eitaa logo
دانستنیهای قرآن و احادیث
32هزار دنبال‌کننده
9.4هزار عکس
10.6هزار ویدیو
62 فایل
استفاده وکپی مطالب آزاد با ذکر صلوات برای سلامتی امام زمان (عج) . پست های تبلیغاتی از نظر ما نه تایید و نه رد می‌شود🔴 تبلیغات https://eitaa.com/joinchat/1262354873Cf856639733 آیدی ادمین @farzane_ostadi
مشاهده در ایتا
دانلود
💫حکایت های زیبا و آموزنده 💫 خیلی زیباست👌 روزی یک کشتی پر از عسل در ساحل لنگر انداخت وعسلها درون بشکه بود... پیرزنی آمد که ظرف کوچکی همراهش بود  و به بازرگان گفت: از تو میخواهم که این ظرف را پر از عسل کنی. تاجر نپذیرفت وپیرزن رفت... سپس تاجر به معاونش سپرد که آدرس آن خانم را پیدا کند و برایش یک بشکه عسل ببرد آن مرد تعجب کرد وگفت از تو مقدار کمی درخواست کرد نپذیرفتی و الان یک بشکه کامل به او میدهی؟ تاجر جواب داد: ای جوان او به اندازه خودش در خواست میکند و من در حد و اندازه خودم میبخشم... پروردگارا... کاسه های ما کوچک و کم عُمق اند، خودت به اندازه ی سخاوتت بر من و دوستانم عطا کن که سخاوتمندتر از تو نمیشناسیم... آرزوهايتان را به دستان خـدا بسپاريد🌸 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
۴۳ و ۴۴ مادر تمام مدت شیرینی به خوردم میداد و  سفارش کرد که حسابی به خودم برسم .‌ بالاخره مراسم کسل کننده ی پاتختی تموم شد و مهمونا یکی یکی زحمت رو کم کردن. من که خیلی از نشستن خسته شده بودم با اجازه ای گفتم و رفتم بالا توی اتاق راشد تا کمی استراحت کنم. داخل اتاق  که شدم با دیدن راشد که روی تخت خواب  به پهلو لم داده و  دستشو زیر سرش گذاشته جا خوردم ... -وای تو اینجایی؟ترسیدم‌! راشد نگاهی به سرتاپام کرد و مردمک چشماش روم ثابت شد،لباسی که برای مجلس امروز پوشیده بودم یه پیراهن کوتاه چین دار  زرشکی رنگ با آستینای پفکی بود. سعی میکنم دامن لباس و پایین بدم ولی افاقه نمیکنه.این حرکتم از چشمای تیز بین راشد دور نموند و سریع پوزخند تحویلم میده. -فقط شوهرت غریبه است؟ چطور جلوی اون خاله خانباجی های چشم شور راست راست میگشتی و مجلس گرم میکردی به من که رسیدی یادت افتاد رختت کوتاهه؟! با تعجب رفتم جلوی تخت ایستادم. -مگه نامحرم اونجا بود؟ همه زن بودن و هم جنس خودم. بعدشم کی گفته من مجلس گرم کردم؟ من از روی صندلیم تکون نخوردم. چشمای راشد برق زد و به حالت نشسته در اومد! -احسنت برتو!رقص زن  فقط باید جلوی شوهرش باشه... یهو سریع راشد گفت بریم پایین که هنوز مهمونا هستن و منتظر ما... -من بیرون منتظرم لباستو عوض کن بریم پایین. ناراحت از رفتار و دلخوری واضح راشد لباسم رو به تنهایی عوض کردم  و بچاش یه پیراهن بلند نخی با زمینه ی سفید و گل های  زرد و صورتی  تنم کردم. یه روسری ریشه دار انداختم روی سرم. تو آینه به خودم نگاه کردم. موهای بلند و بازم از زیر روسری بیرون مونده بود. بافکر این که راشد خوشش میاد موهامو نپوشوندم . لبخند رضایتی به خودم زدم و از اتاق اومدم بیرون. پله ها رو پایین رفتم و داشتم دنبال راشد میگشتم که صداشو از حیاط شنیدم. قدم هام رو به سمت  حیاط کج کردم. راشد کنار یه مرد کت شلواری  توی ایوون  ایستاده بود  و داشت باهاش خوش و بش میکرد. رفتم جلو و سلام دادم. مرد با نگاهی خریدارانه  از سرتا پامو وجب کرد و چشمش روی صورتم ثابت موند. -سلام بانو! راشد  دستش رو انداخت دور شونه ام و منو به خودش نزدیک کرد. -اومدی آوین جان؟! چرا نرفتی پیش خانما. حس کردم  از اینکه اومدم توی حیاط و به این آقا سلام دادم خوشش نیومده! سرم رو انداختم پایین. -صدای تو رو شنیدن گفتم بیام پیشت‌ الان میرم. -پسر عمو بانو رو  معرفی نمیکنی؟! راشد با اخم کمرنگی سرش و برمیگردونه طرف اون مرد. -این خانم  همسر و تازه عروسم هستن . رو کرد به من و گفت: -آوین ایشون پسرعموم اردشیره. مرد که حالا میدونم اردشیره با خنده گفت: -پسرعمو و رفیق و همبازی دوران کودکی و نوجوونی! خانوم تبریک میگم شما  خیلی خوش شانس بودین که راشد میون این همه دختر دست گذاشت رو شما!