eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
168 دنبال‌کننده
995 عکس
1.6هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌‌ی علمیه‌‌ی قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات مرتبط با معارف دینی و انقلابی خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔍 تصویری جالب که کاربران شبکه‌های اجتماعی آن را منتشر کرده‌اند. ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
«عباس‌علی فتاحی» بچه‌ی دولت‌آباد اصفهان بود حدود ۱۷ سال سن داشت. سال شصت به شش زبان زنده‌ی دنیا تسلط داشت😳 تک فرزند خانواده هم بود😍 زمان جنگ اومد و گفت: مامان می‌خوام برم جبهه😇 مادر گفت: عباسم! تو عصای دستمی، کجا می‌خوای بری؟ عباس‌علی گفت: امام گفته. مادرش گفت: اگه امام گفته برو عزیزم...😊 عباس اومد جبهه. خیلی‌ها می‌شناختنش. گفتند بذاریدش پرسنلی یا جای بی‌خطر تا اتفاقی براش نیفته☺️ اما خودش گفت: اسم منو بنویس می‌خوام برم گردان تخریب😇 فکر کردند نمی‌دونه تخریب کجاست. گفتند: آقای عباس‌علی فتاحی! تخریب حساس‌ترین جای جبهه است و کوچک‌ترین اشتباه، بزرگ‌ترین اشتباهه...😱 بالأخره عباس‌علی با اصرار رفت تخریب و مدت‌ها توی اونجا موند. یه روز شهیدخرازی گفت: چند نفر می‌خوام که برن پل چهل‌دهنه روی رودخونه «دوویرج» رو منفجر کنن😰 پل کیلومترها پشت سر عراقی‌ها بود... پنج نفر داوطلب شدند که اولینشون عباس‌علی بود😇 قبل از رفتن حاج حسین خرازی خواستشون و گفت: «به‌هیچ‌وجه با عراقی‌ها درگیر نمی‌شید. فقط پل رو منفجر کنید و برگردید. اگر هم عراقی‌ها فهمیدند و درگیر شدید حق اسیر شدن ندارین که عملیات لو بره...😳 تخریبچی‌ها رفتند... یه مدت بعد خبر رسید تخریبچی‌ها برگشتند و پل هم منفجر نشده، یکی‌شونم برنگشته...😔 اونایی که برگشته بودند گفتند: نزدیک پل بودیم که عراقی‌ها فهمیدن و درگیر شدیم. تیر خورد به پای عباس‌علی و اسیر شد...😓 زمزمه‌ی لغو عملیات مطرح شد.😲 گفتند ممکنه عباس‌علی توی شکنجه‌ها لو بده🤔 پسرعموی عباس‌علی اومد و گفت: حسین! عباس‌علی سنش کمه اما خیلی مرده، سرش بره زبونش باز نمی‌شه برید عملیات کنید...😊 عملیات فتح‌المبین انجام شد و پیروز شدیم. رسیدیم رودخانه‌ی دوویرج و زیر پل یه جنازه دیدیم که نه پلاک داشت و نه کارت شناسایی. سر هم نداشت😭 پسرعموی عباس‌علی اومد و گفت: این عباس‌علیه! گفتم سرش بره زبونش باز نمی‌شه...😔 اسرای عراقی می‌گفتند: روی پل هر چه عباس‌علی رو شکنجه کردند چیزی نگفته... اونا هم زنده زنده سرش رو بریدند...😭 جنازه‌اش رو آوردند اصفهان تحویل مادرش بدهند. گفتند به مادرش نگید سر نداره😓 وقت تشییع مادر گفت: صبر کنین این بچه یکی یه دونه من بوده، تا نبینمش نمی‌ذارم دفنش کنین! گفتن مادر بی‌خیال. نمی‌شه... مادر گفت: به‌خدا قسم نمی‌ذارم. گفتند: باشه! ولی فقط تا سینه‌اش رو می‌تونین ببینین😔 یهو مادر گفت: نکنه می‌خواین بگین عباسم سر نداره؟😔 گفتند: مادر! عراقی‌ها سر عباست رو بریدند. مادر گفت: پس می‌خوام عباسمو ببینم...😳 مادر اومد و کفن رو باز کرد. شروع کرد جای جای بدن عباس رو بوسیدن تا رسید به گردن. پنبه‌هایی که گذاشته بودن روی گلو رو کنار زد( یاد گودی قتلگاه و مادر سادات) و خم شد رگ‌های عباس رو بوسید. و مادر شهید عباس‌علی فتاحی بعد از اون بوسه دیگه حرف نزد...