eitaa logo
دنیایِ کتابِ حَســــیـبــــا°📚
2.9هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
618 ویدیو
3 فایل
سلام دوســتِ کتابخونم♡خوش اومدی به دورهمی مون🥰 بفـــرمائید کتـاب💞اینجا یه عالمه 📚داریم به شرط چاقو😉 ✨با #تخفیفات_ویژه💥 ارسال به تموم نقاط کشورعزیزمون🚀 ✍🏼برا ثبت سفارش من اینجام @hasibaa2 📞09175133690 کپی از مطالب؟! کاملا آزاد🤍
مشاهده در ایتا
دانلود
در روز هاۍ پایانـے سال 1394 بود که تصویر شھیدۍ خوش سیما در فضاۍ مجازے توجه همه را جلب کرد ، شھیدۍ که خیلے زود آوازه‌اش در ایران و جھان پیچید و نکته‌اۍ که درمورد این شھید مورد توجه قرار گرفت ثروت و ماشین گران قیمت او بود که او را به شھید BMW سوار معروف کرد و این پاسخے شد براے آنھایے که فکر میکردند شھدا براے پول رفتند . احمد از اوایل جوانے ؏شق و علاقہ‌ۍ بےاندازه ای به امام رئوف ، قرة عین المونین ، غریب الغربا امام رضا (؏) داشت و همیشه به دوستانش میگفت من را [ غریب طوس ] صدا کنید و این عشق و ارادت باعث شده بود تا نام جھادۍ خود را غریب طوسانتخاب کند . . . -نویسندھ ❲ مھدے گودرزے ❳!
چجوری اهل مطالعه بشیم؟!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم‌حق..🍂 پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت _._._._._._ شخصيت هادی برای من بسيار جذاب بود. رفاقت با او كسی را خسته نميكرد. در ايامی كه با هم در مسجد موسی ابن جعفر(ع) فعاليت داشتيم، بهترين روزهای زندگی ما رقم خورد. يادم هست يك شب جمعه وقتی كار بسيج تمام شد هادی گفت: بچه‌ها حالش رو داريد بريم زيارت؟ گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم. هادی گفت: من ميرم ماشين بابام رو میارم. بعد با هم بريم زيارت شاه‌عبدالعظيم (ع) گفتيم: باشه، ما هستيم. هادی رفت و ما منتظر شديم تا با ماشين پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها كه هادی را نميشناختند، فكر ميكردند يك ماشين مدل بالا و... چند دقيقه بعد يك پيكان استيشن درب داغون جلوی مسجد ايستاد. فكر كنم تنها جای سالم اين ماشين موتورش بود كه كار ميكرد و ماشين راه ميرفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اينكه برق نداشت. يعنی لامپ‌های ماشين كار نميكرد! رفقا با ديدن ماشين خيلی خنديدند. هر كسی ماشين را ميديد ميگفت: اينكه تا سر چهارراه هم نميتونه بره، چه برسه به شهر ری. اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه‌ها چند چراغ‌قوه آورده بودند. ما در طی مسير از نور چراغ‌قوه استفاده ميكرديم. وقتی هم ميخواستيم راهنما بزنيم،چراغ‌قوه را بيرون ميگرفتيم و به سمت عقب راهنما ميزديم. خلاصه اينكه آن شب خيلی خنديديم. زيارت عجيبی شد و اين خاطره برای مدتها نقل محافل شده بود. بعضی بچه‌ها شوخی ميكردند و ميگفتند: ميخواهيم برای شب عروسی، ماشين هادی را بگيريم و... چند روز بعد هم پدر هادی آن پيكان استيشن را كه برای كار استفاده ميكرد فروخت و يك وانت خريد. ادامه‌دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━
