eitaa logo
حجت الاسلام دکتر حسن منصوری
293 دنبال‌کننده
1.2هزار عکس
23 ویدیو
10 فایل
این کانال جهت تبلیغ معارف اسلامی ایجاد شده است ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/mansoori98
مشاهده در ایتا
دانلود
🍀🍀🍀 🍀🍀 🍀 ♦️حرف حساب جواب ندارد♦️ پيرزنى دو پسر داشت. يکى از آنها بهلول دانا و ديگرى کدخداى آبادى بود. يک شب تاجرى در خانهٔ پيرزن بيتوته کرد و از او خواست ده تا تخم‌مرغى را که دارد برايش بپزد. پيرزن ده تا تخم مرغ را پخت و به تاجر داد تا بخورد. تاجر خورد و پرسيد: پولش چقدر مى‌شود؟ پيرزن گفت: با نانى که خوردى سى شاهي. تاجر گفت: صبح موقع رفتن سى شاهى را به تو مى‌دهم. صبح شد، پيرزن زودتر از تاجر بلند شد و به صحرا رفت. تاجر که برخاست پيرزن را نديد. با خود گفت: سال ديگر سى شاهى را با سودش به پيرزن مى‌دهم. سال ديگر تاجر رفت در خانهٔ پيرزن و به‌جاى سى‌شاهى يک تومان به او داد. پيرزن خوشحال پيش همسايه‌اش رفت و ماجرا را براى او تعريف کرد. همسايه گفت: تاجر سر تو را کلاه گذاشته است. اگر آن ده تا تخم‌مرغ را زير مرغ مى‌گذاشتي، جوجه مى‌شدند، جوجه‌ها مرغ مى‌شدند، مرغ‌ها تخم مى‌کردند و پولشان يک عالمه مى‌شد! پيرزن رفت پيش کدخدا و از تاجر شکايت کرد. کدخدا تاجر را به زندان انداخت.از قضا بهلول سرى به زندان برادرش زد و تاجر را در آنجا ديد. تاجر ماجراى خودش را براى بهلول تعريف کرد. بهلول رفت و دو لنگه بار گندم از برادرش گرفت. بعد پيش مادرش رفت و از او ديگ خواست. مادرش پرسيد: چه کار مى‌خواهى بکني؟ بهلول گفت: مى‌خواهم گندم‌ها را بپزم، بعد بکارم تا سبز شوند. پيرزن به نزد پسر ديگرش، کدخدا رفت و گفت: اين برادر تو واقعاً ديوانه است. مى‌خواهد گندم پخته بکارد! کدخدا و مادرش رفتند پيش بهلول. کدخدا گفت: گندم پخته که نمى‌رويد. بهلول گفت: از تخم‌مرغ پخته جوجه درنمى‌آيد! بهلول دانا گفت: اگر درنمى‌آيد چرا تاجر بيچاره را زندانى کردي. کدخدا نتوانست جوابى بدهد و ناچار تاجر را از زندان آزاد کرد. بهلول دانا، يک تومان را از مادرش گرفت و به تاجر داد و گفت: اين هم غرامت زندانى شدن ناحق تو 📓افسانهٔ بهلول دانا،ص ۱۶۱ https://eitaa.com/hasanmansoori
👑👑👑 👑👑 👑 ⚜ رعایت حقوق متقابل ⚜ 🔹دیروز در اتوبوس، اتفاقی دیدم که هم مرا متعجب کرد و هم نکته‌ای در ذهنم باقی گذاشت. در حین سفر، بیشتر صندلی‌ها پر شده بود. و تعدادی خانم که حجاب درستی نداشتند، سوار شدند!! ناگهان یکی از مسافران، که مردی حدوداً ۴۰ ساله بود، شروع به صحبت تلفنی بلند کرد. صدای او در اتوبوس پیچید و باعث اذیت مسافران شد!! بعضی از افراد با نارضایتی به هم نگاه کردند و زمزمه کردند: «این آقا نمی‌تونه یه کم صدای خودشو پایین بیاره؟» یکی از همون خانم‌ها که به نظر می‌رسید کمی عصبی شده، رو به مرد و گفت: «آقا، ممکنه آهسته با تلفنتون صحبت کنید؟ اینجا مکان عمومیه و همه اذیت میشن!!» مرد با لبخندی از روی بی‌تفاوتی گفت: «خانم محترم، شما حتماً می‌دانید که من هم حق دارم در این مکان از آزادی خود استفاده کنم، همانطور که شما به راحتی در این اتوبوس حجاب خود را کنار گذاشته‌اید!! اگر شما حق دارید که آزادی خود را به این شکل نشان دهید، من هم حق دارم که صدایم را بلند کنم.» با این حرف دیگه هیچ‌کس اعتراضی نکرد و باعث شد که سکوت عجیبی فضا را پر کند. خانم که انتظار چنین حرفی را نداشت، سرش را پایین انداخت و دیگر حرفی نزد. بقیه مسافران که تا آن لحظه اعتراض کرده بودند، در سکوت به این مکالمه گوش می‌دادند. ⛔️این صحنه برایم یادآوری شد که آزادی نسبی است، درست است که هر فرد حق دارد آزادی خود را ابراز کند، اما این آزادی نباید به‌گونه‌ای باشد که باعث ناراحتی و بی‌احترامی و تضييع حقوق دیگران شود. آزادی باید در چارچوب احترام متقابل باشد. اگر کسی آزادی خود را در عدم رعایت حجاب ابراز می‌کند، دیگران نیز ممکن است آزادی خود را در شکل‌های دیگر نشان دهند. اما در نهایت، احترام به قوانین و احساسات دیگران باید در اولویت باشد. https://eitaa.com/hasamansoori