eitaa logo
حجت الاسلام دکتر حسن منصوری
307 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
24 ویدیو
10 فایل
این کانال جهت تبلیغ معارف اسلامی ایجاد شده است ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/mansoori98
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️♦️♦️ ♦️♦️ ♦️ 💎خاستگاری دو جغد💎 روزی حاکمی همراه با وزیر حکیمش ،از کنار روستایی می گذشتند.خانه های روستا خراب و ویران شده و مردمش آواره شده بودند.صدای آواز دو جغد به گوش حاکم و وزیرش رسید. حاکم از وزیر پرسید:« به نظر تو این دو جغد باهم چه می گویند؟» وزیر که همیشه می خواست حاکم را متوجه وظیفه و مسئولیت هایش نماید از فرصت استفاده کرد و پاسخ داد:« ای حاکم بزرگ ، یکی از این دوجغد دارد دختر جغد دیگر را برای پسرش خواستگاری می کند.» حاکم خندید و گفت:«چه جالب!مگرجغدها هم شیربها و مهریه می گیرند و دخترشان را شوهر می دهند؟» وزیر پاسخ داد:« بله این دوجغد هم دارند برسر شیربها چانه می زنند.» حاکم با کنجگاوی پرسید:« خوب چه می گویند؟» وزیر گفت:«جغدی که دختر دارد به آن یکی می گوید اگر میخواهی دخترم را به پسرت بدهم باید چندین روستای خراب و ویران را به عنوان شیربها به من بدهی.» حاکم خندید و گفت:«چرا روستای خراب و ویران؟» وزیر گفت:«چون جغدها به خرابه ها علاقه دارند.هرجا خرابه ای باشد جغد در آن زندگی می کند و آنجا را به عنوان خانه اش انتخاب می کند.» حاکم گفت:«جغد دومی پیشنهاد او را قبول کرد؟» وزیر گفت:« آری قبول کرد.او به جغد اولی گفته که اگر حاکم به همین شکل که امروز دارد بر مردم حکومت می کند به کارش ادامه دهد،کم کم تمام روستاها به ویرانه تبدیل می شوند و ساکنان آنها آواره می شوند. آن وقت ویرانه های زیادی برجا می ماند و من تمام آن خانه های خراب و ویران را به عنوان شیربها و مهریه ی دخترت به تو می دهم.می گوید: گر ملک اینست و همین روزگار زین ده ویران دهمت صدهزار https://t.me/mansoori60 https://eitaa.com/hasamansoori55
🌻🌱🌻 🌱🌻 🌻 💠الخیرُ في ما وقع 💠 در آنچه اتفاق می افتد خیر است... پادشاهی وزیری داشت كه هر اتفاقی می‌افتاد، می‌گفت: خیراست! روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر كرد و مجبور شدند انگشتش را قطع كنند، وزیر در صحنه حاضر بود و گفت: خیر است! پادشاه از درد به خود می‌پیچید، از رفتار وزیر عصبی شد، او را به زندان انداخت، یک سال بعد پادشاه كه برای شكار به كوه رفته بود، در دام قبیله ای گرفتار شد كه بنا بر اعتقادات خود، هر سال یک نفر را كه دینش با آن ها مختلف بود، سر می‌بریدند و لازمه اعدام آن شخص این بود كه بدنش سالم باشد. وقتی دیدند اسیر، یكی از انگشتانش قطع شده، وی را رها كردند. آنجا بود كه پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد كه زمان قطع انگشتش گفته بود: خیر است! پادشاه دستور آزادی وزیر را داد. وقتی وزیر آزاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید، گفت: خیر است! پادشاه گفت: دیگر چرا؟؟ وزیر گفت: از این جهت خیر است كه اگر مرا به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم، مرا به جای تو اعدام می كردند... https://eitaa.com/hasanmansoori
💎💎💎 💎💎 💎 💠قصاص روزگار وزیرِ مردم آزاری، سنگی بر سر فقیری زد، در آن روز برای آن فقیر، توان و فرصت قصاص و انتقام نبود، ولی آن سنگ را نزد خود نگهداشت. سال ها از این ماجرا گذشت تا این که شاه نسبت به آن وزیر عصبانی شد و دستور داد وی را در چاه افکندند. فقیر از حادثه اطلاع یافت و بالای همان چاه آمد و همان سنگ را بر سر آن وزیر کوفت. وزیر گفت: تو کیستی؟ چرا این سنگ را بر من زدی؟ فقیر گفت: من فلانی هستم که در فلان تاریخ، همین سنگ را بر سرم زدی. وزیر گفت: تو دراین مدت طولانی کجا بودی؟ چرا نزد من نیامدی؟ فقیر: «از جاهت اندیشه همی کردم، اکنون که در چاهت دیدم، فرصت غنیمت دانستم» «یعنی از مقام و منصب تو بیمناک بودم، اکنون که تو را در چاه دیدم، از فرصت استفاده کرده و قصاص نمودم» ******* ناسزایی راکه بینی بخت یار عاقلان تسلیم کردند اختیار چون نداری ناخن درنده تیز با ددان آن به، که کم گیری ستیز هر که با پولاد بازو، پنجه کرد ساعد مسکین خود را رنجه کرد باش تا دستش ببندد روزگار پس به کام دوستان مغزش برآر 📕گلستان سعدی https://eitaa.com/hasamansoori