😭😭 🌷شادی روح شهدا صلوات🌷 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸این مبلغ را نذر شما کردم🔸 📝خاطره دکتر علی حائری‌شیرازی (فرزند مرحوم آیةالله حائری‌شیرازی) از پدر 🔹 مدتی بعد از آنکه پدر امامت جمعه را رها کردند، در قم رحل اقامت گزیدند. متأسفانه بعضاً هم تنها بودند! گاه‌گداری من و بچه‌ها سری می‌زدیم... . به واسطه‌ی بیماری‌ای که داشتند رژیم غذایی سختی هم به توصیه‌ی اطبای اسلامی گرفته بودند و مثلاً بین گوشت‌ها فقط مجاز به خوردن شکمبه‌ی گوسفند بودند بلکه مداومت به آن مانند یک دارو . خب شکمبه‌ها را هم به جهت ارزان‌تر شدن و هم به جهت تمایل شخصیشان، پاک نکرده می‌گرفتند و خودشان پاک می‌کردند. از نیمه‌های شب چند ساعتی به حمام زیر زمین می‌رفتند و آن‌ها رو خوبِ خوب تمیز می‌کردند و بار می‌‌گذاشتند و صبح، چنانچه همچو منی مهمانشان بود، با هم می‌خوردیم... . 🔹 در این ایام، اموراتشان هم نوعاً از سخنرانی‌هایی که دعوت می‌شدند می‌گذشت. پاکت سخنرانی را هم در جیب بالای قبایشان می‌گذاشتند. من هم به رسم فضولی، بعضاً پاکت را چک می‌کردم تا ببینم وسعت دخل و خرج به چه میزان است؟ این بار در پاکت فقط یک تراول پنجاهی بود و می‌بایست تا سخنرانی بعدی با همین مبلغ مدیریت می‌کردیم! بماند 🔹یک روز صبح گفتند: فردا کمیسیون خبرگان دارم و می‌خواهم یک حمام اساسی بروم. تو هم می‌آی؟! اول استقبال نکردم... . بعد ادامه دادند، در یکی از کوچه‌های فرعی گذر خان، یک حمام عمومی قدیمی هست. قبلاً یکبار تنهایی رفتم؛ خوب دَم می‌شود، دلاک کار بلدی هم دارد. احساس کردم تنهایی سختشان است که بروند؛ پذیرفتم همراهیشان کنم. بقچه‌ای از حوله، لباس و صابون فله‌ای با خود بردیم. وقتی وارد شدیم، روی در نوشته بود: «هزینه‌ی هر نفر دو هزار و پانصد تومان». پیش قدم شدم و حساب کردم. پدر راست می‌گفت. آنچنان حمام دم داشت که گویی به سونای بخار رفته‌ایم. دلاک پیرِ کاربلد هم روی هر نفر قریب نیم‌ساعت تا سه‌ربع ساعت وقت می‌گذاشت! حمام خیلی خیلی خوبی بود. آدم واقعاً احساس سبکی و نشاط می‌کرد. 🔹 در وقت خارج شدن، دم در به من گفتند انعام دلاک را حساب کردی؟ گفتم نه! گفتند: صدایش کن. پیرمرد را صدا کردم آمد. پدر دست در جیب کرد و همان پاکت تراول پنجاهی را به او داد! او تراول را گرفت، بوسید، بر چشم گذاشت و نگاهی به بالا کرد و رفت. من هاج و واج و متعجب به پدر نگاه می‌کردم. گفتم زیاد ندادید؟ گفتند نه! بعد مکث کردند و گفتند: مگر چقدر بود؟ گفتم پنجاه تومان؛ و این هر آنچه بود که در پاکت داشتید! نگاهی تیز و تند کردند. پنج یا پنجاه؟ پنجاه!! نچ ریزی گفتند و برگشتند بسمت حمام. چند قدم نرفته، توقف کردند، برگشتند نگاهی به بالا کردند، بعد به سمت من آمدند. گفتند: «دیگه امیدوار شده، نمی‌شه کاریش کرد، بریم» 🔹 وارد گذر خان شدیم به فکر مخارج تا شب بودم. هنوز چند دقیقه‌ای نگذشته بود که کسی از حجره‌ای با لهجه‌ی غلیظ اصفهانی بلند داد زد: «حَجا آقا! حجا آقا! خودش را دوان دوان به ما رساند و رو به من کرد و گفت: «آقای حائری‌شیرازی هستند؟» گفتم: بله. گفت: «حاج‌آقا یه دقه صبر کنید»! رفت و از میز دکان، پاکتی آورد و به پدر داد. پدر با نگاهی تند گفت: «من وجوهات نمی‌گیرم!» گفت: «وجوهات نیست، نذر است». گفتند: «نذر؟» گفت: «دیروز برای باری که داشتم در گمرک مرز اشکالی پیش آمد. شما همان موقع در شبکه قرآن مشغول صحبت بودید. مال، خراب شدنی بود. نگاهی به بالا کردم که اگر مشکل همین الآن حل شود، مبلغی را به شما بدهم. همان موقع، حل شد و شما امروز از این جا رد شدید!!» پدر متبسم شد. رو به من کرد پاکت را بگیر. گرفتم. خداحافظی کردیم و راه افتادیم. 