eitaa logo
💚🌦 حسنات 🌦💚
169 دنبال‌کننده
996 عکس
1.6هزار ویدیو
36 فایل
🌦گلچینِ مجازی💚 🔍 عموماً با زمینه‌ی مذهبی و اعتقادی ✍️ مدیرِ «حسنات»: «سیدمحمدحسن صدری شال»، نمی از چشمه‌سار زلال حوزه‌‌ی علمیه‌‌ی قم @SADRI_SMH 🔻 إن‌شاءالله پاسخگوی سؤالات و شبهات مرتبط با معارف دینی و انقلابی خواهم بود.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹در بزم غم حسین مرا یاد کنید🌹 💎 حجة‌الإسلام قرائتی می‌گفت: 👤«بزرگواری تعریف می‌کرد: ◾️پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش به‌دنیا آمدم. 🔸در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست! 💠 (( در بزم غم حسین مرا یاد کنید )) ❓بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتاً حسینی بوده؟! 🔻روزی در سن حدوداً بیست سالگی در کوچه می‌رفتم که مردی حدوداً پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباس‌علی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه‌ام گذاشت و گریست و گریست!!! 🔺وقتی آرام شد راز گریه‌هایش را برای من اینگونه تعریف کرد: 🔹در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه‌ی زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفاً سرویسی ارزان و کم‌وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند! ❗️از قضا نامزدم سرویس زیبا و‌ بسیار گرانی را انتخاب کرد، من همین‌طور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم؟! 🔵 ناگهان پدرت گفت: حسین آقا قربان اسمت، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه‌مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد. ⁉️ من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه می‌کردم و در دلم به خودم می‌گفتم: کدوم بدهی؟ کدوم بنایی؟ من که طلبی از حاجی ندارم!! 🔹بالأخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ، بلکه صد تومان خرج عروسی‌ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد. ▪️گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدت‌ها شنیدم حاجی عباس‌علی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته، آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم. 🔹وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آن‌قدر ناله کرد که از حال رفت! وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا این‌قدر گریه می‌کنی و همسرم با هق‌هق این‌گونه جواب داد: 🔹آن‌روز بعد از خرید طلا چون چادرِ مادرم وصله‌دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه‌ی ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه‌ی ما آمده و در می‌زند، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت: خرج جهاز دخترتان است! 💠 حواله‌ی آقا امام حسین علیه‌السلام است. لطفاً به دامادتان نگویید که من دادم!! 😭 تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده، بگونه‌ای که آن‌روز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید، و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم!!!» @HASANAAT