eitaa logo
حجت الاسلام دکتر حسن منصوری
277 دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
30 ویدیو
13 فایل
این کانال جهت تبلیغ معارف اسلامی ایجاد شده است ارتباط با مدیر. https://eitaa.com/mansoori98
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷جان دادن پیر مرد نابینا در فراق علی علیه السلام🌷 ✅وقتي امام حسن علیه السلام و امام حسين علیه السلام از تشيع جنازه پدر بزرگوارشان امام علي علیه السلام باز مي گشتند به خرابه اي رسيدند، در اين خرابه بيماري افتاده بود و ناله مي کرد. آن دو بزرگوار به خرابه رفتند و سر بيمار را که پيرمردي عليل بود به دامان گرفته و احوالش را پرسيدند. پيرمرد گفت: در اين دنيا هيچ کس به فرياد ما نمي رسد، مگر يک نفر که به اينجا مي آمد و در دهان من غذا مي گذاشت، اما اکنون سه روز است که او به اينجا نيامده و من گرسنه و تشنه هستم. فرزندان امام علي علیه السلام فرمودند: آيا او را مي شناختي؟ پيرمرد جواب داد: من کور هستم اما روزي از او پرسيدم: آقا اسم شما چيست؟ فرمود: من بنده خدا هستم. فرزندان امام علي علیه السلام پرسيدند: آيا نشانه اي از او به خاطر داري؟ پيرمرد جواب داد: هر گاه آن بزرگوار در خرابه ذکر خداوند را مي گفت تمام سنگ و کلوخ و ديوار اينجا او را همراهي مي کردند و خداوند را تسبيح مي گفتند. در اين موقع صداي گريه امام حسن علیه السلام بلند شد و فرمودند: او پدر ما امام علي علیه السلام بود که ما اکنون از تشيع جنازه او مي آييم. بيمار با شنيدن اين خبر گريان شد و التماس کنان عرض کرد: اي آقازاده ها بر من منت بگذاريد و مرا بر سر قبر او ببريد. فرزندان امام علیه السلام او را بر سر قبر امام علیه السلام بردند. پيرمرد آنقدر بر سر قبر امام علیه السلام گريه کرد تا جان از بدنش خارج شد. 🆔 https://eitaa.com/hasamansoori
🏴🏴🏴 🏴🏴 🏴 ♦️پيرمرد نابینا و اميرمؤمنین علیه السلام 🔅 هنگامي كه امام حسن(ع)، امام حسين(ع) و همراهان از دفن جنازه پدرشان به سوي كوفه باز مي گشتند٬ كنار ويرانه اي پيرمرد بينوا و نابينايي را ديدند كه بسيار پريشان بود. خشتي زير سر نهاده بود و گريه مي كرد. از او پرسيدند: تو كيسي و چرا نالان و پريشان هستي؟ گفت: من غريبي بينوا هستم٬ در اينجا مونس و غم خواري ندارم. يك سال است در اين شهر هستم. هر روز مرد مهرباني  نزد من مي آمد و احوال مرا مي پرسيد. به من غذا مي رسانيد و مونس من بود٬ ولي اكنون سه روز او نزد من نيامده و از حال من جويا نشده است. گفتند: آيا نام او را مي داني؟ گفت: نه. گفتند آيا از او نپرسيدي نامش چيست؟ گفت: پرسيدم٬ ولي فرمود: تو با نام من چه كار داري، من براي خدا از تو سرپرستي مي كنم. گفتند: اي بينوا او چه شكلي بود؟ گفت: من نابينايم٬ نمي دانم. گفتند: آيا هيچ نشاني از گفتار و كردار او داري؟ گفت: پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود. وقتي او تسبيح و لا اله الا الله مي گفت٬ زمين و زمان و در و ديوار با او هم نوا مي شدند. وقتي كنار من مي نشست، مي فرمود: درمانده اي با درمانده اي نشسته و غريبي هم نشين غريبي شده است. حسن(ع) و حسين(ع) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند. به روي هم نگريستند و گفتند: اي پيرمرد٬ اين نشانه ها كه برشمردي، نشانه هاي پدر ما اميرمؤمنان علي(ع) است. بينوا گفت: پس او چه شده كه در اين سه روز است نزد من نيامده؟ گفتند: اي پيرمرد، شخص بدبختي ضربتي بر او زد و او به دار باقي شتافت؛ ما هم اكنون از كنار قبر او مي آييم. بينوا وقتي ازجريان آگاه شد، خروش و ناله جان سوزش بلند گرديد، خود را بر زمين مي زد و خاك را به روي خود مي پاشيد و مي گفت: مرا چه لياقت كه اميرمؤمنان(ع) از من سرپرستي كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن(ع) و حسين(ع) هر چه او را دلداري مي دادند، ولي آرام نمي گرفت.              نمي دانم چه كار افتاد ما را كه آن دلدار مـا را زار بـگـذاشـت در اين ويرانه اين پير حزين را غريب و عاجز و بي يار بگذاشت آن پير مرد بي نوا به دامن حسن(ع) و حسين(ع) چسبيد و گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالي قدرتان٬ مرا كنار قبر او ببريد. امام حسن(ع) دست راست او را و امام حسين(ع) دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر علي(ع) آوردند. خود را به روي قبر افكند و در حالي كه اشك مي ريخت، مي گفت: خدايا من توان دوري از اين پدر مهربان را ندارم٬ تو را به حق صاحب اين قبر، جانم را بستان. دعاي او مستجاب شد و همان دم جان سپرد.            ذره اي بود به خورشيد رسيد                قطره اي بود و به دريا پيوست. امام حسن(ع) و امام حسين(ع) از اين حادثه جان سوز گريستند. جنازه او را غسل دادند و كفن كردند. نماز بر جنازه او خواندند و او را نزديك همان روضه پاك به خاك سپردند. 📕 روضة الشهدا، ص 172 https://eitaa.com/hasanmansoori