eitaa logo
حرکت در مه
193 دنبال‌کننده
443 عکس
75 ویدیو
58 فایل
دربارۀ داستان و زندگی
مشاهده در ایتا
دانلود
حرکت در مه
بدیش این بود که گلدسته‌های مسجد بدجوری هوس بالارفتن را به کله ی آدم می‌زد. ما هیچ کدام کاری به کار گ
یکی از مدرسه‌هایی که امسال می‌روم من را یاد گلدسته‌ها و فلک جلال می‌اندازد.
هدایت شده از کانال حمید کثیری
🔴 اعتیاد به پست و مقام! دکتر گودرز صادقی، رییس سابق دانشگاه‌های ارومیه و مقدس اردبیلی مطلبی نوشته هم برای آن‌هایی که هنوز در رأس قدرتند و هم کسانی که از قدرت پایین کشیده شده‌اند! و خواندنش را واجب ولازم دانسته. مطلبی که از جهات مختلف کمک می‌کند بفهمیم برخی از مدیران مسئله‌ها را چگونه می‌بینند! ... بخوانید؛ ------------------ من دو دوره ریاست دانشگاه‌های دولتی را جمعا به مدت ۸ سال به عهده داشته‌ام. هیچ امتیاز مادی به معنای واقعی از محل ریاست عایدم نشد. حتی موقعی که در اردبیل مأمور بودم، حق مدیریتم صرف اجاره‌ی خانه و هزینه‌ی رفت و آمد به تهران می‌شد. با این حال، بخواهی نخواهی از دو امتیاز برخوردار بودم: داشتن راننده‌ی اختصاصی و نیز یک دفتر کار بزرگ با سرویس بهداشتی مستقل! در هر دو بار، وقتی که دوره‌ام با استعفا به سر آمد، از بعضی نظرها دچار مشکل جدی شدم. اگر چه از اتومبیل دولتی برای مقاصد شخصی استفاده نمی‌کردم، لیکن راننده‌ها برای من نه یک کارمند بلکه دوست و برادر بودند و بعضی کارهای شخصی مرا برای این که بتوانم به کارهای دانشگاه برسم انجام می‌دادند که از جمله‌ی آن‌ها این موارد را می‌توانم نام ببرم: خرید نان و بعضی ملزومات دیگر، گرفتن وقت از دکتر، انجام کارهای اداری و بانکی، برداشتن و گذاشتن من درست در مقابل جایی که کار داشتم (بدون این که نگران جای پارک باشم!)، رسیدگی به ماشین خودم (مانند کارواش و تعویض روغن)، پیدا کردن واحدهای صنفی مورد نیاز (مانند خرازی و تعمیرگاه و اینجور جاها) و … (چیز دیگری یادم نمی‌آید). ضمنا همه با من مهربان بودند و تقریبا تمام کارکنان و اساتید دانشگاه را افرادی کار راه‌انداز و مؤدب و وظیفه‌شناس می‌دیدم، چرا که هیچکدام از کارهای خود من به تأخیر نمی‌افتاد و همه چیز رو به راه بود. وقتی که از ریاست کنار رفتم، زندگی برایم بسیار سخت شد. چند سال تنبلی باعث شده بود از انجام کارهای ساده‌ی شخصی و اداری و خرید نان و اینجور چیزها عاجز بشوم. بعلاوه، جسته گریخته متوجه شدم که برخورد کارکنان و همکاران با من بسیار با برخوردشان با سایر افراد و ارباب رجوع متفاوت بوده است. کسی که برایم مظهر مدارا و احساس مسئولیت بود، به زعم دیگران آدمی عصبی و تندمزاج و بدخواه به شمار می‌آمد. تازه فهمیدم که بدترین همکاران هم به من که می‌رسیدند جور دیگری رفتار می‌کردند. الان چند سالی است که دوباره به زندگی عادی خو کرده‌ام. نه تنها از انجام کارهای شخصی‌ام طفره نمی‌روم، بلکه از دست و پا چلفتی بودنم رها شده‌ام. از پیاده رفتن و سوار اتوبوس و مترو شدن لذت هم می‌برم و از این که با آدم‌های متفاوت و معمولی معاشرت می‌کنم بسیار خوشحالم. تصور این که یک بار دیگر به پست مشابه یا بالاتری گمارده شوم برایم نه تنها لذت‌بخش نیست بلکه دلهره‌آور است. دیدن بعضی چهره‌های عبوس، تندرو و کج‌فهم و اجبار به جلیس شدن با آن‌ها و قانع کردن‌شان در امور بدیهی شکنجه‌ی بزرگی است. احاطه شدن توسط آدم‌هایی که بدون اینکه ته دلشان با تو باشد اظهار ارادت می‌کنند، چندش‌آور است. این که نفهمم زندگی واقعی چیست احساس