🔹در حین حرکت، آرام در گوشم گفتند: «بشمارش!! » من هم شمردم. ده تا تراول پنجاه هزار تومانی بود. بعد بدون آنکه چیزی بگویم، در گوشم گفتند: «ده تا بود؟!» بعد این آیه را خواندند: «مَن جَاءَ بِالحَسنَةِ فَلَهُ عَشرُ أَمْثَالِهَا». نگاهی به بالا کردند گفتند: «خدا بی‌حساب می‌دهد. به هرکه اهل حساب کتاب باشد با نشانه می‌دهد که بفهمی مال اوست نه دیگری. آن‌را در جیبت بگذار تا به اهلش بدهیم» منبع: کانال «نکات و تمثیلات آیةالله حائری‌شیرازی رحمه‌الله» @haerishirazi ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
🚩 به دنبال پخش پوستری درباره‌ی گرسنگی مردم یمن و ضرورت‌ کمک‌رسانی به آنان در کانال روشنگری، راه یاری‌رسانی به به این انسان‌های مظلوم از طریق ✅ سایت رسمی دفتر امام خامنه‌ای ✅ معرفی می‌شود: روی این لینک بزنید👇 http://www.leader.ir/fa/monies بخش‌های مهم مثل نام و شماره تماس را وارد کنید، در بخش بعدی #۱ از منوی باز شوند گزینه‌ی «کمک‌ها» را بزنید. در کادر بعدی از میان گزینه‌ها بخش «مردم مظلوم یمن» را انتخاب کنید. در بخش‌های بعدی مبلغ و… را وارد کنید و پرداخت را تکمیل فرمایید. این پوستر را برای هر کس که فکر می‌کنید، وجدان دارد، انسانیت دارد، مهربانی دارد و مسلمان است بفرستید🙏 این کمترین کاری است که می‌توانیم انجام دهیم. یا علی 🙏 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺خانمی با سه لباس و آرایش متفاوت کنار یکی از خیابان‌های شهر ایستاد تا نشان دهد چه‌قدر نوع پوشش می‌تواند عکس‌العمل‌های متفاوتی داشته باشد👆 ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☁️«شهریار دوران‌ها» دیدار رهبر انقلاب با این شاعر بزرگ به مناسبت ۲۷ شهریورماه، سال‌روز درگذشت شاعر شوریده‌ی انقلابی «سید‌محمدحسین شهریار» و روز شعر و ادب فارسی ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌وقتی غیرت سه سرباز از یک شاه بیشتر است. ✊لعن بر رضاشاه ‌بی‌غیرت و زاده‌ی لعین و بی‌عرضه‌اش ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عراقی‌های با معرفت به یاد جامانده‌ها هستند. 😭دلتنگای پیاده‌روی اربعین ببینند... . ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
31.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📢مداحی حاج صادق آهنگران به سبک دوران جنگ در رثای سردار دل‌ها سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و گرامیداشت دفاع مقدس در محضر امام خامنه‌ای بمیرم خاک عالم بر سرم شد که جاری اشک‌های رهبرم شد به قربان وفای حاج قاسم فدای چشم‌های حاج قاسم ببوسم دست دور از پیکرش را نگین حلقه‌ی انگشترش را اگرچه حاج قاسم دیده بر بست هزاران حاج قاسم بعد او هست ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
📸 پوستر | 🌹 هفته‌ی دفاع‌مقدس گرامی‌باد. ☁️🌦@HASANAAT🌦☁️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا