برای بار سوم با دلخوری بهش گفتم خب پاشو برو زنگ بزن دیگه معلوم نیست فردا برامون چه اتفاقی بیفته😒 پاشو تادیر نشده شاید واقعا فرصت آخر باشه🤦🏻♂️ دفترش رو بست و با آرامش به چشمهایم نگاهی انداخت😊 و گفت من دیگه دل کندم حاجی میترسم دوباره صداشو بشنوم دست و دلم بلرزه لطفاً اصرار نکن من دل بریدم🌱💚.وقتی این دفتر بعد شهادتش به دستمون رسید دقیقاً در تاریخ همان شب گوشه ای از دفترش نوشته شده✍️ این آخرین دست نوشته های من است من فردا در روز اربعین حسینی شهید میشوم✨ از دور و بری ها شنیدیم که این اواخر در جبهه به هرکسی می رسید از او می خواست برای شهادتش دعا کند🌷 دیگر وزنه ی دنیا روی قلبش سنگینی میکرد💔 یکی از رفقای تیپ فاطمیون میگوید یک روز مانده به اربعین دست مرا گرفت به مسجدی در همان حوالی برد وقتی رسیدیم جلوی مسجدبه من گفت تو رو به همین مکان مقدس قسم میدم تو رو خدا برام بکن 😔گفتم چرا قسم میخوری دعا می کنم پرسید قول میدی گفتم خیالت راحت بگو هرچی میخوای دعا می کنم برات گفت فقط یه دعا کن شهید شم همین😊 گفتم محمود از من نخاه به این دعا زبانم نمیچرخه😔 آن قدر التماس کرد که بالاخره جلوی مسجد ایستادم و گفتم خدایا به حق همین مسجد شهادت نصیب محمود کن اما از ته دل آرزو داشتم به اجابت نرسد😞 نمیدانم به خاطر قداست مسجد بود یا سوز دل محمود که دعایم اینقدر زود اجابت شد.... آری محمود شهید شد....✨ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌱
کتاب مـــــرضیــــہ🌷
خاطرات مادر شهید مدافع حــــرم✨
✍️ موجودی 4جلـــــد
ارسال به سراسر نقاط کشور🚀
قیمت:45000ت🌱
❌❌ %20تخفیف 36/000❌❌
پاسبان که دید از عهده زبان من بر نمی آید.با باتوم برقی یک ضربه از سمت پهلو نثارم کرد!با اینکه به شدت دردم گرفت😖،اما از ترسم فرار کردم.
مامورها هم بدو بدو دنبالم می آمدند.دیدم به سمت
خیابان ارتش و از انجا هم به سمت خیابان ۱۷ شهریور قدیم.◻
انقدر دیدم که دیگر از دنبال کردنم منصرف شدند.
خانه ای را دیدم که پله کوچکی داشت.🏠
انگار که بارِ سنگینی از دوشم برداشته باشند.
روی پله نشستم تا نفس تازه کنم از میدان ساعت تا انجا را یک ضرب دویده بودم.دوتا سرباز داشتند در کوچه قدم رو می رفتند.
آمدند نزدیک من.یکی شان که فارس زبان بود رو به من گفت:((خانم برای چه اینجا نشستی؟!))نفس نفس زنان گفتم:((نشستم تا کمی خستگی درکنم.))
_می دانی اینجا کجاست؟⁉️◼
_نه به خدا!فقط می دانم که اگر تا ته این خیابان را مستقیم بروم می رسم به خانه مان.▫️
_خانم اینجا سازمان امنیت است!ساواک!😖 کتاب زیبای [دختر تبریز]قیمت:۳۸۰۰۰اارسال به سراسر کشور😍 ❌❌موجودي فقط3عدد❌❌
سلام دوستان بزرگوار خیلی خوش اومدین
صبور باشین ان شاءالله فعالیتها رو شروع میکنیم💚
نگاه شهدا بدرقه ی زندگیتون🌱
◽اتاق پر بود از لباس. نشستم کنار یکی از تشتها. لباسها را خیس کردم و تاید ریختم رویشان.😇
لکهها را با دست سابیدم تا شسته شوند. دستم را از تشت بیرون کشیدم. یکدفعه شوکه شدم😨:
از دستهایم خون میچکید😭.
