم مصداق روانشناسی‌زرد و حتی قهوه‌ای پیدا نکند. نمی‌شود چشم برروی زخم و درد جامعه بست. https://t.me/seyyedhashemfirouzi
اگه یه دختر از گفتن اشتباهاتت دست کشید،و دیگه تو هیچ زمینه ی بهت گیرنداد تبریک  میگم از دستش دادی
🔺پوتین گردن ایران انداخت! سخنان امروز ولادیمیر پوتین رئیس جمهور روسیه درباره سقوط بشار اسد درخور توجه و تامل است. او با بیان دو نکته به نوعی مسؤولیت این سقوط را گردن ارتش سوریه، ایران ومتحدانش انداخت. نخست این که گفت ۳۵۰ نفر از نیروهای مخالفان در حالی وارد حلب شدند که ۳۰ هزار نظامی ارتش سوریه و نیروهای متحد ایران بدون درگیری عقب‌نشینی کردند. نکته دوم این که اظهار داشت که روسیه نیروی زمینی به سوریه نفرستاده بود و صرفا دو پایگاه دریایی و هوایی در طرطوس و حمیمیم داشت. به این معنا که روسیه نیروی زمینی برای مقابله با مخالفان نداشت و این گونه مسؤولیت این مقابله و جلوگیری از پیشروی آن‌‎ها را متوجه ارتش سوریه و نیروهای ایرانی و نیروهای همسو با آن‌ها دانست. پوتین در عین حال هم بیان داشت که روسیه ۴ هزار نیروی ایرانی را از طریق پایگاه هوایی حمیمیم به تهران منتقل کرده است. هنوز ایران واکنش رسمی به این اظهارات نشان نداده است. اما نکته قابل توجه دیگر در گفته‌های امروز رئیس جمهور روسیه درباره تحولات سوریه تاکید بر این موضوع بود که کشورش در سوریه شکست نخورده و اهداف خود را محقق کرده است! مفروض این سخنان او این است که حفاظت از نظام سوریه هدف مسکو نبوده است. او هدف از حضور روسیه در سوریه را «جلوگیری از شکل‌گیری یک حکومت تروریستی» دانست و تاکید کرد که این هدف «به طور کلی» محقق شده و گفت که گروه‌های مسلح سوری تغییر کرده‌اند و سازمان‌های تروریستی نیستند و نشانه آن را تعامل آمریکا و اروپا با این گروه‌ها دانست و این «تغییر» را محصول حضور روسیه در سوریه دانست! چند روز قبل هم نگارنده طی یادداشتی بیان داشت که یکی از عوامل مهم سرنگونی نظام بشار اسد تضاد منافعی بود که میان ایران و روسیه پس از «تثبیت موقت» نظام او به عنوان هدف و منفعت مشترک در جریان بحران فراگیر داخلی در این کشور ایجاد شد. پس از حفظ نظام سوریه، منافع دو متحد او هیچ هم‌پوشانی نداشت و تضاد منافع رفته رفته ابعاد مختلفی به خود گرفت. در حالی که ایران و متحدانش، سوریه را کانون و محور نفوذ سخت‌افزاری و رکن رکین جبهه خود در شامات و به ویژه در تقابل با اسرائیل و کریدور تسلیح مستمر حزب‌الله می‌دیدند، روسیه هیچ نوع همدلی با این راهبرد ایران نداشت و عملا مخالف آن بود و سوریه‌ای می‌خواست که منافعش در شرق مدیترانه و خاورمیانه را با پاسداشت روابط راهبردی‌اش با اسرائیل حفظ کند. حالا هم سخنان امروز پوتین مبنی بر این که غایت کشورش در سوریه حفظ اسد نبوده است بیشتر توجیه‌گر عدم مداخله برای حمایت از او به نظر می‌رسد، اما اکنون پرسش این است که چرا مسکو این بار نه تنها دخالت نکرد؛ بلکه هماهنگی‌هایی هم با اسد و ترکیه برای خروج او از سوریه و ارتباط میان مخالفان و نخست‌وزیر دولت اسد برای انتقال آرام قدرت در دمشق انجام داد! آیا با ترامپ برای امتیازگیری در آینده از جیب اوکراین معامله کرد؟ یا با ترکیه؟ یا این عدم مداخله از موضع ضعف و به علت مشغولیت در جنگ اوکراین بود؟ یا اساسا پوتین با نتانیاهو معامله کرده است؟ که هم بخشی از سوریه به این شکل اشغال شود و هم تمام توان نظامی سوریه در حملات اسرائیل نابود شود و .... در این راستا هم ناگفته نماند که روسیه در ۱۰ سال گذشته آسمان سوریه را در اختیار داشت؛ اما عملا و غیرمستقیم چتری حمایتی برای حملات مستمر اسرائیل به اهداف ایران و نیروهای همسو با آن فراهم کرد و حتی یک بار سیستم‌های پدافندی پیشرفته روسیه و لو اشتباهی با این حملات مقابله نکردند. @Sgolanbari
گاهی یاد کارهایش می‌افتم و ایدئولوژیک بودنش. بعد با خودم می‌گویم مگر می‌شود کسی گفتمانش، گفتمان زندگی باشد و توی کانالش چیزی از زندگی نگوید. کانال چندین نفری؟ همه‌اش مطالب ایدئولوژیک. یکی دو تاش درحد جنگ‌های سایبری و حزب‌الله و مقاومت قبول ولی بیش‌ترش؟ نه! گمان نکن که تو اشتباه نمی‌کنی این همان کسی است که بعد سالیانِ سال رفاقت بدون جواب دادن سلام برای بحثی ایدئولوژیک به تو پیام داد از ترس این‌که مبادا وظیفۀ شرعی خودش را انجام نداده باشد و حال آن‌که همان موقع همۀ دیوار اعتمادم به او داشت فرومی‌ریخت و خودش با ریش‌خند کردنش ریزاندش... به امید این‌که من بازگردم و هم‌داستان با وی باشم در این مباحث! بگذریم.
حرکت در مه
گاهی یاد کارهایش می‌افتم و ایدئولوژیک بودنش. بعد با خودم می‌گویم مگر می‌شود کسی گفتمانش، گفتمان زندگ
مطالب این‌طوری نوشتن برایم سخت نیست اما با خودم می‌گویم فایده‌اش برای مخاطب چیست؟ برای همین سخت دست به قلم بردنده شده‌ام.
هدایت شده از شهرستان ادب
کیست این فرشته‌ای که ناگهان بند آسمان تیره را به آب می‌دهد؟ ابرهای خیس‌خورده را می‌چلاند و بدون ریسمان پهن می‌کند در آسمان ابرهای چرک‌مرده را کدام دست در کدام چشمه در کدام کوه با کدام برف پاک شسته است؟ این همه ملافۀ سفید را کدام دست پهن کرده روی بند باد؟ این فرشته کیست، این شکوه شاد؟ عمر و عزتش زیاد باد! @shahrestanadab
حرکت در مه
کیست این فرشته‌ای که ناگهان بند آسمان تیره را به آب می‌دهد؟ ابرهای خیس‌خورده را می‌چلاند و
لطف شعر به تصور کردنش توی ذهن است نه این تصویر پرت و پلایی که جناب هوش مصنوعی برای ما تولید کرده‌اند، این طوری می‌شود که شعرها هم خود به خود آن قدرت تصویرگری را از دست می‌دهند. بخوانید در کنار این شعر، شعرهای مثلاً حکیم نظامی را... و مقایسه کنید!