پسرک‌فلافل‌فروش این‌قسمت _._._._._ سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثی بود كه هيچ كس از نتيجه‌ی آن خبر نداشت! بحث‌های داغ انتخاباتی و بعد هم حضور حداكثری مردم، نقشه‌های شوم دشمن را نقش بر آب كرد. اما يكباره اتفاقاتی در كشور رخ داد كه همه چيز را دست‌خوش تغييرات كرد. صدای استكبار از گلوی دو كانديدای بازنده‌ی انتخابات شنيده شد. يكباره خيابان‌های مركزی تهران جولانگاه حضور فرزندان معنوی بی‌بی‌سی شد! هادی در آن زمان يك موتور تريل داشت. در بازار آهن كار ميكرد. اما بيشتر وقت او پيگيری مسائل مربوط به فتنه بود. غروب كه از سر كار می‌آمد مستقيم به پايگاه بسيج می‌آمد و از رفقا اخبار را ميشنيد. هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان مسجد راهی خيابان‌های مركزی تهران بود. ميگفت: من دلم برای اينها ميسوزد، به خدا اين جوانها نميدانند چه ميكنند، مگر ميشود تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟! يك روز هادی همراه سيد علی مصطفوی جلوی دانشگاه رفتند. جمعيت اغتشاش‌گران كم نبود. جلوي دانشگاه پارچه‌ی سياه نصب كرده و تصاوير كشته‌های خیالی اغتشاشگران روی آن نصب بود. هادی و سيد علی از موتور پياده شدند. جرئت ميخواست كسی به طرف آنها برود. اما آنها حركت كردند و خودشان را مقابل تصاوير رساندند. يكباره همه‌ی عكس‌ها را كنده و پارچه‌ی سياه را نيز برداشتند. قبل از اينكه جمعيت فتنه‌گر بخواهد كاری كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب بی‌بی‌سی اين صحنه را نشان داد. ادامه دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━
پسرک‌فلافل‌فروش ادامه _._._._._ در ايام فتنه يكی از كارهای پياده‌نظام دشمن، كه در شبكه‌های ماهوارهای آموزش داده ميشد، نوشتن اهانت به مسئولان و رهبر انقالب روی ديوارها و ... بود. هادی نسبت به مقام معظم رهبری بسيار حساس بود. ارادت او به ساحت ولايت عجيب بود. يادم هست چند ماه كه از فتنه گذشت،طبق يك برنام‌هريزی از آن‌سوی مرزها، همه‌ی اتهامات، كه تا آن زمان به رئيس‌جمهور وقت زده ميشد به سمت رهبری انقالب رفت! آنها در شبكه‌های ماهوارهای تبليغ ميكردند كه چگونه در مكان‌های مختلف روی ديوارها شعارنويسی كنيد. بيشتر صبح‌ها شاهد بوديم كه روی ديوارها شعار نوشته بودند. هادی از هزينه‌ی شخصی خودش چند اسپری رنگ تهيه کرد و صبح‌های‌زود، قبل از اينكه به محل كار برود، در خيابان‌های محل با موتور دور ميزد. اگر جایی شعاری عليه مسئولان روی ديوار ميديد، آن را پاک ميکرد. يکی از دوستانش ميگفت: يک بار شعاری را گوش‌های از پل عابر ديده‌بود. به من اطلاع داد که يک شعار را در فلا‌ن‌جا فلان قسمت نوشته‌اند و من دارم ميروم که آن را پاك کنم. گفتم: آخه تو از کجا ديدی که اونجا شعار نوشته‌اند!؟ گفت: من هر شب اين مناطق را چک ميکنم، الان متوجه اين شعار شدم. بعد ادامه داد: کسی نبايد چيزی بنويسد، حالا که همه‌ی مردم پای انقلاب ايستاده‌اند ما نبايد به ضد انقالب اجازه‌ی جولان دادن و عرض اندام بدهيم. هادی خيلی روی حضرت آقا حساس بود. يک بار به او گفتم اگر شعاری ضد حکومت روی ديوار بنويسند و ما برويم آن را پاك کنيم، چه سودی داره چرا اين همه وقت ميگذاری تا شعار پاک کنی؟ اين همه پاک ميکنی، خب دوباره مينويسند! گفت: نه، اين كسانی كه مينويسند زياد نيستند. اما ميخوان اينطور جلوه بدهند كه خيلی هستند. من اينقدر پاک ميکنم تا ديگر ننويسند. در ثانی اينها دارند يه مسئله را كه به قول خودشون به رئيس‌جمهور مربوط ميشه به حساب رهبری و نظام ميگذارند. اينها همه برنامه‌ريزی شده است. ادامه دارد... ┏━🕊⃟📚━┓ @hasebabu ┗━🌿━