از خواب پریدم😴.
هوا روشن بود.☀️
«ای داد بیداد! خواب موندم.»😢
نماز خواندم. با عجله چادر سر کردم و راه افتادم سمت بیمارستان شهید کلانتری.
به اطرافم توجه نمیکردم. زمستان بود و هوا سرد🌨️❄️
. آنقدر با عجله و تند راه میرفتم که تنم خیس عرق شد.😥
توی دلم به خانمها بدوبیراه گفتم که باز در نزدهاند و من را جا گذاشتهاند. 😔
تصمیم گرفتم هرچه اصرار کنند دیگر آنها را نبخشم. 😒
رسیدم جلوی نگهبانی. گیت بسته بود. با دست محکم زدم به پنجرۀ نگهبانی✊🏻✊🏻:
«انگار تو هم مثل من خواب موندی. در رو باز کن.»
آمد دم در و گفت: «مادر، این وقت صبح کجا میخوای بری؟!»😳
گفتم: «بعد اینهمه سال من رو نمیشناسی؟! خونۀ بابام که نمیرم. اومدهام لباسهای رزمندهها رو بشورم.»😡
گفت: «مادر حواست کجاست؟! شش ماهه بیمارستان جمع شده!»🥺
🔸آری؛ زنان رختشوی اندیمشکی اینچنین با شستوشوی پتوها و ملافهها و لباسهای خاکی و خونی رزمندهها مأنوس شده بودند که چند سال پس از پایان جنگ نیز خود را در آن مهلکه میدیدید...😔😔💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★
کتاب حـــوض خون📙
خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃
موجودی 2 جلد✌🏻
ارسال به سراسر نقاط کشور
ــــــــــــــــ
.
🔴این کتاب بوی روضه میدهد...
♦️حوض خون
🔷 کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای 64نفر از بانوان اندیمشکی درباره رختشویی پتوها و البسه رزمندگان دفاع مقدس است.
🔹رهبـــر معظم انقلاب:
«من اخیراً یک کتابی خواندم به نام «حوض خون» ــ البتّه من در اهواز دیده بودم؛ خودم مشاهده کردم آنجایی را که لباسهای خونی رزمندگان را و ملحفههای خونی بیمارستانها و رزمندگان را میشستند؛ [اینها را] دیدم ــ که این کتاب تفصیل این چیزها را نوشته؛ انسان واقعاً حیرت میکند؛ انسان شرمنده میشود در مقابل این همه خدمتی که این بانوان انجام دادند در طول چند سال و چه زحماتی را متحمّل شدند؛ اینها چیزهایی است که قابل ذکر کردن است.»
📚بخشی از کتاب:
🔻موقع عملیـــات، لباسها و پتوهای جبهه را با هلیکوپتر میآوردند. خیلی زیاد بودند.🧐 خانمها صبح تا شب میماندند و همۀ آنها را میشستند. من هم مدام میرفتم.هرچند از دیدن لباسهای خونی زیاد گریه میکردم، دیگر بیتابی نمیکردم. هر لحظه ناصرم را حس میکردم که نشسته روبهرویم، زُل زده به دستهایم و ساییدن لکهها را نگاه میکند😔.