مسابقات انتخاب دختر شایسته در هلند به‌طور کامل لغو شد برگزار کنندگان با صدور بیانیه‌ای در روزجمعه ۲۰ دسامبر (۳۰ آذر) اعلام کردند: "جهان در حال تغییر است و ما نیز باید تغییر کنیم." برگزارکنندگان این رویداد اعلام کردند که مسابقه دختر شایسته اکنون دیگر با روح زمانه و ارزش‌های امروزی همخوانی ندارد. در این بیانیه آمده است که پس از تاریخی سرشار از زرق و برق، استعداد و الهام، مسابقات دختر شایسته هلند به پایان رسید. به‌جای این مسابقات، یک پلتفرم آنلاین با نام "نه دیگر برای این زمان" راه‌اندازی شده است. این پلتفرم به موضوعاتی مانند سلامت روان، رسانه‌های اجتماعی، تنوع و خودبیان‌گری اختصاص دارد. در این پلتفرم، به‌جای تاج و لباس‌های فاخر، داستان‌هایی از زندگی واقعی به اشتراک گذاشته می‌شود که الهام‌بخش جوانان باشد. برگزارکنندگان اعلام کردند: اینجا ما جوانان را تشویق می‌کنیم تا خودشان باشند، در دنیایی که در حال دگرگونی است."/دویچه‌وله @kherad_jensi
🔻 وزن چیزها، جنگ و یخچال‌های طبیعی ✍ محمد خیرآبادی «چيزها» وزن دارند؛ وزني كه معمولا مشخص و آشناست اما هيچ تضميني به ثباتش نيست. مرگ عزيزان «وزن چيزها» را دگرگون مي‌كند. اگر تا ديروز مسووليت شغلي مهم بود و قيمت دلار، تصميمات سياسي يا اخبار و حوادث ديگر مهم بودند، از امروز صبح كه با غم نبود يكي از عزيزان‌مان، به زندگي ادامه مي‌دهيم، ديگر اهميتي ندارند يا لااقل وزن‌شان به كل تغيير كرده است. تا پيش از مشاهده و احساس مرگ در نزديكي خود، غذا مي‌خوريم، معاشرت مي‌كنيم، مسابقات فوتبال را پيگيري مي‌كنيم، تلاش مي‌كنيم كه مثلا پول‌‌مان را جمع كنيم، مبلمان خانه را عوض كنيم، بچه‌ها را به كلاس‌هاي هنري و ورزشي بفرستيم، براي سفر برنامه‌ريزي كنيم و همه اينها براي‌مان وزني دارند. با وقوع مرگ همه‌چيز وزنش تغيير مي‌كند. فرويد در مقاله «انديشه‌هايي درخور ايام جنگ و مرگ» نشان مي‌دهد كه بين نگرش متعارف و نگرش ضمير ناخودآگاه ما به مرگ تناقض وجود دارد. او مي‌نويسد: «اغلب ما معتقديم مرگ نتيجه تصادف، بيماري يا كهولت است و سعي مي‌كنيم مرگ را از يك ضرورت حتمي به پيشامدي احتمالي فروكاهيم.» به نظر او، ما يك نگرش ناخودآگاه نسبت به مرگ داريم كه در طول زندگي به ‌طور مداوم آن را پنهان و كتمان كنيم. به همين دليل هنگام مرگ عزيزان و وقوع پديده‌هايي نظير جنگ، تلقي مرسوم و متعارف ما از مرگ زير سوال مي‌رود و دچار فروپاشي روحي يا دوگانگي و سردرگمي مي‌شويم. او مي‌گويد از آنجا كه نمي‌شود جنگ را ريشه‌كن كرد و نمي‌شود مانع مرگ عزيزان شد، پس بهتر است ما خود را با آن نگرش ناخودآگاه تطبيق دهيم؛ چراكه تحمل زندگي در زير سايه مرگ، جز با تلاش براي چنين تطبيقي ممكن نيست: «بهتر است در واقعيت و در انديشه‌هاي‌مان