فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹نشست سران ۵١ کشور در ونزوئلا و واکنش حضار در جلسه در پی ذکر نام سردار دلها سپهبدِ شهید حاجقاسم سلیمانی
😭هنوز هم با گذشت بیش از پنج ماه داغ حاج قاسم تازه است😭
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی #وعده_صادق #انتقام_سخت
☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
‼️زود قضاوت نکن‼️
حکایتی واقعی، زیبا و پندآموز
ا🧕🏻خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسهی ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
با هم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
❕ناگهان دختری 🚶🏻♀️ از جمع جدا شد و به جای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع❕
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد!
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود به خاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
ا 🤦🏻♀️سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچهی زرنگ و عاقلی بود!!
نمونهی خوب و تو دلبروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید!
به قدری عصبانیام کرده بود 😡 که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود! خودش را از دستم رها کرد🤷🏻♀️ و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از 😂خندهی حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.😰
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه!
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد، دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: لطفاً صبر کن! بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیهی مادرها نیست، مادر من «کر و لال» است! چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم!!
تا او هم مثل بقیهی مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود، این زبان اشاره است، زبان کر و لالها!
همینکه این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دخترک را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند.
نه تنها من که هر کس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغالهای برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود:
زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!!
#حکایت #صبر
☁️🌦 @hasanaat 🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید ولی حتماً با صدا گوش کنید.
😂👶🏻😂
#زنگ_تفریح
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
حکایت
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮐﺎﻣﯿﻮﻧﯽ ﻭﺍﺭﺩ یک ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺷﺪ. ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﯾﻦﮐﻪ ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﮐﺮﺩ، ﺳﻪ ﺟﻮﺍﻥ ﻣﻮﺗﻮﺭﺳﯿﮑﻠﺖﺳﻮﺍﺭ ﻫﻢ ﺑﻪ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﯾﮏ ﺭﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﺳﺮﺍﻍ ﻣﯿﺰ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﮐﺎﻣﯿﻮﻥ ﺭﻓﺘﻨﺪ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﭘﭻﭘﭻ ﮐﺮﺩﻥ، ﺍﻭﻟﯽ ﺳﯿﮕﺎﺭﺵ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺳﺘﮑﺎﻥ ﭼﺎﯼ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺧﺎﻣﻮﺵ ﮐﺮﺩ!
ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻪ ﺍﻭ ﭼﯿﺰﯼ ﻧﮕﻔﺖ!
ﺩﻭﻣﯽ ﺷﯿﺸﻪی ﻧﻮﺷﺎﺑﻪ ﺭﺍ ﺭﻭﯼ ﺳﺮ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺧﺎﻟﯽ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺳﮑﻮﺕ ﮐﺮﺩ!!
ﻭﻗﺘﯽ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺑﻠﻨﺪ ﺷﺪ ﺗﺎ ﺻﻮﺭﺗﺤﺴﺎﺏ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﺭﺍ ﭘﺮﺩﺍﺧﺖ ﮐﻨﺪ، ﻧﻔﺮ ﺳﻮﻡ ﺑﻪ او ﭘﺸﺖﭘﺎ ﺯﺩ ﻭ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﻣﺤﮑﻢ ﺑﻪ ﺯﻣﯿﻦ ﺧﻮﺭﺩ، ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯ ﻫﻢ ﺳﺎﮐﺖ ﻣﺎﻧﺪ!!!
ﺩﻗﺎﯾﻘﯽ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺧﺮﻭﺝ ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﺍﺯ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺟﻮﺍﻥﻫﺎ ﺑﻪ ﺻﺎﺣﺐ ﺭﺳﺘﻮﺭﺍﻥ ﮔﻔﺖ: ﭼﻪ ﺁﺩﻡ ﺑﯽﺧﺎﺻﯿﺘﯽ ﺑﻮﺩ، ﻧﻪ ﻏﺬﺍ ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺑﻠﺪ ﺑﻮﺩ، ﻧﻪ ﺣﺮﻑ ﺯﺩﻥ ﻭ ﻧﻪ ﺩﻋﻮﺍ!
ﺭﺳﺘﻮﺭﺍنچی ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺍﺯ ﻫﻤﻪ ﺑﺪﺗﺮ اینکه حتی ﺭﺍﻧﻨﺪﮔﯽ هم ﺑﻠﺪ ﻧﺒﻮﺩ، ﭼﻮﻥ موقع رفتن ﻭﻗﺘﯽ ﺩﺍﺷﺖ ﺩﻧﺪﻩﻋﻘﺐ ﻣﯽﺭﻓﺖ، ۳ ﺗﺎ ﻣﻮﺗﻮﺭسیکلت ﻧﺎﺯنینتان ﺭﺍ هم ﻟﻪ ﮐﺮﺩ ﻭ ﺭﻓﺖ!
