🌹در بزم غم حسین مرا یاد کنید🌹
💎 حجةالإسلام قرائتی میگفت:
👤«بزرگواری تعریف میکرد:
◾️پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بهدنیا آمدم.
🔸در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست!
💠 (( در بزم غم حسین مرا یاد کنید ))
❓بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتاً حسینی بوده؟!
🔻روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانهام گذاشت و گریست و گریست!!!
🔺وقتی آرام شد راز گریههایش را برای من اینگونه تعریف کرد:
🔹در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازهی زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفاً سرویسی ارزان و کموزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند!
❗️از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد، من همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم؟!
🔵 ناگهان پدرت گفت:
حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانهمان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد.
⁉️ من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم: کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من که طلبی از حاجی ندارم!!
🔹بالأخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسیام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد.
▪️گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته، آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم.
🔹وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت!
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هقهق اینگونه جواب داد:
🔹آنروز بعد از خرید طلا چون چادرِ مادرم وصلهدار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانهی ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانهی ما آمده و در میزند، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت: خرج جهاز دخترتان است!
💠 حوالهی آقا امام حسین علیهالسلام است.
لطفاً به دامادتان نگویید که من دادم!!
😭 تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونهای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید، و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!!!»
#حسینی #ارادت_حقیقی
@HASANAAT