گاهی جلوی گریهام را میگرفتم تا بچهام نبیند.🥺
🔻ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»✊🏻✌🏻
همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا زینب.»💔
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کتاب «تو شهید نمیشوی»، روایتهایی از حیات جاودانه شهید مدافع حرم محمودرضا بیضائی به قلم برادرش احمدرضا است.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
موجودی 3جلد به قیمت تخفیف موجوده
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت 30/000ت
❌ %20تخفیف 24000ت😍❌
ـــــــــــــــــــــــ
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
. 🔴این کتاب بوی روضه میدهد... ♦️حوض خون 🔷 کتاب «حوض خون»، خاطرات و روایتهای 64نفر از بانوان اندیم
🔻ننهابراهیم وسط شستن و صدای گریۀ خانمها صدایش را بلند میکرد و میگفت: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم.»✊🏻✌🏻
همین کافی بود تا صدای ما سقف رختشویی را به لرزه دربیاورد. با هم میخواندیم: «کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا حسین؛ کربلا کربلا، ما داریم میآییم... یا زینب.»💔
میخواندیم و میشستیم؛میخواندیم و میشستیم. توی آن وضع دیگر متوجه اشکهایم نبودم. همزمان، با دستم میشستم، با زبانم میخواندم، در دلم با ناصرم حرف میزدم و با چشمم گریه میکردم.😭
🔻مدتی شبها حس خفگی داشتم و مدام سرفه میکردم.🥺 صبح بلند میشدم چای داغ میخوردم، گلویم کمی باز میشد. میرفتم رختشویی، باز از بوی تیز وایتکس سینهام داغ میشد...💔😔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کتابـــ حوض خون📙
504صفحه🌱
خاطرات زنان اندیمشکی در رختشویی در دفاع مقدس🍃
موجودی 2عدد✌🏻
ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت 100/000ت 🌴
❌❌ %20 تخفیف80/000😍❌❌
همسرم دوست داشت ، اسم پسرمان👶🏻را حسن بگذاریم اسم پدر مرحومش🥀بود . من پدرشوهرم را ندیده بودم ولی از صحبتها و تعریف های🗣️ دیگران از او فهمیدم ، انگار خیلی نترس و شجاع💪🏻 بوده مثلاً همان زمانی که رضاخان به سرباز ها💂🏻♂️ دستور داد چادر زن ها🧕🏻 را به زور از سرشان بکشند ، در زاهدان سرباز بود و برای اینکه ناموس مردم را هتک حرمت نکنند از سربازی فرار🏃🏻♂️ کرد و پیاده آمد مشهد و اسمش را عوض کرد تا مشکلی پیش نیاید🍃
بابت همین کاراش به او میگفتند حسن یاغی ...⚡
کتاب [فراری ها] روایتی است از چند جوان ایرانی ، که برای اعزام به سوریه مجبور میشود خود را افغانستانی جا بزنند ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب 40/000ت
❌ %20تخفیف 32/000ت😍❌
https://eitaa.com/hasebabu
کانال ما در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ـــــــــــــــــــــــ
دفتر را📒برداشتم و از کپر🛖 بیرون آمدم . صدای دوستم را از کپر🛖 مجاور شنیدم که با حالتی عجیب میگفت :
- احمد بیا ! احمد بیا !!!
خودم را به آنجا رساندم ، منظره ی غریب تری💔 دیدم . داخل یک بانوج که از چوب🪵 های سقف کپر🛖 آویزان بود ، اسکلت💀 یک نوزاد👶🏻 قرار داشت که با وزش ملایم باد ، تکان میخورد ...
گوشتهای تنش را حشرات🪲 و سرگین غلتان هایی که همان اطراف و لای لوخ های کپر🛖بودند خورده بودند و تنها یک اسکلت💀 کوچک سفید رنگ از او باقی گذاشته بودند ...
هنوز تمامی اجزای پیکرش به هم متصل بود حتی انگشتان دستش 🖐🏻که شبیه چوبهای کبریت بود . بغضی گلویم را میفشرد🥺 . نگاه به دوستم کردم . دیدم به شدت گریه😭می کند . آنقدر که شانه هایش می لرزید . خواستیم دفنش🪦 کنیم ولی آتش🔥 دشمن اجازه نداد ...
کتاب [شلاق های بی درد] نام رمانی با موضوع دفاع مقدس از شهید سید هادی هاشمی است
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب 25/500ت
❌ %20تخفیف 20/400ت😍❌
https://eitaa.com/hasebabu
کانال ما در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ـــــــــــــــــــــــ
✍️دوستانش می گفتند وقتی در خوابگاه صدای اذان بلند می شد📢 برای اینکه به نماز جماعت برسند با سرعت🚶🏻♂️ کفش هایشان را جلوی در نمازخانه از پا می کندند و خود را به صف های نماز می رساندند بعد از نماز از در که بیرون میآمدند میدیدند همه کفشهای جفت شده
🥾🥾 در قفسه های جاکفشی کنار هم چیده شده این اتفاق چند بار تکرار شده و نفهمیده بودند کار چه کسی است🤔
رفیقش تعریف میکرد یک روز تصمیم گرفتیم که شیک بدیم 🧐و ته توی ماجرا رو در بیاریم 🙃سر ظهر دوباره صدای اذان بلند شد باز بچه ها شروع کردند دویدن سمت نمازخانه و دوباره کلی کفش جلوی در تلنبار شد🤦🏻♂️وقتش بود کسی که هر روز میاد و کفشها رو جفت میکنه رخ نشون بده😁 یکم صبر کردیم با احتیاط به این طرف اون طرف نگاه میکردیم یهو دیدم محمود داره میاد🚶🏻♂️ سمت نماز خانه فکر کردم مثل بقیه میخواد کفش رو در بیاره وارد نمازخانه بشه اومد جلوی در اما داخل نشد همانجا خم شد و شروع کرد به جفت کردن کفش ها🥾🥾 رفتیم جلو در زدم روی شونش گفتم پس کارتو بوده🥲 آقا محمود چرا هر روز خودرو اینقدر اذیت می کنی اخوی؟از دیدن ما جاخورد ناراحت بود دستش رو شده😒 اما انگار که کار خاصی انجام نداده سرش را برگرداند به کارش ادامه داد و گفت شما سرباز های امام زمان هستید 🌱می خوام به این بهونه به سربازهای ایشون خدمت کرده باشم........🥺
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ🌱
کتاب مـــــرضیــــہ🌷
خاطرات مادر شهید مدافع حــــرم✨
✍️ موجودی 4جلـــــد
ارسال به سراسر نقاط کشور🚀
قیمت:45000ت🌱
❌❌ %20تخفیف 36000ت😍😍❌❌
ــــــــــ
حاج خانوم خیلی در همی چیزی شده خدایی نکرده؟؟؟😢
گفتم آره دیشب حاجی خواب جواد رو دیده من دلم شور میزنه ...نگران شدم نکنه براش اتفاقی افتاده باشه نکنه بچم طوری شده باشه؟؟😞
گفت غصه نخور جواد هیچ وقت دعای کمیلش ترک نمیشه الان حتما رفته دعا😇 من تماس میگیرم میگم زنگ بزنه با شما صحبت کنه
🌌 شب بود که آمدم خانه میخواستم وضو بگیرم نماز بخوانم🌱 که دیدم تلفن زنگ میخورهگوشی رو برداشتم تا صدای جواد را از پشت خطی شنیدم گریه ام گرفت با بغض گفتم الهی برات بمیرم مادر🥺 خوبی سالمی ؟؟؟؟
😳با تعجب گفت مادر چند ساله من میام جبهه و میرم چطور شد که شما الان انقدر دلواپس شدین؟؟
گفتم دیشب بابا خوابی دیده از وقتی برام تعریف کرد من دلم برات پر میزنه 💔 مادر گفتم نکنه خدایی نکرده اتفاقی برات افتاده؟؟؟ خندید و گفت مادر خیالت راحت کسی من را جلو نمی برد😄 گفتن تو برادر شهیدی و جانباز....
باید فقط توی قسمت تعاون کار کنی🚶🏻♂️ مادر تو هنوز خمس بچه هاتو ندادی....دلواپس نباش❣️
اما من همچنان دلم .......💔
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
عزیــــزخانوم🥰
طرحی از زندگی مادر چهار شهید🌱
موجودی ۴جلد🍃
ارسال به سراسر نقاط کشور🚀
هدیه ی این کتاب 22000 تومانه✌🏻
ــــــــــــــ
@hasebabu
شنیدم شب بمب💣خورده توی روستای حسینیه و
خیلی از خانه های گلی🛖را آوار کرده روی سر مردم ... خانم زارعی و چندتای دیگر داخل بودند . کف غسالخانه زن و بچه ها را گذاشته بودند . چشمم خورد به یک پسر بچه👦🏻 هیچ جای بدنش سالم نبود ...
صورتم را برگرداندم. ماتم برد😮 دختر بود 💔هیکلش به ده دوازده ساله می خورد 🥺رگهای گردنش زده بودند بیرون و هنوز ازشون خون 🩸چکه میکرد .
ضجه زدم : یا زهرا ! این هم مثل امام حسین سر نداره💔
تحمل آنجا را نداشتم زدم بیرون🏃🏻♀️ رفتم توی راهرو صدای هق هق گریه ام😭 تا بیرون غسالخانه میرفت . چند دقیقه بعد برگشتم داخل . با گریه کمک کردم تا همه را غسل دادند و کفن کردند . تنها دوای آن همه غم و مصیبت برای ما گریه بود🥺 هنوز هم گاهی با دیدن آن سر بی تن از خواب می پرم 💔
کتاب زیبای [حوض خون] روایت زنان اندیمشکی از رختشویی دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب 100/000ت
❌ %20تخفیف 80/000ت😍❌
❗چاپ جدید این کتاب افزایش قیمت داره😯❗
کانال ما در واتساپ
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
کانال ما در ایتا
https://eitaa.com/hasebabu
ــــــــــــــــ
برای آخرین بار صورتش را بوسیدم🥺
جای بخیه روی پیشانیاش، من را به سالهای بچگی اش برد👶🏻همان روز که از خدا خواسته بودم ، از این به بعد هر بلایی قرار است سر بچه هایم بیاید ، برای خودم بفرستد ؛ بچههایم آزاری نبینند❤🔥
حالا من بالای سر جنازه⚰️ پسرم نشسته بودم و صدای محزون💔 جواد در گوشم بود که روضه علی اکبر را میخواند ...
بچههایم امانت خدا بودند دست ما🌱 حالا هم امانتش را پس گرفت ...
نوش جان خدا❤🩹
کتاب بسیار زیبای [عزیز خانم] خاطرات کبری حسین زاده حلاج ، مادر چهار شهید دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب22/000تومان
❗موجودی فقططط ۳عدد😯❗
https://eitaa.com/hasebabu
کانال ما در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ـــــــــــــــــــــــ
ناراحت بودم😞برای اینکه نمی دانستم چه بلایی سر بچه ام👦🏻 آمده . میدانستم که شهید شده ؛ ولی نمیدانستم کجاست . بدنش روی زمین داغ است💔 ؟ تکه پاره اش نکرده باشند ! اگر می فهمیدم کمی دلم آرام می گرفت🥺
7 ماه بعد 12 شهید برای شهرمان آوردن که پسر 16 ساله من هم یکی از آنها بود❤🩹 چیزی از او نمانده بود جز استخوان ها و مقداری از لباسش👕 جگرم داشت برای پسری که حالا جز چند تکه استخوان چیزی از آن مانده بود می سوخت و اشک 😭، آتش درونم را خاموش می کرد 💔
اصغر با شهادتش 2 دفعه ما را داغدار کرد ...
یک دفعه وقتی خبر شهادتش را شنیدیم و دفعه دوم وقتی که جنازه اش را با آن وضعیت برای ما آوردند💔
کتاب بسیار زیبای [عزیز خانم] خاطرات کبری حسین زاده حلاج ، مادر چهار شهید دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب22/000تومان
❌ %20تخفیف 17/600ت😍❌
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/hasebabu
ـــــــــــــــــــــــ
#فراری_ها📚
روز آخر که پلاک ها را دادند و می خواستیم سوار اتوبوس🚌 شویم و برویم پای پرواز✈️ دوباره من را خواستند ...
_آقای فلانی ! شما برو ساکت🧳 را بردار باید برگردی !نمیتونی با ما بیایی !
+چرا ؟
_شما ایرانی🇮🇷 هستی !
+ آقا به کی به کی قسم که من افغانستانی🇦🇫 ام !این هم گذرنامه ام📓 !من مدرک دارم ! کی گفته من ایرانی🇮🇷ام؟
مسئول اعزام گفت : ما استعلام میگیریم ! اگر گذرنامه تون📓جعلی باشه و مشخص بشه ایرانی🇮🇷 هستید زندانی داره ها ...
گفتم : باشه !
گفت: آقا برات پرونده میشه ها ...
گفتم : باشه !اصلاً این گذرنامه هم برای شما برید و استعلام بگیرید ... گرفتند و گفتند : اگر مشکلی باشه همون جا از پای پرواز✈️ برات میگردونیم ... گفتم : باشه ! اومدم پای پرواز هیچ خبری نشد ... میدانستم استعلام نمیگیرند😎
به دمشق رسیدیم و من هم شدم جزء نیروهای فاطمیون😍💫
کتاب [فراری ها] فراز هایی از مبارزه برای حضور در جنگ سوریه است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
قیمت کتاب 40/000ت🌱
قیمت با تخفیف 36000 تومان🎁
یک روز داخل رختشویی لباسی 🧥 را باز کردم سوراخ سوراخ بود و خونی 😣دیگر نمی توانستم جلوی گریه مرا بگیرم😭آن همه خون و پیکر شهدا....امان از دل زینب سلام الله علیها💔
بغض نیامدن شوهرم🥺 چشم انتظاری بچههایم😓 دیدن مجروح هایی که روزی چند بار آنها را از هلی کوپتر🚁 کنار رختشویی تخلیه میکردن🤦♀️
🧕🏻به دخترم شهناز که نگاه می کردم بیشتر گریه ام میگرفت😔 رختهایی که جلوی دست خانم ها می گذاشت ممکن بود خونِ باباش رویشان باشد🥺
یکی از خانمها تکه های پوست و گوشت را جمع میکرد لای پارچه میگذاشت می برد بیرون خانم ها پشت سر صلوات میفرستادند من انروز خیلی گریه کردم و با حال خوب به خانه برگشتم🏠
تازه از بیمارستان رسیده بودم خانه روی پله نشستم لباس هایم هنوز خیس بودن🤦♀️ برادرم آمد و گفت کجا بودی؟🙄
گفتم رختشویی😊
گفت...شوهرت مفقوده معلوم نیست برگرده یا نه هنوز سی سالت نشده🤦🏻♂️
باید خودت بچه ها رو بزرگ کنی😠 اگه مریض بشه کی میخواد اونارو بزرگ کنه؟ 🤔
گفتم خون من و بچه هام از بقیه رنگین تر نیست🥺
👦🏻رضااسم نوشته بود بره به جبهه بالاخره با رفتنش موافقت کردن آمد گفت مامان بالاخره فردا میرم جبهه😍
سرش را بوسیدم😘 و گفتم خدا پشت و پناهت رفتم بازار شیرینی خریدم آوردم پیش اتوبوس ها بین رضا و دوستاش تقسیم کردم اقوام سرزنش میکردن😠
میگفتن پدرش که مفقود شده نزار این بچه هم بره اما من راضی بودم بعد از مدتی رضا هم رفت و شیمیایی و مجروح برگشت🥺 اما من همچنان رضارو می گذاشتم و دوباره به رختشویی برمیگشتم
۱۴ سال و ۳ ماه روز شماری کردم🥺 تا پلاک و چند استخوان برایم آوردن داغ دیدن دوباره شوهرم و شنیدن صدایش به دلم ماند.......💔ـــــــــــــــــــــــــــــ
کتاب زیبای [حوض خون] روایت زنان اندیمشکی از رختشویی دفاع مقدس است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب 100/000ت
❌ %20تخفیف 80/000ت😍❌
❗چاپ جدید این کتاب افزایش قیمت داره😯❗
کانال ما در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/hasebabu
ــــــــــــــــ
...با خودم گفتم الان است که بپرسد مادرم کجاست؟پدرم کجاست؟نمی توانم که بگویم آنها شهید شده اند اگر پرسید میگویم مجروح شدند و در بیمارستان اهواز بستری هستند در حال کلنجار رفتن با پرسش های احتمالی اش بود که پرسید اگر یک سوال بپرسم راستش را می گویید گفتم اگر جواب سوالت را بدانم حتما.... از یک طرف داشتم به عذاب وجدان دروغی که هنوز مرتکب نشده بودم فکر میکردم از طرفی هم خودم را دلداری میدادم که دروغ مصلحتی برای همین موقع هاست دیگر اوضاع بهتر شود خودش همه چیز را می فهمد برای راحتی کار خودم داشتم احکام تازه صادر می کردم اما...مثل من فکر نمی کرد پرسید فقط می خواهم بدانم وقتی داشتید من را از زیر آوار در می آوردید دست نامحرم که به من نخورد؟؟ هاج و واج مانده بودم دختر ۱۶ ساله تمام کس و کارش را از دست داده بود دست و پای شکسته بود و هنوز معلوم نیست که بر سر نخاعش آمده اما تنها چیزی که برایش مهم است آبرویش است.......
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ★
کتاب دختر تبریز📙
خاطرات صدیقه صارمی
موجودی ۳عدد
ارسال به سراسر نقاط کشور
ــــــــــــــــــــــــــــ
کانال ما در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
کانال نا در ایتا:
https://eitaa.com/hasebabu
کلاً مصطفی لبخند داشت🙂 از این آدمها بود که اگر به جمعی👥 می آمد و همه ناراحت بودند☹️مصطفی کاری انجام می داد که جوّ آنها عوض میشد❤🩹با همین شوخی کردن😄 ، داداش داداش گفتن👬 و دست در گردن هم انداختن ها ؛ مصطفی بچه ها را جذب خود کرد💫به شوخی می گفت : روایت داریم که فلان امام فرمود هم دیگر را بخندانید و لو با چرت و پرت گفتن😅 حالا چرت و پرت بگوییم و بخندیم😁 صدر زاده حتی با مخالفانش هم حسن خلق داشت ! مصطفی میرفت نماز🧎🏻♂️ بخواند نماز که میخواند میخواست از مسجد 🕌بیرون بیاید🚶🏻♂️ می رفت به آن ها که با او دشمنی داشتند می چسبید و همه را میبوسید🫂آن ها فاصله میگرفتند ولی مصطفی باز به آن ها میچسبید ...👥😂
کتاب [در مکتب مصطفی] الگوی تربیت نیروی انسانی در تشکل های مردمی است ...
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🌱ارسال به سراسر نقاط کشور
قیمت کتاب18/000تومان
❗😮 تعداد محدود ، اولویت با واریزی ها ...😮❗
https://eitaa.com/hasebabu
کانال ما در واتساپ :
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
ـــــــــــــــــــــــ
↫بسیار دعا کنید که فرجمان ، در فرج امام زمان است♥️🌙
شهید مرتضی عطایی›:⇡♡
🎗کتاب ابوعلی کجاست 📚
🎋زندگۍ نامہۍ شہید مرتضی عطایی 📜
💰قیمت این محصول 27/000 تومانهـ🎀
🦋و بآ 20% تخفیف 21/600 تومانهـ✌️🏻🌱
↯براے سفارش هر چه زود تر مراجعه کنید ، چونکه تعداد محدوده☝️🏻
⸤🎁'•یک کتاب جذاب و خواندنۍ کہ مارو با شہید عطایی بیشتر آشنا میکنہ😍💛⸣
کانال ما در واتساپ:
https://chat.whatsapp.com/DmxSrc9k17F94EyXmo4r87
کانال ما در ایتا :
https://eitaa.com/hasebabu
↫همیشهباوضو بود، موقع شهادتش هم با وضو بود.
دقایقی قبل از شهادتش وضو گرفت و رو به من گفت: ان شاءالله آخریش باشه
آخریش هم شد...♥️🌙
شهید محمودرضا بیضایی›:⇡♡
🎗کتاب تو شهید نمیشوی 📚
🎋زندگۍ نامہۍ شہید محمودرضا بیضایی📜
💰قیمت این کتاب زیبا 30/000 تومانهـ📚
↯براے سفارش هر چه زود تر مراجعه کنید ، چونکه تعداد محدوده☝️🏻
⸤🎁'•یک کتاب جذاب و خواندنۍ کہ مارو با شہید بیضایی بیشتر آشنا میکنہ😍💛⸣
ــــــــــــــــــــــ
@hasebabu