خنگی و نفهمی به من می‌دهد. در این مملکت آدم‌هایی هستند که ده‌ها سال در مسند کارهایی به مراتب مهم‌تر از مسئولیت‌های من هستند. آن‌ها نمی‌فهمند دور و برشان چه خبر است. آنها هرگز سوار اتوبوس شهری یا مترو نشده‌اند. هیچگاه کارمندی مدارکشان را به سمتشان پرت نکرده است. در صف بنزین نبوده‌اند. آن‌ها نمی‌فهمند صف نان چیست. هرگز مهمان یا میزبان کارگر یک کوره‌پزخانه نبوده‌اند. در مطب پزشک در حالی که گفته‌اند ساعت ۴ آنجا باشند تا ساعت ۱۱ شب معطل نشده‌اند. این آدم‌ها اصلا نمی‌فهمند رانندگی در ترافیک بزرگراه همت یعنی، چون راننده دارند. آن‌ها فکر می‌کنند همه‌ی مردم پشتیبان‌شان هستند و مرتب برای موفقیت‌شان دعا می‌کنند. تا حالا کسی به خاطر مالیدن ماشین با قفل فرمان به آن‌ها حمله نکرده است و هرگز احدی عمه‌ی محترم‌شان را مورد تفقد قرار نداده است! آن‌ها معتاد ریاست هستند و اگر پس از این همه سال، مثل من و تو به یک آدم عادی تبدیل بشوند درجا سکته می‌کنند! اگر بخواهید زمین زراعی از باروری نیفتد آن را هر از گاهی به آیش(۱) می‌گذارید. دو سال می‌کارید و یک سال نمی‌کارید. مدیرها هم نیازمند آیش هستند. هر از گاهی باید به زیر بیایند و بفهمند که مردم چگونه زندگی می‌کنند، چگونه فکر می‌کنند، چه می‌خواهند و چه نمی‌خواهند. آنهایی که ۴۰ سال در برج عاج نشسته‌اند آدم‌هایی هستند که نمی‌توانند مثل آدم زندگی کنند. ------------------ پی‌نوشت ۱: آیش تکنیک کشاورزی است که در آن زمین قابل کشت، بدون کشت برای یک چرخه یا بیشتر رها می‌شود. پی‌نوشت ۲: طبیعی است در این کشور مدیرانی هستند که به هیچ روی زیست‌شان اینگونه نیست و بارها نیز به واسطه آن‌ها برداشته می‌شود، هر چند تعدادشان بسیار اندک باشد. @hamidkasiri_ir
هدایت شده از جارچی اصفهان
📣 پاییز در چهار باغ عباسی، اصفهان @jaarchi_isfahan 📣 کانال بزرگ استان اصفهان👆
کلاس‌های داستان‌نویسی اولین‌بار در فرهنگسرای جوان سال ۸۱ می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی. ۵۰- ۶۰ نفر می‌آمدند سر کلاس. عبدالجبار کاکایی و علیرضا قزوه هم کلاس شعر داشتند. جلسه اول گفتم «من محمود گلابدره‌ای هستم و می‌خواهم چکیدهٔ آنچه می‌دانم به شما بگویم.» ساعت یک بعدازظهر کلاس شروع می‌شد. آژانس می‌آمد دنبالم. آن‌زمان توی غار دارآباد زندگی می‌کردم. در را می‌بستم و کسی را به کلاس راه نمی‌دادم. از جلسه اول مجبورشان می‌کردم بنویسند. با مداد نه، با خودکار. چه یک خط، چه یک صفحه و چه ۵ هزار صفحه. گفتم «بنویسید چطور پای‌تان به اینجا کشیده شد و از کجا آمدید؟» هر کس می‌آمد می‌گفتم «نام ۵ نویسنده ایرانی را بگو.» بعضی‌ها اسم یک نویسنده را هم به‌زور می‌گفتند. اگر طرف نویسنده را می‌شناخت می‌گفت، می‌پرسیدم «کدام کتابش را خوانده‌ای؟» هر جلسه که می‌آمدند باید یک قصه می‌نوشتند و بقیه درباره‌اش حرف می‌زدند.[۳]
حرکت در مه
کلاس‌های داستان‌نویسی اولین‌بار در فرهنگسرای جوان سال ۸۱ می‌رفتم کلاس داستان‌نویسی. ۵۰- ۶۰ نفر می‌آ
گلابدره‌ای برای تحصیلات در اوایل دهه ۴۰ به انگلستان رفت و در رشته زبان و ادبیات انگلیسی به تحصیل مشغول شد. در همین سال‌ها بود که به کلاس‌های جیمز جویس و کلاس داستان‌نویسی همینگوی، دو تن از بزرگترین نویسندگان غرب راه پیدا کرد. خود او در این‌باره می‌گوید «حاصل این کلاس‌ها را در کتاب‌های لحظه‌های انقلاب و دال» پیاده کردم و آخرین تکنیک‌های داستان‌نویسی روز دنیای غرب را برای نگارش آن دو اثر به کار گرفتم.»
