eitaa logo
حرکت در مه
185 دنبال‌کننده
455 عکس
78 ویدیو
59 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
2.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. به این فکر می‌کردم که چیست در صدای جادویی این پیرمرد که سوار خر این‌چنین می‌خواند و جان آدم را چنگ می‌زند اما برای بسیاری از خوانندگان، روی استیج و در سالن‌های گران‌قیمت اتفاق نمی‌افتد!؟ آن چیست که در اثر داستایوفسکی و باخ و حاج قربان و بنان وجود دارد و بسیاری از دیگران ندارندش؟ شاید جدا از شأن اثر هنری چیزی باشد در جان صاحب اثر... دقیق‌تر؛ مسیری که هنرمند پیموده و رنجی که در زندگی کشیده است. این‌جا هنر به معنای امری لوکس و تزیینی نیست بلکه "ضرورت وجود" اوست. مهم نیست یک هنرمند از رنج می‌گوید یا شادی، اما مسیری که آمده و رنجی که کشیده همچون خونی در رگ اثر هر چند ناپیدا، وجود و جریان دارد. وقتی به صدای پیرمرد گوش می‌دادم به مسیری که در زندگی آمده فکر می‌کردم، به احوالی که گذرانده است، به بیابانی که تنها درش می‌رفت و می‌آمد... به جان لبریز و ضرورتی که برای بیان رنج در خود حس کرده است... هنری برآمده از دل زندگی و رنج انسان؛ خل و خالص... به قول براهنی؛ زجر روانم بود که مرا شطح خوان کرد... از پیج جناب حمیدرضا منایی @hamidreza_manaee
برداشتی آزاد از ابوحمزه 5 ساحلِ دریا آرام است و زندگی مواج.... آبیِ دریا توی چشم می‎زند... پس اگر ببخشی‎ام بهترین بخشنده‎هایی و اگر عذابم کنی اصلاً بهم ظلم نکردی.. خیلی بدکارم ولی بازهم جرئت خواهش کردن از تو را دارم به‌خاطر مهربانی‌ات و کرمت و می‎دانم عزیزم در سختی‎ها مهربانی و لطفت به دادم می‌رسد، خوب می‎دانم خیلی امید دارم که من را به آرزوم برسانی... پس آرزوم را برآورده کن، دعایم را بشنو... می‎شنوی؟ می‎رسانیم به آرزویم؟ موج موج... ‌ای خدا تو بهترین کسی هستی که می‎شود ازش درخواست کرد و برترین کسی هستی که می‎شود بهش امید داشت.. خوب ببینم، آرزویم بزرگ است اما کارهایم سیاه و بد است... ببین ازت چه می‎خواهم؟ می‎خواهم به من به‎اندازۀ آرزوم بدهی و مرا به‌خاطر گناه مجازات نکنی، آخر مهربانیت خیلی عظیم‎تر از این است که گناه‎کاران را مجازات کنی و هم حلمت دریا‎تر از این است که خطاکارها را عذاب کنی مرا ببین که به فضلت پناه آوردم... ترسان و گریزان از تو به خود توام... ‌ خدا ازت می‎خواهم به وعده‎هایت عمل کنی، همان وعده‎هایی که کردی که از کسی که بهت حسن‎ظن دارد، بگذری... و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم... . ببین دریا را... قطره‎ای در میان دریا... ‌‌
. نقاره می‌زنند...چه شوری به پا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...که حاجت‌روا شده‌ست؟ نقاره می‌زنند...نوای جنون کیست؟ بر سنگفرش صحن حرم خط خون کیست؟ آهنگ دیگری‌ست که نقاره می‌زند خون کبوتری‌ست که فواره می‌زند هنگامه تقرب حبل‌الورید شد آن کس که داشت نذر شهادت شهید شد آمد حرم، رضای رضا را گرفت و رفت در دم برات کرب و بلا را گرفت و رفت ای تشنه‌لب شهید! زیارت قبول، مرد! دیدی تو را چگونه شهادت قبول کرد؟ عشاق دوست غسل زیارت به خون کنند سرمست عطر یار، هوای جنون کنند چاقوی کفر در کف تکفیر برق زد جادوی غرب، شعله به شب‌های شرق زد گر ابن ملجمی به مرادی رسد چه باک؟ حاشا که اوفتد علم «یا علی» به خاک حاشا که دست تفرقه مسحورمان کند از گرد آفتاب حرم دورمان کند هم‌سنگریم و همدم و همراه و هم‌قسم آری به خون فاطمیون حرم قسم
برداشتی آزاد از ابوحمزه 6 . نمِ آب و نوازش آب. . و اصلاً من کی‎ام و چه اهمیتی دارم! ... به فضل خودت بهم ببخش... با همین بخشیدن‎ها بهم بر من منت بگذار... با پرده‎پوشیت مرا بزرگ کن، با کرمت از مجازاتم درگذر... . صدای دریا و هوهوی مرغابی‎ها... ... خودم هم می‌دانم... می‌دانم اگر غیر از تو یک نفر دیگر هم از گناهی که می‌خواستم بکنم آگاه می‌شد، اصلاً انجامش نمی‌دادم... یا حتی اگر ذره‌ای از زود عذاب شدن می‌ترسیدم بازهم آن گناه را نمی‌کردم..‌. نه عزیزم به‌خاطر این‌که تو سبک‌ترین شاهدهایی، نه! نه به این خاطر که بی‌مقدارترین داناها به کار من هستی، نه مولای من... همه‌اش به این خاطر است که تو به‌ترین پرده‌پوش‌هایی، به این دلیل که کاردرست‌ترین حاکمانی، به این دلیل که کریم‌ترین کریمانی... حالا می‌بخشی‌ام؟ پرده‌پوش عیب‌ها، بخشندۀ گناه‌ها، آگاه آگاه از غیب‌ها.. آخر تویی که گناه را به مهربانی‌ات می‌پوشانی، به‌خاطر صبرت عذاب گناه را می‌اندازی عقب... پس سپاس از آن توست که حلم داری با این‌که خوب از همه چیزم خبر داری پس سپاس از آن توست که می‌بخشی با این‌که قدرت داری سزایم را بدهی... خب! ببین خب همین‌ حلم تو جرئت گناه کردن بهم می‌دهد، خب همین پرده‌پوشی‌هات من را به بی‌حیایی دعوت می‌کند، تقصیر من چیست؟ همین که می‌دانم خیلی کریمی و خیلی مهربانی باعث می‌شود برای کار حرام عجله کنم... یا حلیم، یا کریم یا حی، یا قیوم ای بخشندۀ گناه‌ها ای قبول‌کنندۀ توبه... ای بزرگ نعمت، ای از قدیم‌ها احسان‌کننده... . راه رفتن در کنار ساحل... رد پا... زیبای افق! . خورشید پایین‎رونده... و جاپاهای من روی شن‎ها... . آب جای پاها را می‎برد.
. برداشتی آزاد از ابوحمزه 7 خورشید پایین‎رفته... تاریک شده،... ای صاحب نعمت‎های عظیم... ای احسان‎کننده از قدیم... . کو پرده‎پوشی‎های زیبایت؟ کو گذشتن‎های بزرگت؟ کجاست گشایش نزدیکت؟ کجاست یاری‎رسانی سریعت؟ کو رحمت گسترده‎ات؟ کجاست عطایای شیرینت؟ جایزه‎های ارزشمندت کو؟ دریادریا مهربانی‌ات کجاست؟ کوه کوه نعمت‌هایت کجاست؟ کو خوبی کردن‌هایت مثل قدیم تا حالا؟ کجاست کرمت ای کریم؟ به‎خاطر کرمت و به محمد و آلش نجاتم بده، ببین در ظلماتم! ببین در آتشم! به‎خاطر رحمتت مرا خلاصی بخش... . ‌احسان‎کننده، زیبایی‎بخش، نعمت‎بخش، بخشنده... راستش برای نجات یافتن امیدی به کارهامان نداریم، امیدمان به کرمت است، به مهرت است، به‌خاطر اینکه تو اهل مراعاتی، اهل بخششی... . آخر خودت با نعمتهات شروع می‎کنی به خوبی کردن به بنده‎ها، خودت از روی کرم گناهان‎شان را می‎بخشی، من چه کنم؟ گیج شده‎ام نمی‎دانم کدام‎شان را شکر کنم؟ . تعریف‎هایی که دیگران درباره‎ام می‎کنند، همان‎ها که تو به‎شان یاد دادی؟ یا نه، فضاحت‎هایی که پوشاندی؟ یا امتحان‎هایی بزرگی که ساده‎اش کردی و به سلامت رد شد؟ یا مهلکه‎هایی که ازش نجاتم دادی؟ . ای محبوب کسی که بهت ابراز محبت کرد، ای عزیز کسی که از بقیه دل کند و فقط آمد پیش خودت... . تو نیکوکاری ما بدکارانیم. . ستارگان نورانی، ماه از دور دست... نسیم ملایم... ابرهای روان... .
برداشتی از ابوحمزه 8 تو محسنی ما بدکارانیم... . ماه و نوری کم‎رنگ... برخاستن و راه افتادن... . پس درگذر ای پروردگارم... درگذر از بدی‎ها و زشتی‎های ما به خوبی خودت... به من بگو کدام یک از جهالت‎های ما از لطف و کرمت بزرگ‎تر است... بگو کدام زمان طولانی‎تر از بردباری توست... اصلاً کارهای ما چه ارزشی دارند در مقابل نعمت‎هایت، اصلاً چه‎طوری کارهامان را با وجود کرم و لطفت زیاد بشماریم... مگر می‎شود رحمت گسترده‎ات برای گنه‎کارها کم باشد. . ای بسیار آمرزنده... . ای که دو دستت به رحمت باز شده به روی بنده‎هات... . پس ببین! ای سید من... ای آقای من اگر از درگاهت برانی‎ام هیچ جا نمی‎روم.... ببین دست از تسبیح و تقدیست برنمی‎دارم... آخر من تو را به کرم و جود شناختم و تو هر کاری بخواهی می‎کنی... هر کس را بخواهی، هراندازه، هرطور بخواهی عذاب می‎کنی... و به هر کس بخواهی هر اندازه، هرطور رحم می‎کنی... . از تو دربارۀ کارهات پرسیده نمی‎شود... و در ملک و سلطنتت همتا نداری، شریک نداری، هیچ کس نمی‎تواند در برابر امر و فرمانت سرپیچی کند، به تدبیرت معترض شود، خلق و آفرینش از آن توست... تبارک الله رب العالمین...
برداشتی آزاد از ابوحمزه 9 یا رب این حال کسی است که بهت رو کرده. این حال کسی است که به کرمت پناه آورده. و به مهربانی‎ها و خوبی‎هات دل داده. می‎دانم که تو بخشنده‎ای هستی که عفوت را دریغ نمی‎کنی، می‎دانم تو بخشنده‎ای هستی که خوبی کردنت هیچ وقت کم نمی‎شود، رحمتت کم نمی‎شود، آخر ما به‎خاطر سابقۀ پرده‎پوشی‎هات بهت اطمینان داریم.. به‎خاطر خوبی‎های فراوانت در گذشته، به‎خاطر رحمت گسترده‎ات... حالا آیا می‎شود که مخالف تصورمان دربارۀ خودت رفتار کنی؟ یا در رسیدن به آرزوها ناامیدمان کنی؟ کسی... نه... نه.... ای کریم تو این طور نیستی... اصلاً تصورمان به تو این نیست، انتظارش را نداریم.... ببین ما را!... ببین چه‎قدر آرزوهای طول و دراز به تو داریم، ببین چه‌قدر بهت امید بستیم... درست که گناه کردیم، اما امیدواریم... امید داریم ما را بپوشانی... صدات زدیم و امید جواب داریم، پس امیدمان را ناامید نکن... ما را مأیوس نکن... خودمان می‎دانیم چه کارهایی کردیم ولی تو به حال ما آگاهی و برای همین می‎دانیم تو ما را از رحمتت محروم نمی‎کنی... هرچه‎قدر هم که بد باشیم... هرچه‎قدر هم که بی‎لیاقت باشیم، پس تویی اهل بخشندگی... تویی که با بدکارها با خوبی‎های زیادت برخورد می‎کنی... پس همان‎طور که کرمت است بر ما منت بگذار و ببخشمان ببین محتاجیم! ای بخشنده! با نور تو هدایت را یافتیم و با رحمت تو از بقیه بی‎نیاز شدیم... طلوع خورشید... با نعمت‎هات صبح‎ها و عصرها را گذراندیم و حالا ذنوبنا بین یدیک!
برداشتی آزاد از ابوحمزه 10 زدن آفتاب و شبنم... و نور روی برگ‎ها... روی درختان... و این هم گناهانم، ببخشم، به‎خاطرشان معذرت می‎خواهم و برمی‎گردم سویِ تو... تو با نعمت‎ها به ما خوبی می‎کنی ما با گناه کردن به تو بدی می‎کنیم خیر و خوبی از تو برای‎مان نازل می‎شود و ما همه‎اش گناه می‎فرستیم بالا و همیشه همین طور بوده. فرشته‎ای بزرگوار برای تو کارهای زشت ما را می‎آورد اما این جلوی این را نمی‎گیرد که ما را غرق نعمت‎هات کنی و با نوازش‎هات به ما لطف کنی... پس بگذار اعتراف کنم، چه‎قدر منزهی، چه‎قدر عظیم و بزرگی، چه‎قدر کریم و بزرگواری، خودت شروع می‎کنی، خودت دوباره برمی‎گردی... نام‎هایت مقدس است و ستایش کردنت بزرگ است و کارهات و آثارت کریمانه است... صدای پرندگان... گنجشک‎ها... تو خدای من هستی... تویی تو خدای من هستی و می‎دانم مهربان‎تر و صبورتر از این‎که نگاه کنی به کارهام، نگاهی کنی به خطاهام... تو کریم‎تری.... فالعفو العفو العفو... سیدی، سیدی... سیدی... . پس به ذکر نامت وادارمان کن و از عذابت پناهمان بده و از نعمت‎هات روزی‎مان کن و هم حج رفتن و زیارت پیامبرت... درودهات و رحمت‎هات و مغفرتت و رضوانت بر او باد و بر اهل‌بیتش... تو نزدیکی و پاسخ‎دهنده اطاعت کردنت را روزی‎مان کن و ما را بر دینت و بر روش پیامبرت بمیران. یا الهی من و پدر و مادرم را ببخش و به هر دوی آن‌ها رحم کن، چنان‌که من را با مهر و رحمت بزرگ کردند، خوبی‎هاشان را با خوبی و بدی‌هاشان را با آمرزش پاداش بده... ای اله من ببخش زنده و مرده و حاضر و غایب و زن و مرد و کوچک و بزرگ‎مان را...
مرگ‌اندیشی کارش به این‌ می‌ماند که زمان را معکوس پیش ببرد تا به کودکی برسی. من فکر می‌کنم حسرتِ دوران کودکی را خوردن نه به‌سبب خاطرات تلخ و شیرینش باشد، بلکه به این علت است که ما تنها در دوران کودکی بود که نه دل در گرو آینده داشتیم و نه ریشه در افکار و رفتار پوسیدهٔ گذشته. ما تنها در دوران کودکی‌ بود که «ابن‌الوقت» بودیم و با تمام وجود در «حال» زندگی می‌کردیم. حتی «گذشته» و «آینده» را کت‌بسته به دست حال داده بودیم. اگر به آینده و شغل و عشق و ازدواج در آینده هم می‌اندیشیدیم، آن را در عروسک‌ها و وسایل بازی و حتی در کتاب‌های مدرسه و گوشهٔ دفتر مشق زندگی می‌کردیم. هرچه که بود و نبود، در همان «حال حاضر» بود. یواش‌یواش و پاورچین‌پاورچین وارد دنیای احمق‌ها شدیم. غم گذشته و هراس آینده ذره‌ذره در ذهنمان خراش انداخت و رنگین‌کمان شخصیتمان را مثل همین آب‌وهوای کوفتی پای‌تخت، خاکستری و آلوده و سرد کرد. مرگ‌اندیشی امید و ناامیدی، هردو را به یک اندازه و اندک‌اندک از ذهنت، و بعد، از زندگی‌ات کم‌رنگ و مات می‌کند. آرامش عجیبی دارد وقتی مرضِ امید از دلت، و چرک ناامیدی از چهره‌ات شسته می‌شود... . خواستم بخش بسیار کوچکی از تجربهٔ سه سال مرگ‌اندیشی مداوم را خیلی مختصر بنویسم. مبسوط‌ترش باشد برای بعد. به‌نظرم ارزشش را دارد؛ یعنی خیلی ارزش‌مند است. نترسید! نه‌تنها افسردگی در پی ندارد، بلکه چنان شفافت می‌کند که به افسردگان آن‌چنان می‌نگری که به شادخوارگان! @aboutdeath