راشد نگاه عاقل اندر سفیهی خرج اردشیر کرد و گفت: -اونی که شانسش گفته راشد بوده. آوین منت گذاشت سر من و قبولم کرد. نگاه کوتاه ولی پرمهری بهم انداخت و اشاره کرد برم داخل.سرتکون دادم و با اجازه ای گفتم و رفتم توی خونه ولی سنگینی نگاه اردشیرو تا آخر روی خودم حس میکردم. بیشتر مهمونا رفته بودن. فقط مونده بود یکی دوتا از فامیلای نزدیک راشد و مادر من که بتول خانم واسه شام نگهشون داشته بود. زندایی و زن عموی راشد کنار هم نشسته بودن و داشتن باهام حرف میزدن و  من جایی ایستاده بودم که اونا منو نمیدین ولی من صداشون رو میشنیدم. زنعموی راشد گفت :-خدا به فخری رو کرده که همچین دامادی نصیبش‌شده. من جاش بودم به دخترم میسپردم زود دست به کار بشه و دو سه تا بچه ها قد و نیم قد  بیاره  که درست و حسابی راشد و پابند خودش کنه. اینجور مردا تمبونشون زود دوتا میشه. جیران خانم قری به سر وگردنش داد  و گفت: -والا فک کنم فخری و دخترش به خوابشونم نمیدیدن که راشد اسم رو دخترشون بزاره و از ده کوره بیارتش تو این عمارت و این همه زار و زندگی و طلا و لباس و خدم حشم به پاش بریزه.من که میگم راشد و چیز خورش کردن! زنعمو راشد گفت: چی بگم والا جیران جون. دختره بر و رو داره جوون و کم سن و سالم که هست راشد حتما خاطرخواهش شده و دلش گیر کرده وگرنه دختر دور و برش کم نبود. یکیش همین لعیا دختر خودت. هر روز جلو چشمش بود تو این خونه.جیران خانوم که معلوم بود بهش برخورده گفت: -واه واه واه چی میگی  شوکت جون؟ لعیا هزار تا خواستگار داره هیچ وقتم چشمش دنبال راشد نبود اینا از بچگی باهم بزرگ شدن. راشد اگرم میخواستم لعیا قبول نمیکرد. شوکت خانم از جاش بلند شد ومن  سریع رفتم سمت مطبخ تا چشمش به منی که گوش وایساده بودم نیفته‌. از حرفای جیران ناراحت نشده بودم چون میدونستم  از روی حسودی گفته و دلش میخواسته راشد داماد خودش بشه... 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
❌ پس انداز کردن رو جدی بگیرید ✅ لازمه بدونید که پس اندازه پول به شدت در اعتماد به نفس و کاهش استرس خانم‌ها نقش مثبتی داره 💰💰💰 اغلب اقایون اهل خرج کردن هستن و کمتر پول نگه میدارن اینجاست که یه خانم مدبر باید وارد عمل بشه تا حد ممکن برای مبادا پول پس انداز کنه! 😎 🟢 دقت کنید این اسمش پنهان کاری نیست! فکر فردا کردنه... ‌‌‌ 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
💝 دلایل تقویت مهربانی 1.به خاطر اینکه شادمانی خودمان زیاد میشود. 2.سلامت جسمانی و طول عمرمان را بیشتر میکند. 3. یک ارتباط خوب و معنادار برای ما می‌سازد. 4. عزت نفسمان را هم بالا می‌برد. 5. کاهش اضطراب و افسردگی ر 6. رضایت بیشتری از زندگیمان داریم 7. در ضمن محبوبیت اجتماعی هم برایمان به همراه دارد. 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
هدایت شده از روان شناسی دکتر انوشه🗣️