🔴هوش مصنوعی می تواند نسخه ای از شخصیت شما تولید کند 🔹نشریه بررسی تکنولوژی ام‌آی‌تی، در گزارشی نوشت: هوش مصنوعی اکنون می‌تواند نسخه‌ای از شخصیت افراد تولید کند. 🔹در این گزارش آمده است، تصور کنید با یکی از ابزارهای هوش مصنوعی گفت‌وگویی دو ساعته دارید. این مدل هوش مصنوعی شما را به مکالمه‌ای هدایت می‌کند تا از دوران کودکی، خاطرات مهم و حرفه‌ای‌تان سخن بگویید و همچنین افکار و عقایدتان را درمورد مسائل سیاسی و اجتماعی بازگو کنید. 🔹مدتی بعد، یک کپی مجازی از شخصیت شما ساخته می‌شود که می‌تواند ارزش‌ها و علایق شما را با دقت خیره‌کننده‌ای ارائه دهد.
{سال} 1357 از کانون اخراجم کردند. بیکار شدم. افتادم تو انقلاب. از 22 بهمن 57 تا 12 فروردین 58 رمان «لحظه های انقلاب» رو نوشتم و 1358 چاپ کردم و براش نقد نوشتن. قبل از انقلاب هم 4 کتاب چاپ کرده بودم، سگ کوره پز، اباذر نجار، پر کاه و یه مجموعه از نویسندگان شوری ترجمه کرده بودم. 1362 رفتم سوئد 2 سال موندم و باز برگشتم و باز رفتم و باز برگشتم و تا 1369 باز رفتم و از سوئد رفتم آمریکا و بعد از 10 سال 1380 باز برگشتم ایران، همه چی از بین رفته بود، جنگ که شده بود، رفته بودم جبهه. 4 تا رمان نوشته بودم «اسماعیل اسماعیل، حسین آهنی، دو تاشم کسای دیگه به نام خودشان چاپ زدن» و تا امروز {در سال} 1385 این کتابها رو چاپ کردم (چلچله ها، مادر، بادیه، پرستو، صحرای سرد، لوسوهای سوخته، دال، آقا جلال، زن نویسنده و هاویه هوو و ..) حالا هم تک و تنها زندگی می کنم و می نویسم گاهی {کتاب هام رو} چاپ و گاهی چاپ نمی کنم. 9 تا رمان چاپ نشده و رمان 3 هزار صفحه ای که سال 1341 شروع کردم به نوشتن و آل احمد حاشیه نویسی کرده، هر چی تلاش کردم چاپ نشده {و} هنوز هم روی دستم مونده. هنوز می نویسم و دلم می خواد زندگی خودم رو و رمان هایی رو که طرحش تو سرمه بنویسم ولی وضع آشفته چاپ و کتاب و زندگی و آوارگی و پیری و بی جایی مانع می شه. 67 سالمه، کوهنوردم. هندوستان و نپال و هیمالیا و روسیه و تمام کشورهای اروپایی و 10 سال هم سراسر آمریکا و تمام قله ها و کوه ها رو رفتم. در دوران دبستان و دبیرستان هم تابستونا از بنایی و قصابی و هر کاری که بگی کردم و 3 ماه تابستون خرج زمستونم رو در می آوردم. حالا هم تقریبا سالم و سرحالم. چون از 2 تا پسرام و 2 تا نوه ام دورم کمی غمگینم و گاهی هم افسرده و دلگیرم ولی همش خیال می کنم یه روزی رمانی می نویسم که سراسر دنیا خاطرخواهش می شن و دلم به این امید خوشه. 28 تا کتاب چاپ شده و 9-8 چاپ نشده دارم. همین. محمود گلابدره ای
✍️ از اشتباهات بی‌پایه مردم یکی این است که خیال می‌کنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییر‌ناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل. حال آن که اینجور نیست. آدم‌ها مثل رودخانه‌اند، اگر چه همه یک‌شکل و یک‌جورند ولی رودخانه را که دیده‌اید، همچنان‌که پیش می رود، گاهی آهسته حرکت می‌کند، گاهی تند، گاه که به کوهسار می‌رسد باریک می‌شود، گاهی که به دشت می‌رسد پهن می شود و وسعت پیدا می‌کند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف‌تر آبش گرم می‌شود. یک زمان آرام است و یک زمان طغیان می‌کند. هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان می‌دهد و گاهی روی بدش را ...! 👤  لئو تولستوی 📗  رستاخیز