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 معرفی کتاب خودسازی به سبک شهدا 📚 🔸 ، فقط یک کتاب نیست؛ درس‌نامه‌ای است که معلمانش هستند. 🔸 ما خودمان هم می‌دانیم که نیازمند ، محاسبه نفس و جهاد اکبر هستیم اما گاهی حس می‌کنیم بدون الگو، راه را بلد نیستیم؛ چه الگویی بهتر از شهدا؟! 🔸 آن‌ها که از کلاس خودسازی، با نمره قبولی خارج شدند و به سوی بهشت برین پر کشیدند. ـــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
📚 هفتاد و سه شهید از و گرفته تا و و ، در این کتاب اسرار خودسازی خود را به یادگار گذاشته‌اند. — — — — — — — — — — — — نویسنده: موسسه حماسه یاران ناشر: حماسه یاران تعداد صفحات: 168 صفحه نوع جلد: شومیز قطع: ‌رقعی مخاطب: عمومی — — — — — — — — — — — — 🔸قیمت: 43 هزار تومان اما👇 🎁قیمت با تخفیف ویژه 39/000 🔥 — — — — — — — — — — — — @hasebabu
✅پرسیدند:(( شما که تجربه ت از من بیشتره و سر کلاس های اخلاقی نشستی بهم بگو،چرا هر کاری می کنم اراده ام قوی نمی شه تا رودرروی گناه محکم وایستم.)) خیلی جدی گفت:(( کاری نداره خواهر من. پنج تومن بده سوار تاکسی شو، برو از داروخونه چندتا قرص بخر و روزی یه دونه بخور!)) - داداش!!شوخی نکن دیگه! این بار طوری جواب داد تا برای همیشه آویزه گوشش شود(( یه راه بیشتر نداری. روزه بگیر.رو...زه...ب...گیر!)) . 📚 برشی از كتاب ـــــــــــــــــــــــــــــــ @hasebabu
@hasebabu ✅پرسیدند:(( شما که تجربه ت از من بیشتره و سر کلاس های نشستی بهم بگو،چرا هر کاری می کنم اراده ام قوی نمی شه تا رودرروی محکم وایستم.)) خیلی جدی گفت:(( کاری نداره خواهر من. پنج تومن بده سوار تاکسی شو، برو از داروخونه چندتا قرص بخر و روزی یه دونه بخور!)) - داداش!!شوخی نکن دیگه! این بار طوری جواب داد تا برای همیشه آویزه گوشش شود(( یه راه بیشتر نداری. بگیر.رو...زه...ب...گیر!)) . 📚
این کتـٰاب داستانِ دختر فصل شکوفہ هاۍ گیـ🍒ـلاس را در درونش بہ یادگار دارد ؛ دختری کہ از سرزمینِ چشم بادامےها پا بہ ایران می گذارد و مـے شود یگانہ مادرِشھید ژاپنـے در ایران! _ در ۲۶ بھمن ۱‌۲‌‌۴‌۲ فرزند سوممان در بیمارستانـے در پیچ شمیران به دنیا آمد ؛ یک پسر آرام و خوش سیما و دوست داشتنـے کہ آقا از من خواست نامـے را پیشنهاد بدهم . من هم نامِ محمد را به خاطر ؏شق و ارادت بہ پیامبر بزرگ اسلام برگزیدم . محمد قیافہ‌ای میانہ داشت، گاهی آیینہ تمام نماۍ آقا میشد و گاهی من خودم را در چشمان مشرقـےاش مـےدیدم. آقا ، برخلافِ کنجکاوی و پرسش براۍ پیدا کردن شباهت در دو فرزند قبلـے ، تشابہ سیماۍ محمد برایش مھم نبود. قنداقہ‌اش را مـےگرفت و مـےچرخاند و میگفت : این بچہ همان سرباز در گھواره است کہ مرجع تقلیدمان نوید آمدنشان را داد✨🤍. -نویسندھ ❲ حمید حسام و مسعود امیرخانـے ❳!