به شوهرت ارزش بده گاهی اشتباهی که ما در رابطه با همسرمون میکنیم اینه که با حرف هامون یه جوری احساس بی لیاقتی و کوچیک بودن و حقارت بهش میدیم! مثلا چطور؟ مثلا وقتی یه کاری میکنه یا یه چیزی میگه برمیگردیم میگیم: 🔹🔸یکم منطقی فک کن! اخه چرا انقد بی فکر و ساده ای؟ 🔸🔹چرا میذاری انقدر راحت گولت بزنن؟؟؟ چقدر بچه گانه فکر میکنی!!! وقتی اینجوری میگیم دو تا عکس العمل ممکنه ببینیم! یا شوهرمون برای اثبات خودش لجبازی رو در پیش میگیره و تازه اول ماجراست! یا اینکه شوهرمون از ما دور میشه و برای اینکه سرزنش نبینه و نشنوه ترجیح میده یکم مخفیانه تر اقدام کنه. شرح کارها و حرف هاش رو دیگه به ما نمیگه!اون وقت نباید شکایت کنیم که چرا شوهرم کم حرفه و فلان و بیساره مواظب زندگیت باش خانووووم ‌‌‌ ‌ ┈┈•°.⤳❁ ♥️ ❁⬿.°•┈┈ 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
❣ خانم مهربون خونه ❌باید خاص باشید. یک مرد به دنبال زنی خاص می گردد که تا پایان عمر کنارش بماند و با او پیر شود. زنی که اهل شکایت نیست یا با نق نق کردن روزش را خراب نمی کند. مردها یک زن منطقی و با حساب و کتاب می خواهند که آن ها را در سراسر زندگیشان حمایت کند و در موقعیت های حساس همیشه بتوانند روی کمکش حساب کنند. از طرف دیگر زن ایده آل آن ها شباهت زیادی با همان کلیشه همسر در خانواده و اجتماع دارد. آن ها اغلب زنی را ستایش می کنند که مورد ستایش خانواده و اطرافیانشان قرار می گیرد و حتی اگر خودشان هم این واقعیت را ندانند در ناخودآگاهشان آن را پرورش داده و به تصمیم گیری های شان راه می دهند ‌‌‌ 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
من ژاله ام متولد سال ۵۷ .... دوستام بهم میگند بچه ی انقلاب ..... اون روز تازه فهمیدم که بابا داشتن واسه خودش عالمی داره .... بابا داشتن حس غرور به بچه ها میده که من دیگه نداشتم، بالاخره شب رو خوابیدیم..... فردا صبح وقتی از خواب بیدار شدم دیدم مامان داره به گلهای خونمون آب میده... رفتم سمتش گفتم مامان جون میشه یه سوال ازت بپرسم؟! ؟؟؟؟ مامان با مهربونی گفت بپرس دخترم چیزی شده؟؟ ؟؟؟؟ گفتم نه مامان چیزی نشده فقط یه کم کنجکاوم که چرا ما کسی رو نداریم.... الان باید ختم میگرفتیم ولی کسی نیست که کمکمون کنه..... نه عمه نه عمو نه دایی نه پدر بزرگ و نه مادربزرگ . چرا هیچکدوم با ما ارتباط ندارند؟؟؟؟؟ مامان گفت: همه اینا برمیگردن به گذشته دخترم تو زیاد ذهنتو درگیر نکن...... گفتم ولی آخه مامان چرا شما هیچوقت راجع به این موضوع با من حرفی نزدی ....؟ اما من امروز مشتاقم که از خودتون بشنوم دلیل این همه تنهایی چیه؟؟؟؟ مامان وقتی دید خیلی اصرار میکنم قبول کرد و شروع کرد به تعریف کردن... گفت من تو خانواده ای بزرگ شده بودم که مادرم صاحب دو تا پسر بود و از اونجا که پدر من عاشق و شیفته دختر بود. همیشه به مادرم میگفت: رباب تو موقعی میتونی منو به آرزوم برسونی و حالمو خوب کنی که برام یه دختر شبیه خودت بیاری... برخلاف قدیم که اکثر مردا عاشق پسر بودن پدر من علاقه خاصی به دختر داشت..... خلاصه بعد از گذشت ۵ سال مادر من دوباره باردار میشه و من بدنيا پدرم اسم منو سحر گذاشت...... سالها گذشت و من روز به روز بزرگتر شدم و به سن ۷ سالگی رسیدم و شده بودم عزیز در دونه پدر و مادرم .. البته پدرم روی من بیشتر حساس بود و یه دوست داشتن عجیبی نسبت به بقیه بچه هاش به من داشت و من هم خالصانه عاشق پدرم بودم.... جوری شده بود که کسی نمیتونست بگه بالای چشمت ابرو هستش. برادرام گاهی اوقات از این همه مهر و محبت پدر و دختری ما حسودیشون میشد و از سر حسودی زیاد با من لج میکردند. .. اما منم شیطون بودم و کاراشونو بی جواب نمیزاشتم و تلافی میکردم.... چهارده سالم شد ..... یه روز تو خونه بودم که زنگ در به صدا در اومد مامانم رفت سمت در حیاط دوستم بود حدیث همسایه دیوار به دیوار خونمون بود حدیثه به مامانم گفت خاله جون میشه سحر رو صدا کنید کارش دارم... مامانم اومد منو صدا کرد و منم دویدم سمت حیاط و با خوشحالي حديث و بغل کردم. حدیث گفت سحر میای بریم باهم تا بقالی و بیایم...... من هم از خدا خواسته رفتم از مامانم اجازه گرفتم و رفتیم..... داخل مغازه سنگینی نگاهی رو حس کردم...... برگشتم دیدم شاگرد بقالی زل زده به من و داره منو نگاه میکنه. زود صورتمو ازش برگردوندم و بعد از تموم شدن خریدای حديثه برگشتیم خونه بعد از اون چند بار این موضوع تکرار شد..... 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