حجاب بهاره کامل است! ✍یاسرعرب حسنا آمده بود خانه. گریان. بهاره باز اذیتش کرده بود. بهاره البته همه را می‌زند. چهارم دبستان است. دختری گستاخ و بی ادب. مثل مادرش. این را رویا همسرم می‌گوید. از دوم دبستان تمام اولیای مدرسه شاکی بودند. در جلسه اولیا و مربیان هم به مادرش گفته بودند. جیغ و داد کرده بود که 《آره.. بچه‌ی من بده.. بچه‌ی شماها خوبه... برید پی کارتون بابا ...》بعد هم جلسه را ترک کرده بود. از همان سالها تا الان چندين مورد تعهد از بهاره گرفته شده که بچه‌ها را اذیت نکند. امروز پیش مدیر مدرسه بودیم. من و رویا و حسنا. از وضعیت شکایتی همدلانه کردیم. خانم مدیر خواست حسنا برود سر کلاس. حسنا چشمی گفت و رفت. حالا مدیر می‌توانست حرف بزند. درمانده شده بود. نمی‌دانست با بهاره چه باید کرد. گفت ما هر چه حرف زدیم با پدرش بی فایده بوده. رسما جلوی ما می‌زند پشت دخترش که 《چیزی نیست دخترم من پشتت هستم!》 بهاره هم پر رو تر از قبل... اجازه‌ی اخراج هم که به هیچ عنوان نداریم... این بچه وقتی با من که مدیر هستم حرف می‌زند وسطش بشکن بشکن برای من پرت می‌کند که《ببین چی میگم!》اما قول می‌دهم سال دیگر اگر من بودم ثبت نامش نکنم! (جاروی مشکل زیر فرش مدرسه‌ای دیگر...) تازه این فقط بهاره ١ است. بهاره ٢ (یک بهاره دیگر) بچه‌ها را گاز می‌گیرد. بی چاره شدم. مجبورم همینطور دست این بچه توی دستم باشد کنارم نگهش دارم تا توی زنگ تفريح بچه‌های دیگر را گاز نگیرد. خانم مدیر راست می‌گفت. داستان این یکی را دو سال پیش هم شنیده بودم. ظاهرا جوری گاز می‌گیرد که جای دندانش تا چند روز می‌ماند. گفتم خب چه کنیم؟ گفت همین... باز دعوت از والدین بهاره و گرفتن تعهد کتبی و تهدید به اخراج. پرسیدم این روند خیلی لوث نشده؟ گفت مگر اینکه در نهایت بتوانیم با گذاشتن جلسه داخلی مدرسه کلاس بهاره را عوض کنیم. (رویا زیر لب گفت بيچاره بچه‌های آن کلاس!) و ادامه داد، زنگ تفريح هم توی راهرو نگهش داریم. البته یک دانش آموز دیگر هم هست توی همان کلاس حسنا که مدیر می‌گوید رسما فساد اخلاقی دارد! رویا پرسید همان که انگشت فاگ به بچه‌ها نشان می‌دهد؟ مدیر گفت بله.. این کمترین کارش بوده.. اگر نشان شما بدهم در تعهد نامه که چکار کرده پشتتان خواهد لرزید! خلاصه قرار شد من بروم وقت تعطیلی مدرسه پدر بهاره را پیدا و تهدید کلامی به شکایت کردن به مراجع قانونی کنم! (چه کار مسخره‌ای!) این وسط البته من باید دلم برای دختر خودم بسوزد. اما دلم برای بهاره هم می‌سوزد. و برای آن یکی بهاره که گاز می‌گیرد و آن یکی که در چهارم دبستان می‌شود به او گفت فاسد! ورودی مدرسه شبیه همه مدارس. احادیث. روایات. تندیس شهید قاسم سلیمانی. رهبر. میز جبهه و جهاد. مین. سربند. پلاک. چفیه. همه‌ی کادر محجبه. به خصوص دانش آموزان دختر. همه کاملا محجبه. ( میفرمایند بخاطر دین نیست! بدون مقنعه شپش منتقل می‌شود! چه می‌دانیم! لابد همه دختران همه مدارس جهان که سر برهنه هستند شپش دارند! ما که آنجا نرفتیم!) و‌ باقی درد را هم که بهتر از من می‌دانید! عکسی از سالن مدرسه👇 https://t.me/yaser_arab57/12945 @yaser_arab57
مدتیست دارم فکر می‌کنم از زمان فیلم دیکتاتورِ بزرگِ مرحومِ مغفورِ جنت مکانِ خُلد آشیان، حضرت مستطاب چارلی چاپلین تا همین امروز چند صد هزار داستان، رمان، فیلم، مستند، عکس، نقاشی، شعر، پادکست، موزه، شب خاطره، مجسمه و مجله و .‌‌.. 《ضد جنگ》در سراسر جهان تولید شده و مجموع تیراژ آنها بیشتر بوده است یا بمب‌های پرتاب گشته و موشک‌های شلیک شده در جهان؟ بعد با خودم می‌گویم، واقعا ما ساده دلان اهل قلم چطور گمان کردیم با ترویج فرهنگ و نشر ادبیات و ایجاد خیال و سرودن ترانه و روشنگری و ایجاد گفتمان ضد جنگ می‌توان جهان بهتری ساخت؟ پس نتیجه‌ی اینهمه تلاش و نگارش و نگاتیو و صحنه و بازی و تهیه و تدارک و دود چراغ دیدن‌ها و خون دل خورد‌ن‌های یک صد سال اخیر ما اهالی رسانه و فرهنگ و هنر چه بود؟ رفتار بدوی و خوی غریزی بشر را کجا توانستیم یک سانت اصلاح کنیم؟ در عمل اوکراین آباد شد یا غزه؟ سوریه به سامان شد یا لبنان؟ یمن روی آرامش دید یا آفریقا؟ افغانستان یا ایران؟ باری ما همواره نیلبکی بودیم در حاشیه‌ی تاریخ برای سرودن از آشتی و صلح و همزیستی و تعایش... جریان اصلی تاریخ همین کوبیدن بر طبل تاریخ جنگ‌ها و درندگی‌ها و زیاده‌خواهی هاست. شاید ما دچار سانتی‌مانالیزم شدیم که رویا پردازانه خیال کردیم نقش داستايوفسکی از هیلتر بیشتر و هژمون رومن گاری از نتانیاهو گسترده‌تر است! شاید در تمام این سالها ما خود را گول زده باشیم و زیر لحافی از داستان و روایت سر در برف کرده باشیم! چرا که فعلا این خشن‌ترین وجه رادیکالیسم و اقتدارگرایی است که زمین را زیر سم اسب قدرت خرد می‌کند و می‌شکافد! چه‌می‌دانم! شاید توقع ما از روند بهبود جهان معقول نبوده و کار ما در طول تاریخ صرفا این بوده است که آتشی اندک از ایده‌ها و رویاها بیفروزیم و تنها بگوییم 《اینجا چراغی روشن است!》 یاسر عرب
🟢نارسیست‌وار سیدهاشم فیروزی مردانگی و زنانگی آمیخته از رفع رسوب لوله‌های آبگرمکن دیواری تا طراحی لباس هنری خاص، از نظافت ترموکوپل بخاری تا طرح هشترک زدن با هویه برروی کفش چرم عسلی، از تعویض لامپ و کله‌چراغ ماشین تا طراحی انگشتر فیروزه خاص، از تعویض شیرآلات منزل تا بار گذاشتن چغندر و لبو و سالاد گوجه، از تعمیر جزئی ماشین لباسشویی تا ید طولا داشتن در ست کردن عطر و ادکلن با شخصیت: من این مردانگی و زنانگی آمیخته در وجودم را دوست دارم. باورم براین است کسب تجربیات تازه در مصادیق «زندگی» از نوع عموم جدای از لذاتش افق‌های دید وسیعی پیش‌روی اهل فکر باز می‌کند، چرا که در نهایت همه آنچه که آنها در زمین سیاست و اجتماع و...بکارند، باز باید بمصرف عموم برسد. بی‌ یا کم نسبت بودن اهالی فکر و سیاست در این کشور با «زندگی» اینگونه وضعیت «نازندگی» پدید آورده است.اینها چون خود زندگی بمعنای صحیح آن را ندارند، درکی از زندگی عموم هم ندارند.فلذا یا گرفتار در مالیخولیای آرمانخواهی کور می‌شوند و یا مشغول چرا در زیست گلخانه‌ای مرفه و بدور از اجتماع که هردو با زندگی عموم نسبتی ندارد. https://t.me/seyyedhashemfirouzi