eitaa logo
دانستنیهای قرآن و احادیث
35.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
8هزار ویدیو
55 فایل
استفاده وکپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) . پست های تبلیغاتی از نظر ما نه تایید و نه رد می‌شود🔴 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1262354873Cf856639733 آیدی ادمین @farzane_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🌴به خبر رسید معاویه تصمیم دارد با لشکر مجهز به سرزمین های اسلامی حمله کند. علی علیه السلام برای سرکوبی دشمنان از کوفه بیرون آمد و با سپاه مجهز به سوی صفین حرکت کردند در سر راه به شهر مدائن (پایتخت پادشاهان ساسانی) رسیدند و وارد کاخ کسری شدند. 🌴حضرت پس از ادای نماز با گروهی از یارانش مشغول گشت ویرانه های کاخ انوشیروان شدند و به هر قسمت کاخ که می رسیدند کارهایی را که در آنجا انجام شده بود به یارانش توضیح می دادند به طوری که باعث تعجب اصحاب می شد و عاقبت یکی از آنان گفت: یا امیرالمؤمنین! آنچنان وضع کاخ را توضیح می دهید گویا شما مدتها اینجا زندگی کرده اید! 🌴در آن لحظات که ویرانه های کاخها و تالارها را تماشا می کرند، ناگاه علی علیه السلام جمجمه ای پوسیده را در گوشه خرابه دید، به یکی از یارانش فرمود: او را برداشته همراه من بیا! سپس علی علیه السلام بر ایوان کاخ مدائن آمد و در آنجا نشست و دستور داد طشتی آوردند و مقداری آب در طشت ریختند فرمود: آن را در طشت بگذارید. جمجمه را در میان طشت گذاشتند. 🌴آنگاه علی علیه السلام خطاب به جمجمه فرمود: ای جمجمه! تو را قسم می دهم! بگو من کیستم تو کیستی؟ جمجمه با بیان رسا گفت: تو امیرالمؤمنین، سرور جانشینان و رهبر پرهیزگاران هستی و من بنده ای از بندگان خدا هستم. 🌴علی علیه السلام پرسید: حالت چگونه است؟ جواب داد: یا امیر المومنین! من پادشاه عادل بودم، نسبت به زیردستان مهر و محبت داشتم، راضی نبودم کسی در حکومت من ستم ببیند. ولی در دین مجوسی (آتش پرست) به سر می بردم. هنگامی که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم به دنیا آمد کاخ من شکافی برداشت. آنگاه به رسالت مبعوث شد من خواستم اسلام را بپذیرم ولی زرق و برق سلطنت مرا از ایمان و اسلام باز داشت و اکنون پشیمانم. 🌴ای کاش که من هم ایمان می آوردم و اینک از بهشت محروم هستم و در عین حال به خاطر عدالت از آتش دوزخ هم در امانم. وای به حالم! اگر ایمان می آوردم من هم با تو بودم. ای امیرالمؤمنین و ای بزرگ خاندان پیغمبر! سخنان جمجمه پوسیده انوشیروان به قدری دل سوز بود که همه حاضران تحت تأثیر قرار گرفته با صدای بلند گریستند. 📚 بحار ج 41، ص 24 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
👈 🌴مردی از اهل شام که در اثر تبلیغات دستگاه معاویه گول خورده بود و خاندان پیامبر را دشمن می داشت، وارد مدینه شد. در شهر امام حسن علیه السلام را دید. پیش آن حضرت آمد و شروع به ناسزا گفتن کرد و هر چه از دهانش می آمد به آن بزرگوار گفت. 🌴حضرت با کمال مهر و محبت به وی می نگریست. چون آن مرد از سخنان زشت فراغت یافت، امام به او سلام کرده، لبخندی زد و سپس فرمود: ای مرد! من خیال می کنم تو در این شهر مسافر غریبی هستی و شاید هم اشتباه کرده ای. در عین حال اگر از ما طلب رضایت کنی، ما از تو راضی می شویم. اگر چیزی از ما بخواهی به تو می دهیم. اگر راهنمایی بخواهی، هدایت می کنیم. اگر برای برداشتن بارت از ما یاری طلبی بارت را برمی داریم. اگر گرسنه هستی سیرت می کنیم. اگر برهنه ای لباست می دهیم. اگر حاجتیپ داری برآورده می کنیم و چنانچه با همه وسایل مسافرت بر خانه وارد شوی، تا هنگام رفتنت مهمان ما می شوی و ما می توانیم با کمال شوق و محبت از شما پذیرایی کنیم. چه این که ما خانه ای وسیع و وسایل پذیرایی از هر جهت در اختیار داریم. 