براي مرگ جايگاهي درخور قائل شويم و به آن نگرش ناخودآگاهانه درباره مرگ كه تاكنون سركوب مي‌كرديم اهميت بيشتري بدهيم. هر چند اين كار را مشكل بتوان پيشرفتي براي نيل به يك دستاورد متعالي محسوب كرد بلكه بايد گفت حتي يك پسرفت هم هست، اما اين حسن را دارد كه حقيقت را بيشتر در نظر مي‌گيرد و زندگي را براي‌مان تحمل‌پذيرتر مي‌سازد... اگر مي‌خواهيد تحمل زندگي را داشته باشيد خود را براي مرگ آماده كنيد.» چرا فرويد مي‌گويد اين تطبيق يافتن با نگرش ناخودآگاه، ممكن است حتي يك نوع پسرفت تلقي شود؟ چون بشر دستاوردهاي زيادي داشته تا به وسيله آنها نشان دهد مرگ ديگر يك واقعه عادي نيست. پزشكي پيشرفت كرده كه همين را بگويد كه بگويد با هر مرضي ضرورتا نمي‌ميريم و دارو و درمان و عمل جراحي نمي‌گذارند به راحتي از دست برويم. حالا چطور مي‌توانيم بپذيريم كه مرگ امري عادي است؟ رمان «سلاخ خانه شماره پنج» نوشته كورت ونه‌گات تلاشي است از اين جنس كه مدنظر فرويد بوده. اين داستان درباره جنگ است، جنگي كه به بيان كنايه‌آميز نويسنده، هيچ كس در آن مقصر نيست؛ «همه همان كاري را مي‌كنند كه بايد بكنند» و «بمباران شهر درسدن يك ضرورت نظامي بوده» به تلافي بمباران شهرهاي انگليس توسط ارتش آلمان! در اين ميان عده زيادي مي‌ميرند و وضعيت تلخ و تراژيك به وجود آمده، نشان مي‌دهد كه مرگ به هر نحو وجود دارد و «بله رسم روزگار چنين است»! ونه‌گات مي‌خواهد به ما بگويد كه مرگ، امري طبيعي، عادي و كاملا قابل انتظار است. او آنقدر ترجيع‌بند «بله، رسم روزگار چنين است» را در طول داستان تكرار مي‌كند كه گويا براي هر مرگ بيشتر از گفتن اين جمله ضرورتي ندارد! جنگ براي ونه‌گات در اين رمان، در كنار طنازي‌هاي تلخ و شيرين او، بهانه و ابزاري است براي قرار دادن مرگ در معرض ديد همگان. او در ابتداي كتاب مي‌نويسد: «يك بار به هريسون استار، كه فيلمساز است، گفتم دارم روي كتابي درباره درسدن كار مي‌كنم. او ابروهايش را بالا انداخت و گفت: يك كتاب ضد جنگ است؟ من گفتم: فكر كنم بله. گفت: مي‌دوني وقتي مي‌شنوم افراد كتاب‌هاي ضد جنگ مي‌نويسند به اونها چي مي‌گم؟ گفتم: چي مي‌گيد؟ گفت: مي‌گم كه چرا يك كتاب بر ضد يخچال‌هاي طبيعي نمي‌نويسي؟ البته منظور او اين بود كه هميشه جنگ وجود خواهد داشت و متوقف كردنش به اندازه جلوگيري از يخ بستن رودخانه‌ها آسان است. حرفش را قبول دارم و حتي اگر جنگ‌ها مانند يخچال‌هاي طبيعي ادامه پيدا نكند، باز هم مرگ با همان شكل كسل‌كننده‌اش به سراغ همه خواهد رفت.» دنباله کار خویش 🆑http://t.me/yaddasht_kheyrabadi
30.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
نوشتن، شنای آزاد در دریاست! صحبت‌های را در مدرسه یک‌روزه نوشتن ببینید و بشنوید … @khanehadabiat 📄