🟣 مردا به چی توجه میکنند؟ لبخندتون اصلا نگران رنگ رژ لب‌تون نباشین چون مردان بیشتر به لبخند شما توجه میکنن و نه به رژ لب‌تون. درواقع لبخند، قدرتمندترین سلاح برای مجذوب کردن یک مرد به شماست! چشم‌هاتون مردان به آرایش چشم شما اهمیت نمیدن، بلکه چشم شما در حالت طبیعی هم زیبا و گیراست! یک مرد از چشم‌هاتون میفهمه که شما خوشحال هستین یا نه و آیا در کنارش احساس خوب و راحتی میکنین؟ لذت بردن از زندگی‌تون اگر زندگی خودتونو دوست داشته باشین، هدف داشته باشین، از زندگی‌تون لذت ببرین و بیشتر در زمان حال زندگی کنین و قدردان کوچک‌ترین نعمت‌ها باشین، مردان خوب به شما جذب میشن چون شما نسبت به خودتون و زندگی‌تون احساس خوبی دارین و همین احساس خوب و انرژی مثبت رو به افرادی که در بیرون از زندگی‌تون هستن، منتقل میکنین و طبیعتا افراد جذب انرژی مثبت میشن و نه منفی. 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
🫸چند مثال ساده برای حدومرز گذاری: - مخالفت محترمانه: متوجه منظورت هستم ولی نظر من متفاوته/ مخالفه - اولویت: کاش می‌تونستم کمکت کنم ولی الان مشغول کاری هستم - محدودیت: با کمال میل می‌تونم صحبت کنم ولی رأس ساعت .. باید برم - مستقیم و مهربون: خیلی برات ارزش قائلم ولی اصلا نمی‌تونم این حرف/رفتار رو بپذیرم - حفظ احترام: هروقت لحن و صداتون آروم شد، صحبت می‌کنیم - حریم فیزیکی: نیاز دارم یکم تنها باشم - مالی: من تا انقدر… می‌تونم هزینه کنم - خانوادگی: نظرت برام مهمه اما اجازه بده خودم به نتیجه برسم 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
15.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🛑 بیاید با هم عهد ببندیم و بشکنیم این عرف غلط جهاز دیدن رو ‼️ 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe
فرزندم ناسازگار است و مرتب با او در تنش و دعوا هستیم چکار کنم؟؟ پاسخ مشاور👇👇 ☘عرض سلام و ادب ☘ برای اینکه بهتر راهنمایی شوید باید مشاور اطلاعات بیشتری درباره رابطه تان داشته باشد اما به طور کلی به نکات زیر دقت ویژه داشته باشید 👇👇 ✅اگر خود تحت فشارهای روانی ناشی از زندگی و كار قرار دارید و نمی توانید رفتار و گفتار خود را كنترل كنید، بهتر است قبل از انجام هر كاری در مورد فرزند به فكر روشی برای كنترل فشارهای خود باشید ، اگر والدین بتوانند برخی رفتارهای خود را تغییر دهند فرمانبری كودك بیشتر خواهد شدو سازگاری بیشتری خواهند داشت ✅افكار غلط و انحرافی درباره فرزند خود نداشته باشید ، مثلاً فرزندم این كار را می كند تا حرص مرا در بیاورد. یا او باعث تمام مشكلات در خانه است. یا او سازگاری ندارد و با بچه های دیگر فرق دارد ،چنین افكاری زمینه به وجود آمدن احساس بسیار بد را نسبت به فرزند مهیا می كند و یقیناً بر رفتارتان و او اثر منفی می گذارد. ✅وقت کافی صرف کنید و با فرزندتان بازی کنید سعی کنید جملاتتان در قالب امر و نهی نباشد و با لحن و کلمات مناسب با او صحبت کنید. مراقب باشید سم های ارتباطی یعنی ،سرزنش،مقایسه و توهین در گفته هایتان نباشد. ❀✾••┈┈•❀🕊◍⃟♥️🕊❀✾••┈┈•❀ 🦋 🖌 👇🇯‌🇴‌🇮‌🇳 🆔@drr_anoshe