🌴وقتی مرد شامی سخنان پر از مهر و محبت آن بزرگوار را شنید سخت گریست و در حال خجلت و شرمندگی عرض کرد: گواهی می دهم که تو خلیفه خدا بر روی زمین هستی: 🍃الله أعلم حیث یجعل رسالته🍃 ✨و خداوند داناتر است به اینکه رسالت خویش را در کدام خانواده قرار دهد✨ 🌴و تو ای حسن و پدرت دشمن ترین خلق خدا نزد من بودید و اکنون تو محبوب ترین خلق خدا پیش منی. 🌴سپس مرد به خانه امام حسن علیه السلام وارد شد و هنگامی که در مدینه بود به عنوان مهمان آن حضرت پذیرایی شد و از ارادتمندان آن خاندان گردید. 📚 بحار ج 43، ص 344
👈مردی دست و پای بریده سخن می گوید 🌴دختر رشید هجری (صحابه خاص امیرالمؤمنین) می گوید: پدرم گفت: امیرالمؤمنین به من فرمود: ای رشید! چگونه صبر و تحمل خواهی کرد، آنگاه که پسر زن بدکاره، تو را دستگیر کرده و دستها، پاها و زبان تو را ببرد؟ عرض کردم: یا امیرالمؤمنین! آیا عاقبت این کار رفتن به بهشت و رسیدن به رحمت الهی خواهد بود؟ فرمود: آری! تو در دنیا و آخرت با من هستی. 🌴دختر رشید می گوید: چند روز بیشتر نگذشته بود که مأمور عبیدالله بن زیاد از پی پدرم آمد. پدرم به نزد فرزند زیاد رفت. و ابن زیاد او را مجبور کرد از امیرالمؤمنین تبری جوید. پدرم نپذیرفت. سپس گفت: علی به تو خبر داده است که چگونه می میری؟ پدرم گفت: دوستم امیرالمؤمنین فرموده است که تو مرا به برائت از او دعوت می کنی و من نخواهم پذیرفت و تو دست ها، پاها و زبان مرا قطع خواهی کرد. 🌴ابن زیاد گفت: به خدا سوگند! دروغ او را آشکار خواهم کرد! آنگاه دستور داد دستها و پاهایش را بریدند و زبانش را رها کردند سپس او را بسوی منزل حرکت دادند، گفتم: پدر جان! از قطع دستها و پاهایت خیلی ناراحتی؟ گفت: نه، دخترم! فقط اندکی احساس درد می کنم. 🌴هنگامی که پدرم را از قصر بیرون آوردند در حالی که مردم دورش را گرفته بودند گفت: کاغذ و قلم بیاورید تا از حوادث آینده و رویدادهایی که تا روز قیامت واقع خواهد شد(که از سرورم امیرمؤمنان شنیده ام)شما را خبر دهم. آنگاه قسمتی از حوادث آینده را بازگو کرد. ابن زیاد از این جریان آگاهی یافت، کسی را فرستاد زبان او را نیز بریدند و در همان شب به رحمت خداوندی پیوست. 📚بحارج42،ص122وج 75،ص433 💯 🌺 @harrozba_qoraan 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺
👈 🌴مرد سیاه چهره ای به حضور علی علیه السلام رسید عرض کرد: یا امیرالمؤمنین من دزدی کرده ام مرا پاک کن! حدی بر من جاری ساز! پس از آن که سه بار اقرار به دزدی کرد، امام علیه السلام چهار انگشت دست راست او را قطع نمود. 🌴از محضر علی علیه السلام بیرون آمد و به سوی خانه خود رهسپار گردید با این که ضربه سختی خورده بود در بین راه باشور شوق خاص فریاد می زد: دستم را امیرالمؤمنین، پیشوای پرهیزگاران و سفیدرویان، آن که رهبر دین و آقای جانشینان است، قطع کرد. مردم از هر طرف اطرافش را گرفته بودند، او همچنان در مدح علی سخن می گفت. 🌴امام حسن و امام حسین از گفتار مرد با خبر شدند آمدند او را مورد محبت قرار دادند، سپس محضر پدر گرامیشان رسیدند و عرض کردند: پدر جان! ما در بین راه مرد سیاه چهره ای که دستش را بریده بودی، دیدیم تو را مدح می کرد. 🌴امام علیه السلام دستور داد او را به حضورش آوردند. حضرت به وی عنایت نمود و فرمود: من دست تو را قطع کردم، تو مرا مدح و تعریف می کنی؟ 🌴عرض کرد: یا امیر المؤمنین! عشق با گوشت و پوست و استخوانم آمیخته است، اگر پیکرم را قطعه قطعه کنند، عشق و محبت شما از دلم یک لحظه بیرون نمی رود. شما با اجرای حکم الهی پا کم نمودی. امام علیه السلام درباره او دعا کرد، آنگاه ان پیوند خورد و مانند اول سالم شد. 📚 بحار ج 41، ص 202