😂😂
#طنز
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شعرخوانی طنازانهی ناصر فیض در محضر امام خامنهای
به آب روشن می عارفی طهارت کرد
و رفته رفته به این کار زشت عادت کرد
😂😂
جالب اینجاست که آقا هم از بیمارستان نکوئی قم شناخت کافی دارن.😂
😍قربان خندههای آقاجانم🥰
#شعر #ناصر_فیض #امام_خامنه_ای
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
‼️شعری انتقادی در وصف حال و روز برخی از طلاب‼️
مرا مغنیاللبیبی بود روزی
فقاهت را امیدی بود روزی
چرا موج فتن در ما اثر کرد
مطولهای ما را مختصر کرد
معالم نردبان آسمان بود
چراغ راه استنباطیان بود
چرا برداشتند این نردبان را
چرا بستند راه آسمان را
کتاب علم را تلخیص کردند
به ما بیچارگان تدریس کردند
صرف میر و امثله یادش بخیر
صیغههای مشکله یادش بخیر
حجرهی تاریک و تنگی داشتیم
سفرهی بی آب و رنگی داشتیم
بحث، ما را عاشق خود کرده بود
لمعه ما را لایق خود کرده بود
نفرت از هر خودستایی داشتیم
خلق و خوی روستایی داشتیم
راه و رسم بندگی یادش بخیر
روزگار سادگی یادش بخیر
درد مرشد داشتن کمرنگ شد
قلب برخی بهر منصب تنگ شد
گر ز ارزشهای خود غفلت کنیم
خویش را بیارج و بیقیمت کنیم
ما کجا آسایش و آسودگی
ما کجا دنیا و این آلودگی
هر که از جا برنخیزد مرد نیست
هر که از میدان گریزد مرد نیست
کجا رفت آیین صوم و سکوت
ابوحمزه خواندن هنگام قنوت
کجایند مردان شب زندهدار
خدایان اخلاص و علم و وقار
ما به بزم علم نامحرم شدیم
زهر نوشیدیم و بیمرهم شدیم
بس که بر خوان شکم بنشستهایم
شاهراه علم بر خود بستهایم
ما که سنگ علم بر سر میزنیم
در سراب «نمره» پرپر میزنیم
به نام امتحان معتاد گشتیم
سراغ علم در خرداد گشتیم
خدایا دارم از شورا گلایه
شده این حوزهها عین اداره
چرا پنجشنبهها تعطیل هستیم؟
چنین شد راه بر تحصیل بستیم
به حوزه این همه تعطیل ننگ است
الاغ درس و تحصیلات لنگ است
اگر چه سالها در حوزه هستیم
هنوز اندر خم یک کوچه هستیم
ز بهر نمره ما تحصیل کردیم
تجمل را به خود تحمیل کردیم
خداوندا چه علم است این چه علم است؟
که بهر نمره و پاس دو ترم است!
ما به خورد و خواب عادت کردهایم
تکیه بر آرنج راحت کردهایم
غم برای نوع عنوان میخوریم
غصهی آب و غم نان میخوریم
گفت عالم در کجا گردد هلاک
گفتمش در لقمههای شبههناک
شبههخوارانند بیسوز و گداز
بینصیب از لذت راز و نیاز
میکنم در عالم آن روز سیر
یاد آن طلاب باهمت بخیر
عادت هر روزشان ایثار بود
قلبشان از نور حق سرشار بود
از چه رو ما خودفریبی میکنیم
با هم احساس غریبی میکنیم
شیوهی همسایگی در پیش بود
حرفهاشان واقعاً بینیش بود
ما چرا این راه را گم کردهایم
اکثراً در نمره دربست بردهایم
نمرهها ما را اسیر خویش کرد
خلق را یکباره بیتشویش کرد
طفل تحقیق و تعلم خار شد
بحث کردن از عقاید عار شد
از حضور عالمان دین جدا
شد لباس پاک روحانی دو تا
ساعتی از روز را روحانیاند
ساعتی دیگر کت و شلواریند
خلق را در اشتباه انداختند
عزت خود را به چاه انداختند
شده اصل ملاک درس ما بیست
ز درس شیخ طوسیها خبر نیست
ز مرشدهای رهرو کم خبر هست
که دستورات بعضی کماثر است
خداوندا چه درد است این چه درد است؟
که فولاد دلم را آب کرده است
مرا ای دوست، درد طـَلْبگی کشت
چه درد است این، مرا شرمندگی کشت
شأن ما بالاتر از این حرفهاست
عزت یک حوزه فوق جملههاست
ما که باید صاف و مولایی شویم
ننگمان باشد که دنیایی شویم
اللهم اجعل عواقب أمورنا خیراً
#طلبگی #خاطره #انحراف
☁️🌦@HASANAAT🌦☁️