#پارت19
پسرکفلافلفروش
اینقسمت #بازار
_._._._._._.
هادی بعد از دورانی كه در فلافلفروشی كار ميكرد، با معرفی يكی از دوستانش راهی بازار شد.
در حجرهی يكی از آهنفروشان پامنار كار را آغاز كرد.
او در مدت كوتاهی توانايی خود را نشان داد. صاحبكار او از هادی خيلیخوشش آمد.
خيلی به او اعتماد پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهی نگذشته بود كه مسئول كارهای مالی شد.
چكها و حسابهای مالی صاحبكار خودش را وصول ميكرد.
آنها آنقدر به هادی اعتماد داشتند كه چكهای سنگين و مبالغ بالا را در
اختيار او قرار ميدادند.
كار هادی در بازار هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت.
هادی عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش ميشد و با موتور كار ميكرد.
درآمد خوبی در آن دوران داشت و هزينهی زيادی نداشت. دستش توی جيب خودش بود و ديگر به كسی وابستگی مالینداشت.
يادم هست روح پاك هادی در همه جا خودش را نشان ميداد. حتی وقتی
با موتور مسافركشی ميكرد.
دوستش ميگفت: يك بار شاهد بودم كه هادی شخصی را با موتور به ميدان خراسان آورد.
با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طی كرده بود، اما وقتی متوجه شد كه او
وضع مالی خوبی ندارد نه تنها پولی از او نگرفت، بلكه موجودی داخل جيبش
را به اين شخص داد!
از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكالت بسياری از دوستان و آشنايان باز كرد.
به بسياری از رفقا قرض داده بود. بعضیها پول او را پس ميدادند و بعضیها هم بعد از شهادت هادی...
من از هادی چهار سال بزرگتر بودم. وقتی هادی حسابی در بازار جا باز كرد، من در سربازی بودم.
دوران خدمت من كه تمام شد، هادی مرا به همان مغازهای برد كه خودش
كار ميكرد. من اينگونه وارد بازار آهن شدم.
به صاحبكار خودش مرا معرفی كرد و گفت: آقا مهدی برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مهدی مثل هادی است، همانطور ميتوانيد اعتماد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازی بروم.
هادی مرا جای خودش در بازار مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت برای خدمت.
مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقهی بسيجی فعال كم شد. فكر ميكنم
يك سال در سپاه حفاظت مشغول خدمت بود.
از آن دوران تنها خاطرهای كه دارم بازداشت هادی بود!
هادی به خاطر درگيری در دوران خدمت با يكی از سربازان يك شب بازداشت شد.
تا اينكه روز بعد فهميدند حق با هادی بوده و آزاد شد
هادی در آنجا به خاطر امر به معروف با اين شخص درگير شده بود. چند بار به او تذكر داده بود كه فلان گناه را انجام ندهد اما بینتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد فيزيكی داشته باشد.
بعد از پايان خدمت نيز مدتی در بازار آهن كار كرد. البته فعاليت هادی در بسيج و مسجد زيادتر از قبل شده بود.
پيگيری كار برای شهدا و مبارزه با فتنهگران، وقت او را گرفته بود. بعد هم تصميم گرفت كار در بازار را رها كند!
صاحبكار ما خيلي از اخلاق و مرام و صداقت هادی خوشش ميامد.
برای همين اصرار داشت به هر قيمتی هادي را پس از پايان خدمت نگه دارد.
هادی اما تصميم خودش را به صورت جدی گرفته بود.
قصد داشت به سراغ علم برود. ميخواست از فرصت كوتاه عمر در جهت شناخت بهتر خدا بهره ببرد.
ادامه دارد...
#پسرک_فلافل_فروش
#شهید_هادی_ذوالفقاری
┏━🕊⃟📚━┓
@hasebabu
┗━🌿━