. . قبل از انقلاب کہ چند روزی براۍ انجام کاری از مشهد به تهران آمده بودم و از اتوبوس استفاده میکردم ، تقریبا یک ساعت یا کمتر طول مـےکشید تا با اتوبوس از جایـے بہ جاۍ دیگر می‌رفتم . بنده خودم چند جلد قطور از یک عنوان کتاب را در اتوبوس خواندم! آن ساعت هارا احساس نمی‌کردم که ضایع می‌شود؛ چون کتاب می‌خواندم. - حضرت‌ آقـا ⸤ 1375/2/22 ⸣
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام خامنھ‌اۍ : نگذارید غبارهاۍ فراموشـے کھ عمدا گاهـے این غبارها را میخواهند بر روۍ این خاطره هاۍ گرامـے (خاطرات شھدا) بپاشند و قرار بدهند روۍ این خاطره هاۍ گرامـے رابگیرد . تو شھید نمیشوۍ زندگـے نامھ شھید محمود رضا بیضایـے بھ روایت برادر ایشان است . یکـے از هم سنگرهایش بعد از شھادتش میگفت : من بستن کمربند ایمنـے را در سوریھ از محمود رضا یاد گرفتم . تا مۍنشست پشت فرمان کمربندش را مۍبست . یڪ بار بھ او گفتم اینجا دیگر چرا میبندی؟! اینجا کھ پلیس نیست . گفت میدانـے چقدر زحمت کشیدھ‌ام با تصادف نمیرم؟!
من در دوران جوانے زیاد مطالعہ میکردم. غیر از کتاب‌‌هاۍ درسے خودمان، کتاب تاریخ، ادبیات، شعر، قصّہ و رمان هم مےخواندم. به کتاب قصّه خیلے علاقہ داشتم و خیلے از رمان‌هاۍ معروف را در دوره نوجوانے خواندم. شعر هم مےخواندم. من با بسیارۍ از دیوان‌هاۍ شعر، در دوره نوجوانے و جوانے آشنا شدم. حضرت‌آقا💛. [۱‌۳‌۷‌۶‌/‌۱۱‌/‌۱۴]
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 💠 🔸 «دورگه» را می توان از آخرین آثار نویسنده و نمایشنامه نگار برجسته کشورمان، مرحوم دانست که توسط نشر ستاره‌ها، به کتاب‌رسان راه‌ یافته‌است. 🔸 این اثر داستانی انتقادی است که به روزگار اشغال و هجوم به زادگاه نگارنده آن، یعنی مشهد، اشاره دارد؛ روزهایی از دل تاریخ که در جامعه استبدادی، روشنفکران در برابر قتل عام مردم و بمباران حرم امام رضا(ع) سکوت کردند. ــــــــــــ @hasebabu
نویسنده: سعید تشکری ناشر: ستاره ها تعداد صفحات: 247 صفحه نوع جلد: شومیز قطع: ‌رقعی مخاطب: عمومی — — — — — — — — — — — — 🔸قیمت دو جلد باهم: 49 هزار تومان اما👇 🎁قیمت با تخفیف : 🔥 44/000ت 🔥 — — — — — — — — — — — — @hasebabu
بدانید امروز جمھوری اسلامی حـرم است و این حـرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین ببرد، حرمی باقی نخواهد ماند امـروز دفاع از جمهوری‌ اسلامی ایران، دفاع از دین مبین اسلام است. خیمہ، خیمہ‌ۍ رسول‌الله اسـت و اساس دشمنی جهان با جمهوری اسلامی، آتش زدن و ویران کردن ایـن خیمہ اسـت. دور آن بچـرخید. والله والله والله، ایـن خیمہ اگر آسیـب ببیند، تمامۍ مراکز اسلام و تشیع آسیب می‌بیند ! ↜فـرماندھ قلب‌‌ها حاج قاسم سلیمانے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا