#داستانک
درویشی تهی دست از کنار باغ کریم خان زند عبور میکرد. چشمش به شاه افتاد و با دست اشارهای به او کرد. کریم خان دستور داد درویش را به داخل باغ آوردند.
کریم خان گفت: این اشاره های تو برای چه بود؟
درویش گفت: نام من کریم است و نام تو هم کریم و خدا هم کریم.
آن کریم به تو چقدر داده است و به من چی داده؟ کریم خان در حال کشیدن قلیان بود؛ گفت چه میخواهی؟
درویش گفت: همین قلیان، مرا بس است! چند روز بعد درویش قلیان را به بازار برد و قلیان بفروخت. خریدار قلیان کسی بود که می خواست نزد کریم خان برود و تحفه برای خان ببرد! پس جیب درویش پر از سکه کرد و قلیان نزد کریم خان برد! روزگاری سپری شد. درویش جهت تشکر نزد خان رفت.
ناگه چشمش به قلیان افتاد و با دست اشارهای به کریم خان زند کرد و گفت: نه من کریمم نه تو؛ کریم فقط خداست، که جیب مرا پر از پول کرد و قلیان تو هم سر جایش هست . . .
#خدا
کانال حسن حسن پور | عضو شوید 👇🌹
https://eitaa.com/joinchat/1623261388Ccc4612fb48
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#داستانک 📖
ملوان مورچه❗️
🎙 گوینده: حسن حسن پور
✍️ فصل پاییز بود. مورچه بالای درخت دنبال آذوقه واسه فصل سرماش میگشت که یهو باد شدیدی وزید. دستپاچه دنبال پناهگاه میگشت و به سرعت خودشو لای پیچش برگی پنهان کرد، ولی باد برگو با خودش برد 🍂
🐜 مورچه که ترسیده بود، برگو محکم گرفت تا بلایی سرش نیاد ...
💠 امام صادق (ع) میفرمایند: مقام و جایگاه هر کسی، به اندازهی عقل اوست.
📚 اصول کافی، کتاب عقل و جهل
#مورچه #عقل #داستان
کانال 🇮🇷 حسن حسن پور 🇮🇷
🆔️ @hasan_hasanpour